bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 865 شعر )
1404/08/02
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/02
3

برف می‌بارد سر گنجشکها در لانه ها
می‌نشیند خاطری خاموش روی خانه‌ها

راه خلوت، سایه‌ی فانوس‌ها در امتداد
می‌کشد نقشی ز رؤیا بر تن ویرانه‌ها

عابری تنها، عبورش قصه‌ای از غصه ها
می‌تپد در سینه‌اش عشقی چوصد افسانه‌ها

چتر او چون سقف کوتاهی به زیر آسمان
می‌ فشاند بوی باران‌ را به روی دانه‌ها

هرچه سرمای زمستان بست، بر جانم چه باک
می‌ وزاند عشق، گرمایی به روی شانه‌ها
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/02
1

در دل مهتاب رشت افتاده‌ام چون برگ تر
می رساند باد سردی بوی عشقی بی‌خبر

چشم او چون آبی رود سپید و خنده اش
می‌ کند جان مرا خالی از اندوه بشر

در صدای چلچله پیچیده راز بی‌کران
می‌ زند او زخمه‌ای بر ساز جان و بال و پر

عشق را در برگ شمشاد و نسیم صبح دید
باز در آیینه و افسانه‌ها و در سفر

هرچه تقدیرم به شب‌های سیه آغشته بود
شسته شد با بارشی از ابرهای رهگذر

در دل خاک شمال، آن‌جا که باران خانه داشت
رُست گل‌هایی که می‌خندند به لبخند سحر
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/01
10

به خود رسیدم و از شب دورتر شده‌ام
میان آینه‌ها بی‌عبورتر شده‌ام

صدای باد مرا با خودش نخواهد برد
که ریشه‌دارتر از بی عبورتر شده‌ام

تو را نگفتم و گفتم، به هر زبان سکوت
درون واژه ولی بی‌ظهورتر شده‌ام

به شوق دیدن تو، چشم را نبسته‌ام آری
ولی در آینه‌ها کورکورتر شده‌ام

جهان نمانده به جز لذتی که می‌ارزد
من از تبار همین پرسرورتر شده‌ام
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/01
5

به نور روشن شب، بی‌صدا رقم زده‌ام
درون سایه‌ی خود، بی‌هوا قدم زده‌ام

نه باد مانده، نه باران، نه ردّی از بودن
فقط به شاخه‌ی تردید، دعا رقم زده‌ام

تو را نگفتم و گفتم، به شکل برگ و نسیم
درون لحظه‌ی سبز، بی‌وفا قلم زده‌ام

جهان چه پر شد از چشم‌های زیبایت
من از نگاه تو، بی‌ادعا علم زده‌ام

اگرچه هیچ کسی جز توام صدا نمی کند
برای بودنت ای مه لقا هرم زده ام
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/01
7

نه خواب مانده، نه بیداری‌ام به جا مانده
فقط حضور تو در قالب وفا مانده

جهان شکسته و من در شکاف بودن‌ها
میان بودن و نابودیم رها مانده

تو را نگفتم و گفتم، به شکل پرسش‌ها
که پاسخ از دل آیینه‌ها جدا مانده

دلم به سمت تو می آید، اما چه آهسته
درون لحظه‌ی بی‌چشم، رد پا مانده

اگرچه هیچ کسی در من ایستاده نبود
برای ماندن تو اینجا رها مانده

۰
۰
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/01
7

این شعر سپید درباره «میل دیگری»، مفاهیمی چون غیاب، هویت، و جست‌وجوی بی‌پایان انسان را در زبانی نو و تصویری رادیکال بازآفرینی می‌کند. ترکیب زبان کهن و نگاه مدرن در این شعر مشهود است

«پرنده در قفس آینه»

من
در دهان دیگری
آغاز می‌شوم
نه در تن خویش.

واژه‌ها،
نه از من،
که از خاکستر تو
برمی‌خیزند؛
بوی دودشان
در ریه‌هایم
می‌ماند،
مثل زمستانی
که از گلو
پایین
می‌ریزد.

