bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 992 شعر )
1404/10/05
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
دیروز که رفتم خونه

تاریخ انتشار در سایت سیمین ساق:     ۱۳۹۱/۰۱/۲۰
تاریخ انتشار در سایت غزلسرا:        ۱۳۹۲/۱۲/۱۳
ترمیم :    ۱۴۰۴/۱۰/۳
============
شاعر : اکبر شیرازی
قالب:  مثنوی
زبان: محاوره ای
===============
سلام سال ۱۳۸۵ که هنوز بچه هام ازدواج نکرده و دانشجو بودند یه روز نشستم اتفاقاتی که در طول روز می‌افته رو به شعر نوشتم این یکی از دو تا شعری بود که قبل از سال ۹۱ که شروع به شعر گفتن کردم ، نوشته بودم قطعا خالی از اشکال نیست این شعر را بعد از نزدیک ۲۰ سال با یک کمی ترمیم تقدیم می‎کنم
 @ashirazy
————
دیروز که رفتم خونه
رفتم تو آشپزخونه

رفتم سراغ یخچال
یه سیب و یه پرتقال

و یک خرمالوی کال
با چاقو بردم تو هال

نوبت خوردن رسید !!
جاتون خالی چه چسبید

تا اومدم بشینم
یه کمی فیلم ببینم

لیستی به دستم رسید
که باس می رفتم خرید

تازه رسیده بودم
خواب که ندیده بودم

زودتر اگر گفته بود
خریده بودمش زود

درد سرت نمیدم
رفتم اونو خریدم

خریدهامو آوردم
تو آشپز خونه بردم

لباسامو در آوردم
یک لیوان آب خوردم

تا اومدم بشینم
یه کمی فیلم ببینم

دیدم اس ام اس رسید
هوش و حواسم پرید

پیام دخترم بود
میگفت بابا بیا زود

از این کتاب خونه
من رو ببر به خونه

درس میخونه تو اونجا
از عصر ها تا شبا

باهم اومدیم خونه
دوباره آشپزخونه

ایندفه شام خوردم
فیلم و ز یاد بردم

از بس که خسته بودم
چشمامو بسته بودم

اذان رو که شنیدم
یهو از خواب پریدم

بعد از نماز و دعا
یه گفتگو با خدا

دیدم علی صدام کرد
با ساعت آشنام کرد

گفت بابا دیرم میشه
دوستم اسیرم میشه

من رو ببر مثل باد
تا متروی میرداماد

کرج میره دانشگاه
خسته میشه تو این راه

خواب از سر من پرید
اون به دانشگاش رسید

وقتی که بر میگشتم
سرعتی هم نداشتم

دیدم صدایی میاد
یه جور بوهایی میاد

زدم کنار خیلی زود
رفتم ببینم چی بود

دیدم خوابیده لاستیک
پنچر شده خیلی شیک

یهو شدم آس و پاس
رفتم سراغ  زاپاس 

دیدم اونم پنچره !
حوصله تون سر نره !!

خسته و مونده شدم
از همه رونده شدم

رفتم ،  زاپاس رو بردم
درست شد اما مّردم

سوار شدم گازیدم
تا به خونه رسیدم

وقتم تمومه انگار
دیر نرسم سر کار

دستمو صابون زدم
یه چایی و نون زدم

یهو محمد رسید
تا منو آماده دید

گفت بابا بدو دیره
سمت فاطمی میره

از خونه رفتیم پائین
سوار شدیم تو ماشین

تا ونکش رسوندم
بازم ماشینو روندم

ساعت ، هفت و نیم شده
الان میگن جیم شده

دیرت شده دوباره
ای کارمند بیچاره

بالاخره رسیدم
رفتم و کارت کشیدم

رفتم محل کارم
یک کمی پول در آرم

بنشینم  و چت کنم
یا استراحت کنم ؟

چه روزگاری دارم
چه کار و باری دارم

بازم خدایا ممنون
می رسه یک لقمه نون

شکر میکنم خدا را
سلامتی داده ما را

یکی بگه به بنده
دلخوشی سیری چنده

این حرف من یه رازه
البته چاره سازه 

این زندگیهای ما
دوندگی های ما

عشق اگه توش نباشه
از هم دیگه می‌پاشه
—------
@shirazy
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/05
9

فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه ،بخش ۲: طنز و فلسفه در یونان باستان ،بررسی نقش جدی طنز در فلسفه و جامعه یونان باستان:از نگاه افلاطون، سقراط و ارسطو تا نمایش‌های طنز سیاسی آریستوفان. طنز به عنوان ابزار پرسشگری فلسفی، پالایش اخلاقی و نقد قدرت. تحلیل نظریه‌های برتری و ناسازگاری در خنده. مقایسه با سنت طنز ایرانی و بیان جایگاه طنز به عنوان «فلسفه‌ای برای زندگی» در گفت‌وگوی بینافرهنگی.
فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه

بخش ۲: طنز و فلسفه در یونان باستان

چکیده:

طنز در یونان باستان نه تنها یک ابزار سرگرمی، بلکه بخشی جدی از فلسفه و زندگی اجتماعی بود. فیلسوفان یونانی، از افلاطون و سقراط تا ارسطو، هر یک به شیوه‌ای خاص به خنده و طنز نگریستند. افلاطون در «جمهوری» خنده را تهدیدی برای نظم عقلانی می‌دانست، سقراط طنز را ابزار پرسشگری فلسفی کرد، و ارسطو کمدی را گونه‌ای هنری دانست که می‌تواند به پالایش اخلاقی جامعه بینجامد. در کنار این فیلسوفان، نمایشنامه‌نویسانی چون آریستوفان با زبان طنز، سیاستمداران و حتی خدایان را به نقد کشیدند. طنز یونانی، هم فلسفی بود و هم اجتماعی؛ هم تهدیدی برای نظم و هم ابزاری برای آزادی. این بخش می‌کوشد نشان دهد که طنز در یونان باستان چگونه به‌عنوان فلسفه‌ای برای زندگی مطرح شد و چگونه می‌تواند در گفت‌وگو با سنت طنز ایرانی، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آورد.

طنز در یونان باستان جایگاهی ویژه داشت؛ جایگاهی که از مرزهای سرگرمی فراتر می‌رفت و به بخشی جدی از فلسفه و زندگی اجتماعی بدل می‌شد. یونانیان، با روحیه‌ای پرسشگر و انتقادی، طنز را نه تنها برای خنده، بلکه برای آشکارسازی تناقض‌ها و نقد قدرت به کار می‌بردند. فیلسوفان بزرگ این سنت، هر یک به شیوه‌ای خاص به طنز نگریستند و همین نگاه‌ها، پایه‌ای برای فلسفه طنز در غرب شد.

افلاطون در «جمهوری» هشدار می‌دهد که خنده بی‌مهار می‌تواند روح را از تعادل خارج کند. او طنز را نیرویی خطرناک می‌دانست که می‌تواند نظم عقلانی و اخلاقی جامعه را برهم زند. در نظر افلاطون، طنز تهدیدی برای فلسفه بود؛ زیرا می‌توانست جدیت تفکر را به سخره بگیرد. با این حال، سقراط در روایت‌های افلاطون، طنز را به‌عنوان ابزار پرسشگری به کار می‌گیرد. پرسش‌های ساده و گاه شوخ‌طبعانه او، تناقض‌های فکری مخاطبان را آشکار می‌کردند. این طنز سقراطی، همان چیزی است که بعدها به‌عنوان «طنز فلسفی» شناخته شد؛ طنزی که هدفش نه سرگرمی، بلکه برانگیختن اندیشه است.

