bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 976 شعر )
1404/09/25
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/25
4

نام تو
باران
نه باران معمولی
که از سقف کلمات فرو می‌ریزد
و هر حرف
به سنگی بدل می‌شود
که پنجره را می‌شکند.

نام تو

پرده‌ها را کنار نمی‌زند
بلکه
پرده‌ها را می‌بلعد
و تاریکی
از درون خودش
چهرهٔ تو را بیرون می‌کشد.

نام تو

درختی‌ست
بی‌خاک
بی‌ریشه
که برگ‌هایش
به جای سبز شدن
خنده‌های تو را
از دور
پخش می‌کنند.

نام تو

خطی‌ست
که از کاغذ بیرون می‌دود
و روی دیوار
ادامه پیدا می‌کند
تا سقف
تا هوا
تا هیچ‌جا.

نام تو

افسانه نیست
اما هر بار که می‌خواهم بنویسم
کلمات
از دستم فرار می‌کنند
و به سمت پنجره
می‌روند
تا در باد
نامت را دوباره
صدا بزنند.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/25
4

نورِ عشق از پرده‌ها بگشوده آن گنجینه را
می‌زند بر جان من آن تابش سیمینه را

چون صبا آرام بر جان و دلم آرام‌بخش
باز کن دروازه را، روشن نما آیینه را

هر نفس با یاد تو آتش فتاده بر دلم
می‌برد از یاد من آن مستی دیرینه را

چون نگاهت می‌رسد، خورشید در دل می‌دمد
می‌گشاید در دل شب راز را پیشینه را

بوسهٔ شیرین تو چون شهد بر جانم چکد
می‌فشاند بر دلم آن لذت بی‌کینه را

هر غزل با نام تو آغاز گیرد در سکوت
می‌نوازد نغمه‌ها آن ساز خوش‌آوینه را

چون به آغوشت رسم، دنیا فراموشم شود
می‌برد از خویشتن آن بیدل دیرینه را

هر شب از مهتاب باران محبت می‌رسد
می‌ خورد خون دلم آه درون سینه را

چون به محراب دعا یادت بیاید ناگهان
می‌برد از خویشتن آن ذکر آن آدینه را

عاشقم بر خندهٔ تو، بر نگاه روشنت
می‌برد تا بیکران نور دل بی کینه را
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/24
6

رنج عشق و شور شیرین می کشد فرهاد را
عشق می‌سوزد چو آتش، جان بی‌همزاد را

خون دل در جام چشمش موج می‌زد هر نفس
اشک می‌شوید غبار خاطر بیداد را

کوه می‌لرزد ز آه سینهٔ پرخون یار
ناله می‌پیچد به صحرا، می‌برد بنیاد را

خواب شیرین می‌گریزد از نگاه خسته‌اش
شب به دوش ماه می‌ریزد غم اضداد را

عشق شیرین می‌نوازد زخمه بر تار وجود
ساز می‌سازد ترانه، می‌برد فریاد را

هر نفس با تیشه می‌کوبد به دیوار سکوت
ضربه می‌کارد به سنگ کوه یا فولاد را

روح او در سنگ می‌جوشد چو چشمه بی‌قرار
چشمه می‌ریزد به دامن، قدرت امداد را

بیستون هم قصه ای شد، لیک جانش زنده ماند
عشق می سوزد روان عاشق ناشاد را

دل به شیرین داد و جانش شد فدای آرزو
نام شیرین می رساند ناله ی فرهاد را
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/23
6

به خون دل گرفتم رشتهٔ تدبیر و حکمت را
چگونه واگذارم یک نفس دامان فرصت را

من اما دل بریدم از جهان و آنچه بی مهری است
به آسانی چرا از دست بگذارم همه دامان فرصت را

که عمرم همچو یوسف در کمین چاه غفلت شد
و من آسان رها کردم همه غم ها،مصیبت را

به عشق تو نگه دارم چراغ آرزو هر شب
مبادا باد غفلت دور سازد نورهای معرفت را

به خوبی می‌رسد دستم به یک لحظه صفا ای دل
چگونه واگذارم بی‌سبب این منزلت را

و هر دم می‌رسد دل بر نوای عشق بی‌پایان
چرا آسان کنم خاموش، این شور و محبت را

به آرامی رسد جانم به یک لحظه تماشایی
چه سان آسان گذارم بی‌سبب این راز قدرت را

به صد رنج و تعب یابم یکی لبخند امیدی
چه سان آسان کنم قربان او کام و مروت را

به دشواری شکوفد گل ز سرمای زمستانی
چرا آسان کنم پژمرده رنگ این طراوت را

به سختی می‌رسد ماهی به ساحل از دل دریا
چه سان آسان گذارد باز در کوی غربت را

به دشواری رسد جانم به یک لحظه رهایی‌ها
چگونه واگذارم بی‌سبب این یار دولت را
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/23
8

«شعر طنز سیاه درباره زمستان و یلدا؛ تصویری از قاضی سپیدپوش، دادگاه شبانه و انارهای خونین. این متن ادبی با زبان استعاری، زمستان را به محاکمه و یلدا را به فرصتی برای اعتراض و همدلی بدل می‌کند. مناسب برای جست‌وجوی شعر یلدا، شعر زمستان و ادبیات معاصر فلسفی.»