صدایم
لیوانی‌ست
ترک‌خورده
نه آب را
نگه می‌دارد،
نه سکوت را.

میل من،
نه به داشتن،
که به ردّی‌ست
بر بخار آینه؛
پیش از لمس،
ناپدید
می‌شود.

من،
پرنده‌ای‌هستم
در قفس آینه
با بال‌هایی
از نور شکسته؛
هر ضربه،
زمان را
خرد می‌کند
و بر کف
شیشه‌ایِ جهان
می‌ریزد.

از کوچه،
بوی نان تازه
می‌آید؛
و ناگهان
تمام فلسفه
در گرسنگی
ساده‌ی تن
فرو
می‌ریزد.

شعر،
نه پاسخ،
که زخم پرسش است؛
حفره‌ای
میان من و تو
که در آن
معنا
می‌میرد
و از استخوان سکوت
باز
زاده
می‌شود.

نامم را
می‌گویم
نام،
چون پرنده‌ای
زخمی
از دهانم
می‌افتد
و بر کف آینه
جا
می‌ماند.

و در پایان،
تنها
تصویری
می‌ماند:

پرنده‌ای
که در قفس آینه
پرواز می‌کند،
در حالی‌که
بیرون،
باران
بر شیشه
می‌کوبد؛
و هیچ‌کس
نمی‌داند
این صدا
از سقف است
یا
از آسمان.
شعر فارسی میدان تضاد میان کهن و نو نیست، بلکه عرصه‌ی گفت‌وگوی این دو است. این یادداشت علمی نشان می‌دهد چگونه زبان کهن و نو می‌توانند در کنار هم، با بهره‌گیری از آشنایی‌زدایی، شعری ریشه‌دار و نوآور خلق کنند.

شعر فارسی، در طول تاریخ خود، همواره عرصه‌ی تعامل و هم‌نشینی میان «کهن» و «نو» بوده است. برخلاف دیدگاهی که شعر را میدان تضاد و تقابل میان این دو می‌داند، تجربه‌ی ادبی نشان می‌دهد که نوآوری در شعر، نه از طریق طرد کامل زبان کهن، بلکه از رهگذر گفت‌وگو و بازآفرینی آن تحقق یافته است. شاعر می‌تواند با زبان کهن، اندیشه‌ای نو بیان کند و یا با زبان نو، مفاهیم کهن را بازخوانی نماید. این هم‌نشینی، راز پویایی و ماندگاری شعر فارسی است.

ارزش شعر، بیش از آنکه در تازگی ظاهری واژگان باشد، در عمق معنا، قدرت تصویرسازی و توانایی برانگیختن احساس و اندیشه نهفته است. واژگان کهن، به‌دلیل بار تاریخی و فرهنگی خود، ظرفیت‌های ایهامی و موسیقایی ویژه‌ای دارند که در زبان روزمره کمتر یافت می‌شود. در عین حال، زبان نو نیز با انعطاف‌پذیری و نزدیکی به تجربه‌ی زیسته‌ی معاصر، امکان بیان دغدغه‌های امروز را فراهم می‌آورد. بنابراین، شاعر آگاه می‌تواند با ترکیب این دو، شعری بیافریند که هم ریشه‌دار و هم نوآور باشد.

از منظر نظری، مفهوم «آشنایی‌زدایی که نخستین بار در مکتب فرمالیسم روسی مطرح شد، می‌تواند درک ما از این تعامل را ژرف‌تر سازد. آشنایی‌زدایی به معنای ارائه‌ی جهان آشنا در قالبی ناآشناست؛ یعنی شاعر با تغییر زاویه‌ی نگاه، جابه‌جایی واژگان یا خلق ترکیب‌های تازه، تجربه‌ای متفاوت از همان عناصر آشنا به مخاطب عرضه می‌کند. در این چارچوب، زبان کهن نه مانعی برای نوآوری، بلکه بستری غنی برای آشنایی‌زدایی است. واژه‌ای چون «زلف» یا «ساغر» می‌تواند در بافتی تازه، معنایی نو بیابد و مخاطب را به تجربه‌ای متفاوت دعوت کند.

