نام تو
باران
نه باران معمولی
که از سقف کلمات فرو میریزد
و هر حرف
به سنگی بدل میشود
که پنجره را میشکند.
نام تو
پردهها را کنار نمیزند
بلکه
پردهها را میبلعد
و تاریکی
از درون خودش
چهرهٔ تو را بیرون میکشد.
نام تو
درختیست
بیخاک
بیریشه
که برگهایش
به جای سبز شدن
خندههای تو را
از دور
پخش میکنند.
نام تو
خطیست
که از کاغذ بیرون میدود
و روی دیوار
ادامه پیدا میکند
تا سقف
تا هوا
تا هیچجا.
نام تو
افسانه نیست
اما هر بار که میخواهم بنویسم
کلمات
از دستم فرار میکنند
و به سمت پنجره
میروند
تا در باد
نامت را دوباره
صدا بزنند.