bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 749 شعر )
1404/06/25
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
شیما رحمانی
1404/06/25
5

آتشی افتاده در جانَم زِ هُرمِ بوسه اَت
چون شدم صیدِ کلامَت، طعمه ای در خَلسه ا‌َت
کوچه و یادِ تو هر شب؛ غرقه اَم در پَرسه اَت
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/25
7

شعری نو با مضمون شب بی‌رویا، کابوس زیسته و انجماد اجتماعی؛ اثری فلسفی، که با زبان شاعرانه و تصاویر چندلایه، بحران معنا، تکرار، و خستگی انسان مدرن را روایت می‌کند. مناسب برای علاقه‌مندان به شعر نو، شعر معاصر، و تأملات هستی‌شناختی

شهر بی‌رویأست،

شب در چشم‌ها بی‌تاب و تار

خواب‌ها ممنوع و رؤیاها اسیرِ روزگار

کودکی در کوچه‌ی بی‌نور،

نقشی می‌کشد

ابر را با رنگِ آبی،

آسمان را بی‌حصار

مردمان در صف،

ولی مقصد کجاست؟ ای وای ما

سایه‌ها در سایه‌ی تکرار،

بی‌فردا و کار

پرچمِ بی‌باد

در میدانِ بی‌فریادِ ما

بادها مرده‌ است،

و دیوار از صداها شرمسار

من که بیدارم،

چرا کابوس می‌بینم مدام؟

چشم‌هایم را ببندم،

تا نبینم این مدار

«تک‌همسُرا»

در این شب‌های بی‌رویا،

فقط تکرار می‌ماند بی صدا

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
4

شعر سپید«بودن، گاهی فقط یک اتفاق است » روایتی از بودن به‌عنوان رخدادی تصادفی، با کشف پایانی که کل شعر را بازخوانی می‌کند.

صبح، بی‌آنکه بخواهم

در آینه افتادم

و چشم‌هایم

مثل دو پنجره‌ی بی‌صاحب

به خیابان نگاه کردند

کفش‌هایم

راه رفتن را به یادم آوردند

و دست‌هایم

به جیب‌های خالی برگشتند

در میدان،

سایه‌ها از هم عبور می‌کردند

بی‌آنکه به هم برسند

و من فهمیدم

بودن، گاهی فقط

یک اتفاق است
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
4

شعر سپید «سکوت، زبان اصلی هستی‌ست»روایتی از سکوت به‌عنوان زبان اصلی هستی، با کشف پایانی که کل شعر را بازخوانی می‌کند.
در میدان شهر

پرچم‌ها بی‌صدا تکان می‌خوردند

و کبوترها

روی سیم‌های برق

به هم نگاه می‌کردند

مردی، روزنامه‌ای تا نکرده را

در جوی آب رها کرد

و خبرها

مثل ماهی‌های مرده

به پایین‌دست رفتند

من، کنار دیوار ایستاده بودم

و سایه‌ام

با سایه‌ی یک درخت

گفت‌وگو می‌کرد

هستی، آرام

به زبان سکوت

پاسخ همه‌چیز را داده بود

«تک‌همسُرا»

هستی، آرام

به زبان سکوت، همه‌چیز را گفته بود

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
غزلی نو با الهام از حافظ، که در آن لبخند معشوق، دل و جان و مُلک ثریا را به بازی می‌گیرد. شعری پر از تصویرهای لطیف، ناز و نیشخند، و رازهای عاشقانه‌ای که در واژه‌ها پنهان شده‌اند..

«اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را»

به یک لبخند می‌بخشم همه مُلک ثریا را

نه از زلفش گره وا شد، نه از چشمش امان آمد

ولی در ناز او دیدم صفات ربّ اعلا را

دل از سودای او خسته، ولی در بند او راضی‌ست

که می‌داند چه سان باید فریبد اهل معنا را

به جامی گر دهد وعده، به نام عشق و شور ناب

خدا داند که می‌سازد ز هر واژه معما را

نسیم صبح می‌گوید: ز کویش بوی جان آمد

که می‌لرزاند از یادش دل پیر تماشا را

من و سودای آن چشمت، که در آیینه می‌رقصد

به یک لبخند می‌گیرد دل و جان وتمنا را

«تک‌همسُرا»

به یک لبخند او دادم دل و جان و ثریا را

که می‌گیرد به ناز از من دل و جان و ثریا را

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
4

شعرسپیدموج‌حسی سه‌لایه با سایه‌ی مهتاب، تردید دست‌ها در لبه‌ی سکوت و پرسش از ماهیت حقیقت.