از سوی دیگر، نظریه‌ی «کنار گذاشتن زبان کهن» بیش از آنکه راهی به سوی نوآوری باشد، رویکردی محدودکننده و تقلیل‌گرایانه است. چنین نظریه‌ای، با نادیده گرفتن ظرفیت‌های تاریخی و فرهنگی زبان، شعر را از بخشی از ریشه‌های هویتی و زیبایی‌شناختی‌اش محروم می‌سازد. در حالی که تجربه‌ی شاعران بزرگی چون نیما یوشیج نشان داده است که نوآوری اصیل، در امتداد سنت و با بازخوانی خلاقانه‌ی آن شکل می‌گیرد، نه در گسست کامل از آن.

در نهایت، شعر فارسی زمانی می‌تواند به غنای واقعی خود دست یابد که عرصه‌ای برای گفت‌وگوی زنده میان زبان کهن و زبان نو باشد. این گفت‌وگو، نه‌تنها به حفظ پیوستگی فرهنگی کمک می‌کند، بلکه امکان خلق آثاری را فراهم می‌آورد که هم‌زمان ریشه‌دار، نوآور و تأثیرگذار باشند. درک درست از آشنایی‌زدایی، می‌تواند راهنمایی ارزشمند برای شاعران و پژوهشگران ادبی باشد تا از ظرفیت‌های هر دو زبان بهره‌مند شوند و شعر را به عرصه‌ای چندلایه و پویا بدل سازند.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکترزهرا روحی فر
زبان نو در شعر فارسی بدون تکیه بر زبان کهن نمی‌بالد. این یادداشت علمی نشان می‌دهد چگونه ریشه‌های زبانی سنتی، بستری برای نوآوری و خلق معنا در شعر مدرن فراهم می‌کنند
زبان، به‌ویژه در حوزه‌ی شعر، نه پدیده‌ای منفصل و خلق‌شده در خلأ، بلکه ساختاری تاریخی، فرهنگی و تدریجی است که در بستر زمان شکل می‌گیرد. زبان نو، هرچند با ویژگی‌های خاص خود، همواره بر شانه‌های زبان کهن ایستاده است؛ و این پیوستگی، نه‌تنها اجتناب‌ناپذیر، بلکه شرط بالندگی و معنا‌داری آن است.

نمونه‌ی بارز این پیوستگی را می‌توان در شعر نو فارسی مشاهده کرد. نیما یوشیج، بنیان‌گذار شعر نو، با وجود تحول بنیادینی که در ساختار شعر ایجاد کرد، هرگز زبان کهن را طرد نکرد. او بارها تأکید کرده بود که نوآوری‌اش ادامه‌ی طبیعی سنت است؛ سنتی که در آن وزن، تصویر، واژگان و معنا، همگی در خدمت بیان شاعرانه قرار دارند. نیما، به‌جای گسستن از گذشته، آن را بازخوانی کرد و در قالبی نو بازآفرینی نمود.

از منظر زبان‌شناسی تاریخی، زبان نو بدون ریشه‌های کهن، دچار گسست معنایی و فقر واژگانی می‌شود. واژگان کهن، با بار معنایی، موسیقایی و فرهنگی خود، بستری فراهم می‌آورند که در آن، شاعر می‌تواند لایه‌های متعدد معنا را خلق کند. این واژگان، در حافظه‌ی جمعی مخاطب فارسی‌زبان تثبیت شده‌اند و حذف آن‌ها، به‌معنای حذف بخشی از هویت فرهنگی و تاریخی ماست.

