bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 983 شعر )
1404/09/29
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/29
4

یادداشت «ایگلتون و طنز فلسفی؛ خنده، نقد و امید» تلاشی است برای بازخوانی اندیشه‌های تری ایگلتون، منتقد ادبی و فیلسوف بریتانیایی، در باب طنز و نسبت آن با فلسفه، ادبیات و فرهنگ. محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی فر

محمدرضا گلی احمدگورابی «تری ایگلتون و طنز فلسفی۱؛ خنده، نقد و امید»

محمدرضا گلی احمدگورابی «تری ایگلتون و طنز فلسفی۱؛ خنده، نقد و امید»
طنز، در نگاه نخست، تنها خنده‌ای سبک‌بال و گذرا به نظر می‌رسد؛ اما در حقیقت یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ترین شیوه‌های بیان حقیقت و نقد اجتماعی است. خنده، به ظاهر ساده و بی‌اهمیت، می‌تواند بنیان‌های جدی‌ترین نظام‌های فکری و سیاسی را به لرزه درآورد. همین ویژگی طنز است که آن را به موضوعی فلسفی بدل می‌کند؛ موضوعی که نه تنها در ادبیات و هنر، بلکه در الهیات، سیاست و زیبایی‌شناسی نیز حضوری پررنگ دارد.

در سنت‌های مختلف، طنز همواره حضوری جدی داشته است. در یونان باستان، سقراط با پرسش‌های طنزآمیز خود، تناقض‌های فکری مخاطبانش را آشکار می‌کرد. در قرون وسطی، طنز در آیین‌های کارناوالی، نظم رسمی کلیسا را وارونه می‌کرد. در عصر روشنگری، ولتر و سوئیفت با زبان طنز، استبداد و خرافات را به چالش کشیدند. در مدرنیته، نیچه و فروید طنز را به‌عنوان نیرویی فلسفی و روان‌شناختی بررسی کردند.

در ایران نیز طنز، از عبید زاکانی تا دهخدا و هدایت، همواره ابزاری برای نقد قدرت و افشای تناقض‌ها بوده است. با این حال، کمتر به‌عنوان یک مقوله فلسفی مورد بررسی قرار گرفته است. این یادداشت می‌خواهد این خلأ را پر کند و با بهره‌گیری از نگاه ایگلتون، طنز ایرانی را در پرتو فلسفه و نقد ادبی بازخوانی کند.

این یادداشت بر آن است که خواننده را از مبانی نظری طنز در فلسفه غرب آغاز کند، سپس به اندیشه ایگلتون و تحلیل او از طنز بپردازد، و در نهایت، این مباحث را با سنت طنز ایرانی تطبیق دهد. بدین ترتیب، این یادداشت نه تنها یک مطالعه درباره ایگلتون است، بلکه تلاشی برای گفت‌وگوی میان فرهنگ‌هاست؛ گفت‌وگویی که می‌تواند به غنای نقد ادبی و فلسفی بیفزاید.

این مقدمه، دعوتی است به خواننده برای ورود به جهانی که در آن طنز دیگر صرفاً خنده نیست، بلکه اندیشه‌ای است که می‌تواند جهان را دگرگون کند. ایگلتون نشان می‌دهد که طنز، با همه سبکبالی‌اش، در نهایت به پرسش‌های بنیادین درباره حقیقت، عدالت و آزادی گره می‌خورد. در این یادداشت، تلاش شده است این نگاه به زبان فارسی منتقل شود و در پیوند با سنت‌های ادبی و فرهنگی ایران، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آید.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/28
5

در روزگاران گذشته، بازار فیلسوف‌نمایی گرم بود. هر کس می‌خواست در چشم مردم بزرگ جلوه کند، باید زبانش را به واژگان سنگین و اصطلاحات فلسفی بیاراید و چهره‌ای اندیشمندانه به خود بگیرد. در دربارها، در محافل ادبی و در حلقه‌های روشنفکری، کسانی بودند که با سخنان پرطمطراق و مبهم، خود را صاحب خرد و حکمت نشان می‌دادند. جامعه‌ای که دانایی را ارزش می‌دانست، به این نمایش‌ها میدان می‌داد و فیلسوف‌نمایی به ابزاری برای کسب اعتبار اجتماعی بدل می‌شد. فردی که می‌توانست سخنی پیچیده و پرابهام بگوید، در چشم دیگران جایگاهی ویژه می‌یافت، حتی اگر آن سخن تهی از معنا بود. این روند نوعی اقتدار کاذب ایجاد می‌کرد؛ اقتداری که بر زبان دشوار و ظاهر خردمندانه استوار بود و به فرد امکان می‌داد بر دیگران سلطه فکری داشته باشد.