زمستان،
قاضیِ سپیدپوشی‌ست
که با چکشِ یخ‌زده‌اش
حکمِ سکوت صادر می‌کند.

یلدا،
دادگاهِ شبانه‌ای‌ست
که در آن، انارها
مثل شاهدانِ خونین
بر میزِ محاکمه می‌غلتند.

چراغ‌ها،
شمع‌های لرزانِ متهم‌اند،
و قصه‌های مادربزرگ
آخرین دفاعیه‌ی انسان
در برابرِ سرمای بی‌رحم.

زمستان می‌خندد،
خنده‌ای بی‌دندان،
و حکمِ تاریکی را
به همه‌ی کوچه‌ها ابلاغ می‌کند.

اما در دلِ این طنز سیاه،
یلدا تنها فرصتی‌ست
برای آن‌که محکومانِ شب
یکدیگر را در آغوش بگیرند
و تا صبح،
با انار و قصه،
به حکمِ سرد، اعتراض کنند.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/23
8

«شعر زمستان و یلدا؛ تصویری شاعرانه از برف، سکوت ریشه‌ها و جشن شب یلدا. این متن با زبان ادبی و فلسفی، زمستان را نه دشمن وصل، بلکه پلی میان پاییز و بهار معرفی می‌کند. مناسب برای علاقه‌مندان به شعر معاصر، ادبیات زمستانی و آیین یلدا.»

زمستان،
پرده‌ی سفیدِ نقاشیِ جهان،
وبرف،
جوهرِ خاموشی‌ست
که بر کاغذِ کوچه‌ها می‌نشیند.

پاییز، خواب برگ ها،
و زمستان، آرامشِ ریشه‌هاست؛
در دل خاک، هزاران خوابِ سبز
به انتظارِ بیداریِ بهار.

و یلدا،
شبی‌ که زمستان را به جشن می‌برد،
شبی که تاریکی‌اش
چراغ قصه‌ها و انارهای سرخ می‌شود.

زمستان،
شاعر سپیدپوشی‌ست
که با نفس سردش،
چراغ خانه‌ها را گرم‌تر می‌کند.

چه کسی گفته
زمستان دشمن وصل است؟
او پلی‌ست میان پاییز و بهار،
و یلدا، نقطه‌ی اوج این پل،
مکثی کوتاه،
برای اندیشیدن به چرخه‌ی زندگی.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/23
5

عاقد:

«بله رو گفتی؟»

داماد:

«گفتم... ولی وای فای قطع شده بود،

کسی هم ضبط نکرد!»

عروس:

«من ولی دو به شَکَ ام،

چون که اون دسته‌گلم

با گل مصنوعی،
قاتی پاتی شده است.»

مادر داماد:

«به خودت هیچ نزار،

مهم اینه
که شام شب ما
قیمه‌ پلوست.»

پدر گیج عروس:

«پس چرا
کارت عروسی شما

روی آن
جعبه ی کبریت نشان چاپ شده است؟»

میهمان:

«من فقط
با هوس خوردن آن ژنگوله ها آمده ام

بقیه‌ حاشیه است.»

خود داماد
یواشی زیر لب زمزمه کرد:

«ازدواج

مثل خریدگوشی کهنه می مونه والله؛

اولش خوشحالی

بعد از اون
دنبال کارت گارانتی می گردی فردا.»

عروسم می‌خنده:

«نه نه
گوشی مثلِ،
امتحان بد رانندگیه؛

همه می‌گن آسون،

اما وقتی پشتِ
چرخ فرمون می‌شینی

هردوچشمات گریون که یه وقتی نزنی پشت پراید تازه»

عاقد شوخ زمان:

«خواهشاً آن بله را زود بگید،

من یه چند عقد و مراسم دارم!»

گوشه ای از تالار

بچه ی مهمان گفت:

مامانم اون ژله ها را گفته

پدرش زمزمه کرد:

ازدواج مثل ژله می‌لرزه،

ولی شیرین همون اندازه.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/22
11

!

شعری سپید با تصویرسازی پاییز و پژواک حافظ در کوچه‌های خیس.

پاییز،

برگ‌ها را

به رنگ اندوه می‌زند،

و من

در کوچه‌های خیس،

ترنم شاعری را می‌شنوم

که زمزمه می کرد:

«بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین»
دانیال صفی پور
1404/09/21
11

ای   طلوع   عمیق   چَشمانت
در   جهان   کیمیاترین   گوهر
افتخار    بهشت    این    بوده
هست در زیر  پای   تو،   مادر 💛
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/21
9

شعری سپید با نقاشی واژه‌ها در پیوند پاییز، یلدا و زمستان.

با قلمی از نور و سایه،

واژه‌ها را نقاشی می‌کنم:

پاییز، یلدا، زمستان

همه در یک قاب،

همه در یک نفس،

همه در جست‌وجوی رهایی