همچنین، زبان کهن ظرفیت‌هایی دارد که زبان روزمره فاقد آن است؛ از جمله ایهام، موسیقی درونی، ترکیب‌های استعاری و نمادین. این ظرفیت‌ها، اگر با ذهنیت مدرن و نگاه نو همراه شوند، می‌توانند به خلق شعرهایی منتهی شوند که هم‌زمان ریشه‌دار و نوآور باشند. در واقع، نوآوری در زبان، نه در طرد سنت، بلکه در بازآفرینی خلاقانه‌ی آن معنا می‌یابد.

در نتیجه، کنار گذاشتن کامل زبان کهن، نه‌تنها ضرورتی ندارد، بلکه به فقر زبانی، سطحی‌نگری و گسست فرهنگی می‌انجامد. شاعر امروز، اگر به ظرفیت‌های زبان کلاسیک آگاه باشد، می‌تواند با بهره‌گیری از آن، افق‌های تازه‌ای بگشاید؛ افق‌هایی که در آن‌ها گذشته و حال، سنت و نوآوری، در دیالوگی زنده و سازنده قرار می‌گیرند.
.محمدرضا گلی احمدگورابی ،زهرا روحی فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/08/01
3

زبان کهن فارسی، ستون هویت فرهنگی و حافظه‌ی جمعی ماست. این یادداشت علمی نشان می‌دهد چگونه شاعر معاصر می‌تواند با تکیه بر زبان سنتی، شعری مدرن و ریشه‌دار خلق کند.

شعر فارسی، فراتر از یک هنر فردی، تجلی‌گاه حافظه‌ی جمعی و هویت فرهنگی ایرانیان است. زبان کهن فارسی، با تمام لایه‌های تاریخی، موسیقایی و معنایی‌اش، نه‌تنها ابزار بیان شاعرانه، بلکه حامل میراثی است که قرن‌ها در شکل‌گیری اندیشه، احساس و زیبایی‌شناسی ما نقش داشته است. در این چارچوب، نسبت زبان نو به زبان کهن، نه نسبت گسست، بلکه نسبت امتداد و بازآفرینی است.

زبان کهن، با واژگان تثبیت‌شده‌ای چون «ساغر»، «زلف»، «خرابات» یا «پروانه»، واجد بار معنایی و عاطفی‌ای است که در حافظه‌ی فرهنگی ما نهادینه شده‌اند. این واژگان، نه فقط نشانه‌هایی زبانی، بلکه حاملان تجربه‌های زیسته، اسطوره‌ها، و نمادهای جمعی‌اند. بریدن از این زبان، به‌معنای بریدن از ریشه‌هایی است که شعر فارسی را به تاریخ، فرهنگ و احساسات مشترک ما پیوند می‌دهد.

از منظر زبان‌شناسی فرهنگی، زبان کهن نوعی «بنیاد نمادین» است که در آن، معنا نه‌تنها از دلالت‌های واژگانی، بلکه از پیوندهای تاریخی و فرهنگی ناشی می‌شود. این زبان، بستری فراهم می‌آورد که در آن، شاعر می‌تواند با بهره‌گیری از ظرفیت‌های موسیقایی، ایهامی و تصویری، افق‌های تازه‌ای بگشاید. همان‌گونه که یک معمار معاصر می‌تواند با الهام از عناصر معماری سنتی، بنایی مدرن و نوآور خلق کند، شاعر نیز می‌تواند با تکیه بر زبان کهن، شعری بیافریند که هم‌زمان ریشه‌دار و نوگرا باشد.

در واقع، نوآوری در شعر فارسی، نه در طرد سنت، بلکه در بازخوانی خلاقانه‌ی آن معنا می‌یابد. زبان کهن، اگر با ذهنیت مدرن و نگاه چندلایه همراه شود، می‌تواند بستری بسیار مؤثر برای خلق معناهای تازه باشد. این نوع استفاده، نه تقلید از گذشته، بلکه گفت‌وگویی زنده با آن است؛ گفت‌وگویی که در آن، سنت به‌مثابه منبع الهام و نه مانع خلاقیت عمل می‌کند.