ارسطو در «فن شعر» نگاه متفاوتی دارد. او کمدی را گونه‌ای هنری معرفی می‌کند که با بازنمایی ضعف‌ها و کاستی‌های انسان، می‌تواند به اصلاح اجتماعی کمک کند. در نظر ارسطو، طنز نه تنها خطرناک نیست، بلکه ارزش زیبایی‌شناختی دارد و می‌تواند جامعه را پالایش کند. این نگاه، نقطه مقابل افلاطون بود و نشان می‌داد که طنز می‌تواند ارزش فلسفی و اجتماعی داشته باشد.

نمایش‌های کمدی یونان باستان، به‌ویژه آثار آریستوفان، نمونه‌ای روشن از نقش طنز در فرهنگ یونانی‌اند. آریستوفان با زبان طنز، سیاستمداران، فیلسوفان و حتی خدایان را به سخره می‌گرفت. در نمایش «ابرها»، سقراط به‌عنوان شخصیتی مضحک تصویر می‌شود؛ در «لیسیستراتا»، زنان با طنز و شوخی، جنگ را متوقف می‌کنند. این طنز کارناوالی، مشابه آنچه باختین در قرون وسطی توصیف کرده، در یونان باستان نیز حضوری پررنگ داشت. طنز در این معنا، نیرویی ضدقانون بود؛ نیرویی که قواعد را می‌شکست و نظم را وارونه می‌ساخت.

یکی از نکات مهم در تحلیل طنز یونانی، توجه به نظریه‌های فلسفی درباره خنده است. نظریه «برتری» که در آثار افلاطون و ارسطو دیده می‌شود، خنده را نشانه برتری فردی می‌داند؛ فرد با خندیدن به دیگری، ضعف او را آشکار می‌کند و احساس برتری می‌یابد. نظریه «ناسازگاری» که بعدها در فلسفه مدرن مطرح شد، ریشه در طنز یونانی دارد؛ خنده زمانی برمی‌خیزد که تناقضی میان انتظار و واقعیت وجود داشته باشد. سقراط با پرسش‌های طنزآمیز خود، همین تناقض‌ها را آشکار می‌کرد و خنده را به واکنشی فلسفی بدل می‌ساخت.

طنز یونانی همچنین پیوندی عمیق با سیاست داشت. در آتن دموکراتیک، نمایش‌های کمدی نه تنها سرگرمی، بلکه نقدی جدی بر سیاستمداران و حاکمان بودند. این طنز سیاسی، بخشی از فرهنگ دموکراتیک آتن بود و نشان می‌داد که خنده می‌تواند سلاحی در برابر استبداد باشد. طنز، در این معنا، ابزاری برای مقاومت فرهنگی بود؛ ابزاری که به مردم امکان می‌داد تا قدرت را به چالش بکشند.

در کنار فیلسوفان و نمایشنامه‌نویسان، شاعران نیز طنز را به کار می‌بردند. اشعار طنزآمیز یونانی، ضعف‌ها و تناقض‌های اجتماعی را آشکار می‌کردند و به مردم امکان می‌دادند تا با مشکلات زندگی کنار بیایند. طنز، در این معنا، فلسفه‌ای برای زندگی بود؛ فلسفه‌ای که به مردم یادآوری می‌کرد زندگی نه تنها جدی، بلکه مضحک و تناقض‌آمیز نیز هست.

این نگاه یونانی به طنز، پایه‌ای برای فلسفه طنز در غرب شد. فیلسوفان مدرن، از نیچه تا ایگلتون، همگی به نوعی میراث‌دار این سنت بودند. نیچه طنز را شکلی از قدرت معرفی کرد که می‌تواند ارزش‌های تثبیت‌شده را واژگون سازد. فروید طنز را راهی برای رهایی انرژی‌های سرکوب‌شده دانست. ایگلتون، با کتاب «طنز»، این سنت را ادامه داد و طنز را به‌عنوان فلسفه‌ای جدی معرفی کرد.