«سایه‌ی مه‌تاب

می‌رقصد

روی برگ‌ریزانِ خیالم»

«دستانم

در تب‌تپشِ تردید

دنبال لبه‌ی سکوت می‌گردند»

«آیا حقیقت،

موجی‌ست بی‌پایان

یا بازتابی زوال‌پذیر؟»
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
4

شعر سپید «شهر بی‌خواب» روایتی سوررئالیستی و فلسفی از جامعه‌ای‌ست که رؤیا را فراموش کرده و در کابوس دیگران زندگی می‌کند. .
در میدان،

ساعت‌ها برعکس می‌چرخند

و عقربه‌ها

به جای زمان،

نام خیابان‌ها را نشان می‌دهند.

مردم،

با چشم‌های دوخته به کفش‌هایشان،

در صفِ خریدِ سایه‌های خود ایستاده‌اند

و هیچ‌کس نمی‌پرسد

چرا پرچم‌ها

بی‌باد،

در باد تکان می‌خورند.

کودکی

در حیاطِ مدرسه

با گچِ آبی،

روی دیوارِ خاکستری،

دری به سمتِ آسمان می‌کشد

و معلم،

با خط‌کشِ فلزی،

ابرها را از تخته پاک می‌کند.

در این شهر،

هیچ‌کس خواب نمی‌بیند

جز پیرمردی که هر شب

در ایستگاهِ خالیِ قطار

برای نیمکت‌ها

قصه‌ی پرواز می‌گوید

و بلیت‌ها را

به پرندگان بی‌نام می‌فروشد.

من،

در میان این همه بیداریِ کور،

چشم‌هایم را بستم

و دیدم

که کابوسِ دیگران

چطور از پلک‌هایم بال

ا می‌رود

تا به پشتِ پیشانی‌ام برسد.

«تک‌همسُرا»

وقتی رؤیا نباشد، دیوارها نفس می‌گیرند

و ما، در اتاق‌های بی‌پنجره، آسمان را فراموش می‌کنیم

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
3

شعر سپید «در میان مردم» نماینده‌ی سفری معنوی است که در آن مردم و رنج آنان با تمام وجود حس می شود .

در خیابان

کسی سلامم کرد

و من فهمیدم

که خدا

گاهی با صدای آدم‌ها

راه می‌رود

در نگاه پیرزنی

که نان را با اشک می‌خورد

در سکوت مردی

که شعر می‌خواند

بی‌آن‌که بداند چرا

در دست‌های کارگری

که خاک را می‌فهمد

و در چشم‌های کودکی

که هنوز سؤال دارد

من

در میان مردم

تنها نبودم

چون فهمیده بودم

که حضور

همیشه صدای بلند نمی‌خواهد

خدا

در لبخندهای بی‌دلیل

در خستگی‌های بی‌نام

و در لحظه‌هایی

که هیچ‌کس نمی‌بیند

حاضر است

«تک‌همسُرا»

در میان مردم راه رفتم، بی‌آن‌که نامم را بدانند

و خدا در لبخند پیرزن، حضور داشت

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
3

شعر سپید «بازگشت با زخم» روایت بازگشت انسان از ساحت الهی به جهان انسانی با نگاهی تازه است.

ازآسمان آمدم

با چمدانی پر از سؤال

زمین

مرا نشناخت

اما کودکی

با چشم‌های خالی

به من لبخند زد

در خیابان

با حقیقت قدم زدم

و هیچ‌کس نفهمید

که سکوت من

ترجمه‌ی حضور بود

من

با زخم‌های تازه

آمدم

تا درد را

به زبانِ عشق بنویسم

«تک‌همسُرا»

از نور آمدم، زخم‌هایم را خورشید سوزاند

و با حقیقت به جهان بازگشتم

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/06/24
2

شعر سپید «مکاشفه‌ی بی‌واژه» نماینده‌ی سفربه است معنوی،
در خوابِ حقیقت

کسی بیدار شد

که من بودم

نه نوری بود

نه تاریکی

فقط فهمی

که شکل نداشت

در میانِ نبودن

حضور را لمس کردم

و در میان حضور

نبودن را فهمیدم

خدا

نه بالا بود

نه پایین

فقط در فاصله‌ی

میان دو نفس

«تک‌همسُرا»

در سکوتِ نور، فهمیدم که بودن یعنی ناپیدا شدن

و حقیقت، بی‌واژه‌ترین واژه‌ی جهان بود

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.