در نتیجه، حفظ پیوستگی با زبان کهن، نه‌تنها ضرورتی زیبایی‌شناختی، بلکه ضرورتی فرهنگی و هویتی است. شاعر امروز، با شناخت دقیق از ظرفیت‌های زبان کلاسیک، می‌تواند آثاری بیافریند که در آن‌ها گذشته و حال، سنت و نوآوری، در دیالوگی سازنده و چندلایه قرار می‌گیرند؛ آثاری که نه‌تنها زیبا، بلکه معنا‌دار و هویت‌سازند.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
نوآوری در شعر فارسی به معنای گسست از سنت نیست، بلکه بازآفرینی خلاقانه‌ی زبان کهن با نگاهی نو است. این یادداشت علمی نشان می‌دهد چگونه شاعر معاصر می‌تواند با واژگان سنتی، شعری مدرن و چندلایه خلق کند.

در حوزه‌ی شعر فارسی، نوآوری اغلب به‌اشتباه معادل گسست از سنت و زبان کهن تلقی می‌شود؛ حال آنکه نوآوری اصیل، بیش از آنکه وابسته به واژگان تازه باشد، در گرو زاویه‌ی نگاه تازه و شیوه‌ی ترکیب و تصویرسازی نوین است. تجربه‌ی تاریخی شعر فارسی نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین نوآوران، از جمله حافظ، مولوی و خیام، نه با طرد زبان زمانه، بلکه با بازآفرینی آن، به خلق معناهای تازه دست یافته‌اند.

زبان کهن فارسی، با تمام بار معنایی، موسیقایی و فرهنگی‌اش، بستری غنی برای نوآوری است. واژگانی چون «زلف»، «پروانه»، «ویرانه» یا «ساغر» نه‌تنها در گذشته کاربرد داشته‌اند، بلکه در حافظه‌ی جمعی مخاطب فارسی‌زبان نیز جایگاهی تثبیت‌شده دارند. این واژگان، اگر با نگاهی نو و در ترکیب‌هایی بدیع به‌کار روند، می‌توانند حامل معناهایی تازه و چندلایه باشند؛ معناهایی که هم به سنت ارجاع می‌دهند و هم افق‌های جدیدی را می‌گشایند.

از منظر زبان‌شناسی و زیبایی‌شناسی، نوآوری در شعر را می‌توان نوعی «بازخوانی خلاقانه» دانست؛ بازخوانی‌ای که با حفظ عناصر بنیادین زبان، به بازتعریف روابط معنایی و تصویری می‌پردازد. شاعر نوگرا، به‌جای گسستن از گذشته، با آن وارد دیالوگ می‌شود؛ دیالوگی که در آن، سنت به‌مثابه منبع الهام و نه مانع خلاقیت عمل می‌کند.

این رویکرد، نه‌تنها به حفظ پیوستگی فرهنگی کمک می‌کند، بلکه امکان خلق آثاری را فراهم می‌سازد که هم‌زمان ریشه‌دار و نوآور باشند. در چنین آثاری، زبان کهن به‌مثابه ماده‌ی خامی عمل می‌کند که با ذهنیت مدرن شاعر، شکل و معنایی تازه می‌یابد. این همان چیزی است که شعر را از تقلید صرف یا تجربه‌گرایی سطحی متمایز می‌سازد.

بنابراین، نوآوری در شعر فارسی، نه در طرد سنت، بلکه در بازآفرینی آن معنا می‌یابد. شاعر امروز، اگر به عمق زبان کهن و ظرفیت‌های تصویری و موسیقایی آن آگاه باشد، می‌تواند با بهره‌گیری از همان واژگان، شعری بیافریند که هم‌زمان مدرن، تأثیرگذار و ریشه‌دار باشد. این نوع نوآوری، نه گسست، بلکه امتداد خلاق سنت است.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی فر