در مقایسه با سنت ایرانی، طنز یونانی شباهت‌های بسیاری دارد. عبید زاکانی، با زبان طنز، ریاکاری مذهبی و فساد اجتماعی را نقد کرد؛ مشابه آریستوفان که سیاستمداران و فیلسوفان را به سخره می‌گرفت. حافظ، با لحنی طنزآمیز، زهد فروشی را نقد کرد؛ مشابه سقراط که تناقض‌های فکری را آشکار می‌کرد. این شباهت‌ها نشان می‌دهند که طنز، در هر دو سنت، ابزاری برای نقد قدرت و افشای تناقض‌ها بوده است.

در نهایت، طنز در یونان باستان را می‌توان به‌عنوان فلسفه‌ای برای زندگی در نظر گرفت. یونانیان، طنز را بخشی جدی از زندگی روزمره می‌دانستند. خنده و شوخی، نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای مواجهه با دشواری‌های زندگی به کار می‌رفت. طنز، در این معنا، شیوه‌ای برای زیستن بود؛ شیوه‌ای که به مردم امکان می‌داد تا با مشکلات و تناقض‌ها کنار بیایند. ایگلتون در تحلیل خود، طنز را «فلسفه‌ای برای زیستن» معرفی می‌کند؛ فلسفه‌ای که به مردم یادآوری می‌کند زندگی نه تنها جدی، بلکه مضحک و تناقض‌آمیز نیز هست.

این بازخوانی طنز یونانی، نشان می‌دهد که طنز، فراتر از خنده، فلسفه‌ای برای زندگی است. طنز، با شکستن قواعد و برهم‌زدن نظم‌های تثبیت‌شده، امکان تازه‌ای برای آزادی و امید فراهم می‌آورد. طنز یونانی، با همه پیچیدگی‌هایش، همچنان الهام‌بخش است و می‌تواند در گفت‌وگو با سنت طنز ایرانی، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آورد.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
دانیال صفی پور
1404/10/04
6

پَستوی قلب ما را غیر از تو کیست صاحب؟
إنّي اُريدُ وَصلِک ، فِی الیلة الرغائب
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
9

ای نگارم، ای بهارم، ای چراغ جان من
روشنی‌بخش دل شب‌های بی‌پایان من

چون نسیم صبحگاهی، می‌وزی بر روح شب
می‌گشایی باغ دل را، از در درمان من

هر نفس با یاد رویت، می‌شود دنیا بهشت
می‌نوازد تار عشقت بر دل و‌ بر جان من

بی‌تو شب‌ها سرد و تاریک است، ای خورشید جان
با تو اما می‌درخشد، مهر بر دامان من

ای تمام آرزوها، ای امید جاودان
بی‌تو خاموش است، آن دم آتش پنهان من
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
4

نام تو بر لب من همچو‌ دعا جاری شد
هر نفس با تپش عشق تو پنداری شد

هر غزل با لب خندان تو جان می‌گیرد
دیده ام با نفست تشنه ی بیداری شد

چون نسیم از دل شب می‌گذری آهسته
از نگاه تو مژه تیر و کمانداری شد

ماه اگر روی تو را یک نظر از دور بدید
شرمگین باشد و کارش همه دینداری شد

هر که در آینه چشم تو گریان باشد
بی‌خبر از همه عالم همه هشیاری شد

عاشقی با تو همان راز نهان هستی‌ست
بی تو اما شب و روزم همه بیماری شد

دفترم پر شود از نام تو ای جان جهان
بی تو کارم همه رنج و همه بیزاری شد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
7

ساحل از من خبر گمشده‌ای می‌پرسید
موج، در سینه‌ی خود زمزمه‌ای می‌پرسید

باد، در پرده‌ی شب راز دل من می‌جست
ماه، از چشم غریب آینه‌ای می‌پرسید

قایق خسته به دریای غم‌آلود افتاد
هر رهی گم شد و از راه رهی می‌پرسید

اشک دریا به لبان صدفی جا مانده
هر صدف راز دل خون‌شده‌ای می‌پرسید

شب، به زنجیر سکوت آمد و دریا خاموش
هر دل خسته ز دل، خسته‌دلی می‌پرسید

آه و فریاد ز دل هر شب و روز هفته
ساحل از من خبر گمشده‌ای می‌پرسید
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
8

«فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه بخش ۱: تعریف طنز در سنت‌های غربی و ایرا نیطنز در سنت‌های غربی و ایرانی نه فقط خنده‌ای گذرا، بلکه فلسفه‌ای عمیق برای نقد اجتماعی و کشف حقیقت است. از افلاطون و سقراط تا عبید زاکانی و دهخدا، طنز همواره ابزاری برای افشای تناقض‌ها، نقد قدرت و گشودن راهی به سوی آزادی بوده است. این مقاله با نگاهی تحلیلی، طنز را به‌عنوان شیوه‌ای فلسفی و فرهنگی بررسی می‌کند.»

فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه

بخش ۱: تعریف طنز در سنت‌های غربی و ایرانی

طنز در نگاه نخست، تنها خنده‌ای سبک‌بال و گذرا به نظر می‌رسد، اما در حقیقت یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ترین شیوه‌های بیان حقیقت و نقد اجتماعی است. خنده، به ظاهر ساده و بی‌اهمیت، می‌تواند بنیان‌های جدی‌ترین نظام‌های فکری و سیاسی را به لرزه درآورد. همین ویژگی طنز است که آن را به موضوعی فلسفی بدل می‌کند؛ موضوعی که نه تنها در ادبیات و هنر، بلکه در الهیات، سیاست و زیبایی‌شناسی نیز حضوری پررنگ دارد. در سنت‌های مختلف، طنز همواره حضوری جدی داشته است و از یونان باستان تا دوران معاصر، از عبید زاکانی تا دهخدا و از آریستوفان تا ایگلتون، طنز به‌عنوان ابزاری برای نقد قدرت، افشای تناقض‌ها و ایجاد امکان برای آزادی و رهایی مطرح بوده است.

در سنت غربی، طنز ریشه‌های فلسفی عمیقی دارد. افلاطون در آثار خود، به‌ویژه در «جمهوری»، خنده را امری خطرناک می‌دانست که می‌تواند نظم عقلانی و اخلاقی جامعه را برهم زند. او معتقد بود که خنده بی‌مهار روح را از تعادل خارج می‌کند و به فساد اخلاقی منجر می‌شود. با این حال، سقراط در روایت‌های افلاطون، اغلب با لحنی طنزآمیز و پرسش‌های ساده، تناقض‌های فکری مخاطبانش را آشکار می‌کرد. این طنز سقراطی، نه برای سرگرمی، بلکه برای برانگیختن اندیشه و نقد باورهای تثبیت‌شده بود. ارسطو در «فن شعر»، کمدی را گونه‌ای هنری معرفی می‌کند که هدفش بازنمایی ضعف‌ها و کاستی‌های انسان است. او معتقد بود که کمدی، با نشان دادن رفتارهای مضحک، می‌تواند به اصلاح اجتماعی کمک کند. در نگاه ارسطو، طنز نه تنها خطرناک نیست، بلکه می‌تواند به پالایش اخلاقی جامعه بینجامد. این رویکرد، نقطه مقابل نگاه افلاطون بود و نشان می‌داد که طنز می‌تواند ارزش زیبایی‌شناختی و اجتماعی داشته باشد.

در قرون وسطی، طنز اغلب در قالب کارناوال‌ها و آیین‌های مردمی بروز می‌کرد. میخائیل باختین، نظریه‌پرداز روسی، در کتاب «رابله و دنیای او» نشان می‌دهد که چگونه خنده کارناوالی، نظم رسمی و دینی را به چالش می‌کشید. در این آیین‌ها، پادشاه به دلقک بدل می‌شد، کشیش به سوژه خنده تبدیل می‌گشت و همه سلسله‌مراتب اجتماعی برای لحظاتی فرو می‌ریخت. طنز در این معنا، نیرویی رهایی‌بخش بود که به مردم امکان می‌داد تا از فشارهای اجتماعی و دینی رهایی یابند. در رنسانس، طنز به عرصه ادبیات وارد شد؛ آثار نویسندگانی چون رابله و سروانتس، با زبان طنز، تناقض‌های اجتماعی و سیاسی زمانه را آشکار کردند. در عصر روشنگری، طنز به ابزار نقد عقلانی بدل شد و ولتر، با زبان تند و گزنده‌اش، خرافات و استبداد را به سخره گرفت. طنز در این دوره، نه تنها سرگرمی، بلکه سلاحی برای روشنگری و آزادی بود.