اما با گذر زمان و تغییر شرایط اجتماعی، رسانه‌های جدید و شبکه‌های اجتماعی معیارهای توجه و محبوبیت را دگرگون کردند. دیگر پیچیدگی و سنگینی سخن مخاطب نداشت، بلکه سادگی، سرگرمی و توانایی جلب توجه اهمیت یافت. فیلسوف‌نمایی که بر ابهام و دشواری زبان بنا شده بود، جایگاه خود را از دست داد و به تدریج احمق‌نمایی به صحنه آمد. در این الگو، فرد نه به دانایی بلکه به بلاهت تظاهر می‌کند؛ اشتباهات عمدی، رفتارهای غیرمنطقی و سخنان بی‌معنا را به نمایش می‌گذارد تا خنده و توجه مخاطب را برانگیزد. این روند در شبکه‌های اجتماعی به وضوح دیده می‌شود؛ جایی که بسیاری با نمایش ساده‌لوحی یا بلاهت، دنبال‌کننده جذب می‌کنند و محبوبیت می‌یابند. در سینما و تلویزیون نیز شخصیت‌های احمق یا ساده‌دل گاه محبوب‌تر از خردمندان هستند، زیرا خنده و سرگرمی می‌آفرینند.

چرایی این تغییر را باید در فرهنگ سرگرمی، دسترس‌پذیری و واکنش به فشارهای اجتماعی جست‌وجو کرد. در جهانی پر از بحران و اضطراب، مردم ترجیح می‌دهند به کسی بخندند که احمق به نظر می‌رسد تا اینکه بار سنگین معنا و فلسفه را دوباره بر دوش بکشند. فیلسوف‌نمایی نیازمند زبان پیچیده و دانش ظاهری بود، اما احمق‌نمایی برای همه قابل‌اجراست و همین دسترس‌پذیری آن را فراگیر کرده است. این روند البته پیامدهای مثبت و منفی دارد: از یک سو فضایی برای طنز و خنده فراهم می‌کند و فشارهای روانی را کاهش می‌دهد، از سوی دیگر ارزش خرد و دانایی را تضعیف می‌کند و سطحی‌نگری را گسترش می‌دهد. جامعه‌ای که بیش از حد به بلاهت بخندد، ممکن است در برابر مسائل جدی ناتوان شود.

اگر فیلسوف‌نمایی را اقتدار کاذب بدانیم، احمق‌نمایی را می‌توان هم مقاومت در برابر جدیت بیش‌ازحد و هم نشانه‌ای از انحطاط فرهنگی دانست. این نمایش بلاهت، بازتابی از تحولات اجتماعی و رسانه‌ای است؛ تحولی که نشان می‌دهد معیارهای توجه و محبوبیت از خرد به سرگرمی تغییر یافته‌اند. آینده این روند نامعلوم است: شاید با تداوم فرهنگ سرگرمی، احمق‌نمایی همچنان باب باشد، اما ممکن است بحران‌های اجتماعی مردم را دوباره به سوی ارزش خرد و دانایی بازگرداند. در هر حال، آنچه نیاز داریم تعادلی است میان طنز و اندیشه؛ بهره‌گیری از خنده و سرگرمی بدون فراموشی اصالت خرد و معنا.