در فلسفه مدرن، نیچه، فروید و برگسون هر یک از زاویه‌ای به طنز پرداختند. نیچه طنز را شکلی از قدرت می‌دید که می‌تواند ارزش‌های تثبیت‌شده را واژگون کند. فروید در «لطیفه و رابطه آن با ناخودآگاه»، طنز را راهی برای رهایی انرژی‌های سرکوب‌شده معرفی کرد. برگسون نیز طنز را واکنشی اجتماعی دانست که هدفش اصلاح رفتارهای غیرعادی است. در قرن بیستم و بیست‌ویکم، طنز به‌عنوان بخشی جدی از نقد ادبی و فرهنگی مطرح شد. تری ایگلتون، با کتاب «طنز»، نشان داد که طنز نه تنها یک سبک ادبی، بلکه شیوه‌ای فلسفی برای مواجهه با جهان است. او طنز را در نسبت با ایدئولوژی، دین، سیاست و زیبایی‌شناسی بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که خنده می‌تواند جدی‌ترین پرسش‌های فلسفی را برانگیزد.

در سنت ایرانی نیز طنز حضوری پررنگ داشته است. عبید زاکانی، با آثاری چون «رساله دلگشا» و «اخلاق الاشراف»، طنز را به سلاحی برای نقد ریاکاری مذهبی و فساد اجتماعی بدل کرد. زبان گزنده او، همچون تیغی، تناقض‌های زمانه را آشکار می‌کرد. حافظ نیز، هرچند به‌طور مستقیم طنزپرداز نبود، در بسیاری از غزل‌هایش با لحنی طنزآمیز، ریاکاری و زهد فروشی را به نقد کشید. با آغاز جنبش مشروطه، طنز وارد عرصه سیاست شد. دهخدا، با ستون‌های طنز در روزنامه «صور اسرافیل»، استبداد و فساد را به سخره گرفت. ایرج میرزا نیز با زبان طنز، سنت‌های پوسیده و نابرابری‌های اجتماعی را نقد کرد. طنز در این دوره، به ابزار روشنگری و بیداری اجتماعی بدل شد. در دوران پهلوی و پس از آن، طنز در قالب مطبوعات و ادبیات عامه ادامه یافت. صادق هدایت در «توپ مرواری»، با زبان طنز، خرافات و مناسبات اجتماعی را به چالش کشید. در دوران معاصر، طنز در رسانه‌ها، سینما و فضای مجازی حضوری گسترده دارد و همچنان یکی از مهم‌ترین ابزارهای نقد اجتماعی است.

طنز ایرانی، مشابه طنز غربی، همواره به نقد قدرت و افشای تناقض‌ها پرداخته است. با این حال، تفاوت‌هایی نیز وجود دارد. در غرب، طنز بیشتر در قالب نظریه‌های فلسفی و روان‌شناختی بررسی شده است؛ در حالی که در ایران، طنز بیشتر در عرصه ادبیات و سیاست حضور داشته. طنز غربی، از نیچه و فروید تا ایگلتون، به‌عنوان پدیده‌ای فلسفی و نظری مطرح شده؛ اما طنز ایرانی، بیشتر به‌عنوان زبان ادبی و اجتماعی شناخته شده است. در ایران، طنز اغلب با نقد ریاکاری مذهبی و فساد سیاسی گره خورده؛ در غرب، طنز بیشتر به نقد عقلانیت، ایدئولوژی و ساختارهای فرهنگی پرداخته است.