برای رسیدن به این تعادل، باید به نقش آموزش و فرهنگ‌سازی توجه کنیم. دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و نهادهای فرهنگی می‌توانند با ارائه محتوای جذاب و در عین حال عمیق، راهی میان فیلسوف‌نمایی و احمق‌نمایی بیابند. اگر فیلسوف‌نمایی گذشته به دلیل پیچیدگی بیش‌ازحد شکست خورد و احمق‌نمایی امروز به دلیل سطحی‌نگری خطرناک است، راه سوم می‌تواند «خردنمایی صادقانه» باشد؛ یعنی نمایش دانایی واقعی، اما در قالبی ساده، قابل‌فهم و همراه با طنز. چنین رویکردی می‌تواند هم مخاطب را جذب کند و هم ارزش خرد را حفظ نماید.

نمونه‌های جهانی نشان می‌دهند که این امکان وجود دارد. شخصیت‌های کمدی موفق، مانند مستر بین، اگرچه بلاهت را نمایش می‌دهند، اما در پس آن نوعی نقد اجتماعی و فلسفی نهفته است. در ایران نیز برخی آثار طنز توانسته‌اند با نمایش ساده‌لوحی، نقدی جدی بر وضعیت اجتماعی وارد کنند. این نشان می‌دهد که احمق‌نمایی می‌تواند به ابزاری برای نقد و آگاهی بدل شود، اگر با هوشمندی و هدفمند اجرا شود. اما مشکل آنجاست که بسیاری از احمق‌نمایی‌های امروز صرفاً برای جلب توجه و کسب دنبال‌کننده است و هیچ عمق یا نقدی در پس آن وجود ندارد. اینجاست که خطر سطحی‌نگری و انحطاط فرهنگی جدی می‌شود.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/28
9

زمستان آمد و رخسار تو برف درخشان
به چشمم خندهایت می‌دمد خورشید پنهان

تو ای مه، بوسه‌ی لب‌های تو شیرین‌تر از قند
به جانم می‌رسد عطر تو چون باد خراسان

زمستان روی تو آیینه‌ی پاکی‌ست در دل
به هر سو می‌دود یادت چنان رود خروشان

زمستان موی تو مشکین تر و یلدا بلند است
به صبح عشق روشن می شود ماه فروزان

زمستان سینه‌ی من آتش عشق است یارا
شود این شعله ی عشقم چنان شمع فروزان
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/28
7

دی رسید و برف آمد، نغمه‌خوان کوچه‌هاست
سردی‌اش اما به دل، گرمای مهر آشناست

آفتابِ دیررس، در پرده‌ی مه غوطه ور
چون چراغی در شبستان، روشنی‌بخش فضاست

هر نفس در سینه‌ام، بوی صفایش می‌دمد
برف هم آیینه وجدان وروح پاک ماست

کودک یلداست دی، با جامه‌ی سرد و سپید
لیک در آغوش ما، امیدوار لحظه هاست
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/28
6

دی‌ماهی ام دل ما را تو برده ای
چون کوه ماندی و تن به طوفان نبرده‌ای

سرما اگرچه سخت، تو چون آفتاب گرم
با مهر خویش، رنج جهان را سترده‌ای

صبری چو سنگ، در دل شب‌های سرد دی
با عشق، شعله‌ای بر دل یلدا سپرده ای

چون سرو، قامتت به بلندی رسیده است
جامی ز صبر، از دل معنا تو خورده ای

دی‌ماهی ای شکوه تو آیینه‌ی وفا
ما را ز زمره ی عشاق خود شمرده ای
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/27
6

مهتاب اگر
به کوچه‌ی دل‌ها
نگاه کند
هر ذره‌اش
ترانه‌ای از عشق ما کند

آیینه‌ی چشم تو
گر لب به دعا برد
هر انعکاس
نغمه‌ای از مهر ما کند

باد سحر چو بگذرد
از باغ خسته‌جان
هر برگ سبز
زمزمه با خدا کند

خورشید اگر
به سینه‌ی شب پرتوی دهد
هر پرتو روشنایی‌اش
یاد ما کند

ژاله اگر
به سینه گل‌ها نشان زند
هر قطره‌اش
به قصد درمان دوا کند

چشم ستاره گر به دل آسمان زند
هر چشمکی
اشاره به دیدار ما کند

یاد تو چون نسیم
به جانم عبور کرد
هر لحظه‌اش
مدارای عیش ما کند

دل گر به شور عشق تو
دریا شود، یقین
هر موج آن ولوله ای
بر شور ما کند

هر جا که مهر تو
بر دل سایه افکند
در سایه‌اش
حکایتی از تبار ما کند
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/26
13

شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد
ماه با مردمک چشم تو تقوا دارد

شمع می‌سوزد و از راز تو روشن خورشید
سایه‌ی شب به بلندای تو معنا دارد

عشق با یاد تو در سینه و دل سوخته است
گرمی صوت تو در جان من آوا دارد

شعر یلدا شود آغاز به لب های شما
هر غزل با تو در این دفتر ما جا دارد

گرچه شب سرد و دراز است و نگهبانی نیست
نفسم در نفس گرم شما جا دارد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/25
15

نام تو
باران
نه باران معمولی
که از سقف کلمات فرو می‌ریزد
و هر حرف
به سنگی بدل می‌شود
که پنجره را می‌شکند.

نام تو

پرده‌ها را کنار نمی‌زند
بلکه
پرده‌ها را می‌بلعد
و تاریکی
از درون خودش
چهرهٔ تو را بیرون می‌کشد.

نام تو

درختی‌ست
بی‌خاک
بی‌ریشه
که برگ‌هایش
به جای سبز شدن
خنده‌های تو را
از دور
پخش می‌کنند.

نام تو

خطی‌ست
که از کاغذ بیرون می‌دود
و روی دیوار
ادامه پیدا می‌کند
تا سقف
تا هوا
تا هیچ‌جا.

نام تو

افسانه نیست
اما هر بار که می‌خواهم بنویسم
کلمات
از دستم فرار می‌کنند
و به سمت پنجره
می‌روند
تا در باد
نامت را دوباره
صدا بزنند.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/25
11

نورِ عشق از پرده‌ها بگشوده آن گنجینه را
می‌زند بر جان من آن تابش سیمینه را

چون صبا آرام بر جان و دلم آرام‌بخش
باز کن دروازه را، روشن نما آیینه را

هر نفس با یاد تو آتش فتاده بر دلم
می‌برد از یاد من آن مستی دیرینه را

چون نگاهت می‌رسد، خورشید در دل می‌دمد
می‌گشاید در دل شب راز را پیشینه را

بوسهٔ شیرین تو چون شهد بر جانم چکد
می‌فشاند بر دلم آن لذت بی‌کینه را

هر غزل با نام تو آغاز گیرد در سکوت
می‌نوازد نغمه‌ها آن ساز خوش‌آوینه را

چون به آغوشت رسم، دنیا فراموشم شود
می‌برد از خویشتن آن بیدل دیرینه را

هر شب از مهتاب باران محبت می‌رسد
می‌ خورد خون دلم آه درون سینه را

چون به محراب دعا یادت بیاید ناگهان
می‌برد از خویشتن آن ذکر آن آدینه را

عاشقم بر خندهٔ تو، بر نگاه روشنت
می‌برد تا بیکران نور دل بی کینه را
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/24
19

رنج عشق و شور شیرین می کشد فرهاد را
عشق می‌سوزد چو آتش، جان بی‌همزاد را

خون دل در جام چشمش موج می‌زد هر نفس
اشک می‌شوید غبار خاطر بیداد را

کوه می‌لرزد ز آه سینهٔ پرخون یار
ناله می‌پیچد به صحرا، می‌برد بنیاد را

خواب شیرین می‌گریزد از نگاه خسته‌اش
شب به دوش ماه می‌ریزد غم اضداد را

عشق شیرین می‌نوازد زخمه بر تار وجود
ساز می‌سازد ترانه، می‌برد فریاد را

هر نفس با تیشه می‌کوبد به دیوار سکوت
ضربه می‌کارد به سنگ کوه یا فولاد را

روح او در سنگ می‌جوشد چو چشمه بی‌قرار
چشمه می‌ریزد به دامن، قدرت امداد را

بیستون هم قصه ای شد، لیک جانش زنده ماند
عشق می سوزد روان عاشق ناشاد را

دل به شیرین داد و جانش شد فدای آرزو
نام شیرین می رساند ناله ی فرهاد را