با توجه به این دو سنت، می‌توان گفت طنز چیزی فراتر از خنده است. طنز، شیوه‌ای برای اندیشیدن است؛ اندیشیدنی که می‌تواند حقیقت را در قالبی غیرمنتظره آشکار کند. طنز، با شکستن قواعد و برهم‌زدن نظم‌های تثبیت‌شده، امکان تازه‌ای برای آزادی و امید فراهم می‌آورد. تری ایگلتون، در نگاه خود، طنز را به‌عنوان فلسفه‌ای جدی معرفی می‌کند. او نشان می‌دهد که طنز، با همه سبکبالی‌اش، در نهایت به پرسش‌های بنیادین درباره حقیقت، عدالت و آزادی گره می‌خورد. این نگاه، می‌تواند راهی تازه برای بازخوانی طنز ایرانی نیز بگشاید؛ راهی که طنز را نه تنها به‌عنوان یک ژانر ادبی، بلکه به‌مثابه یک شیوه تفکر و زیست فرهنگی جدی بگیرد.

در نتیجه، طنز در سنت‌های غربی و ایرانی، همواره حضوری جدی داشته است. در غرب، از افلاطون و ارسطو تا ایگلتون، طنز به‌عنوان پدیده‌ای فلسفی و نظری بررسی شده؛ در ایران، از عبید زاکانی تا دهخدا و طنز معاصر، طنز به‌عنوان ابزار نقد اجتماعی و سیاسی مطرح بوده است. این دو سنت، هرچند متفاوت، در یک نقطه مشترک‌اند: طنز، نیرویی است برای افشای تناقض‌ها و گشودن راهی به سوی آزادی. کتاب حاضر، با تمرکز بر نگاه ایگلتون، می‌کوشد این دو سنت را به گفت‌وگو بنشاند و نشان دهد که طنز، در نهایت، فلسفه‌ای است که می‌تواند جهان را دگرگون کند.

محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
6

شمع می‌سوزد به ماه دی، چه سود از نور بی‌جانش
باد می‌خندد به خاموشی، به اشک سرد و پایانش

گرم می‌خواهد دل شب را، ولی سرمای دی بی باک
هراسان کرده جانش را ز خواب سقف ویرانش

عمر کوتاه است و بی‌معنا، نوای بلبلان خاموش
می گدازد دل همی سوزد ز ترس و بیم زندانش

شعله‌ای لرزید با تردید، کآیا گرمی‌اش کافی‌ست
برف می‌بارد، و می‌پوشد، نشانِ رنج و طوفانش

بی‌ثمر ماندن چه تلخ و، شعله ای کم رنگ دردی‌ماه
سوختن یعنی فراموشی، نه امید و نه درمانش

-
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
7

دی رسیده، عشق اما شعله‌ور در جان ماست
برف می‌بارد، ولی دل تحفه ی جانان ماست

باد سردی می‌وزد، اما به یاد روی تو
هر نفس چون آتشی در سینه ی پنهان ماست

ماه دی با چهره‌ی یخ‌بسته می‌خندد به شب
لیک خورشید نگاهت مهر و هم آبان ماست

عاشقی در فصل دی یعنی شکوفایی دل
گرچه گل پژمرده شد، او عشق بی پایان ماست

برف اگر بر بام‌ها بنشیند و دنیا سپید
باز هم لبخند تو هم نوش و هم درمان ماست
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/30
20

دیوارها نفس می‌کشند،

پنجره‌ها به خواب

ماهی‌ها بدل شده‌اند،

و من در میان خیابان،

با کفش‌هایی از صدا راه می‌روم.

یلدا در جیب کت من است،

شب را تا می‌کنم

مثل روزنامه‌ای که خبر ندارد،

و سپیدی از لابه‌لای انگشتانم

چون دانه های برف

فرو می‌ریزد.

در این جهان واژگون،

هر کلمه یک انفجار خاموش است،

و هر سکوت،

آواز آینده‌ای که هنوز اختراع نشده.