bg
اطلاعات کاربری محمد رضا گلی احمدگورابی

تاریخ عضویت :
1404/03/01
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/30
11


«روزهای شیشه‌ای نیکولتا ورنا: نسبت دانش و ادبیات و بررسی ضریب نفوذ دانش در این اثر»
این یادداشت به بررسی رمان «روزهای شیشه‌ای» نیکولتا ورنا، برنده جایزه اتحادیه اروپا در ادبیات ۲۰۲۵، می‌پردازد. نسبت دانش و ادبیات، استعاره‌های علمی، فلسفه زبان، روان‌شناسی شخصیت‌ها و ضریب نفوذ دانش در متن تحلیل شده و جایگاه جهانی این اثر در ادبیات حافظه و شهادت بررسی می‌شود.

مقدمه: ادبیات در عصر پساحقیقت
در جهانی که مرز میان واقعیت و روایت هر روز مبهم‌تر می‌شود، ادبیات نقشی تازه یافته است: نه فقط بازنمایی، بلکه بازآفرینی حقیقت. نیکولتا ورنا، نویسنده و شاعر ایتالیایی، با رمان I Giorni di Vetro «روزهای شیشه‌ای» در سال ۲۰۲۵ برنده‌ی جایزه‌ی اتحادیه اروپا در ادبیات شد. این اثر نمونه‌ای برجسته از ادبیاتی است که دانش را نه به‌عنوان تزئین، بلکه به‌مثابه جوهر روایت به کار می‌گیرد.

۱. روایت به‌مثابه دانش: ساختار چندلایه‌ی رمان

ورنا در «روزهای شیشه‌ای» از ساختاری بهره می‌گیرد که روایت را به میدان برخورد دانش‌های مختلف بدل می‌کند. داستان در شهر کاستروکارو جریان دارد؛ جایی که خاطره‌ی فاشیسم، جنگ جهانی دوم و سکوت زنان در دل تاریخ، به‌صورت استعاری و شاعرانه بازنمایی می‌شود.

دانش تاریخی

رمان نه صرفاً داستانی شخصی، بلکه بازتابی از حافظه‌ی جمعی است. ورنا با دقتی تاریخی، فضای دهه‌های ۳۰ و ۴۰ میلادی را بازسازی می‌کند؛ اما این بازسازی صرفاً مستند نیست، بلکه با زبان شاعرانه و استعاره‌های فلسفی، به تجربه‌ای چندلایه بدل می‌شود.

دانش روان‌شناسی

شخصیت‌های زن در رمان، درگیر بحران‌های هویتی‌اند. ورنا با بهره‌گیری از مفاهیم روان‌شناسی، نشان می‌دهد که چگونه حافظه، ترس، سکوت و مقاومت در روان فردی و جمعی نقش می‌بندند.

۲. استعاره‌ی شیشه: علم در خدمت شعر

عنوان رمان، «روزهای شیشه‌ای»، خود حامل استعاره‌ای علمی است. شیشه، ماده‌ای است که هم شفاف است و هم شکننده؛ هم عبور می‌دهد و هم می‌شکند. این استعاره در سراسر رمان تکرار می‌شود و به نمادی از وضعیت انسان در برابر تاریخ بدل می‌گردد.

استعاره‌های علمی

ورنا از مفاهیم علمی مانند شکست نور، انعکاس، ترک‌خوردگی و شکنندگی بهره می‌گیرد تا وضعیت روانی و تاریخی شخصیت‌ها را بازتاب دهد. این استفاده از دانش فیزیک، نه در سطح توصیفی، بلکه در سطح استعاری و فلسفی صورت می‌گیرد.

علم به‌مثابه زبان

در نگاه ورنا، علم نه فقط ابزار شناخت، بلکه زبان روایت است. او از واژگان علمی برای ساختن فضای شاعرانه بهره می‌گیرد؛ فضایی که در آن، هر ترک شیشه، صدایی است از گذشته، و هر شکست، شهادتی است از رنج.

۳. فلسفه‌ی زبان و روایت

ورنا در آثارش به فلسفه‌ی زبان توجهی ویژه دارد. او زبان را نه ابزار شفاف، بلکه عرصه‌ای شکاف‌دار می‌بیند که حقیقت در آن از خلال سکوت و شکستگی آشکار می‌شود.

دریدا و شالوده‌شکنی

نگاه ورنا به زبان، نزدیک به دیدگاه‌های شالوده‌شکنانه‌ی دریدا است. او نشان می‌دهد که معنا نه در حضور، بلکه در غیاب شکل می‌گیرد؛ و زبان، همواره حامل شکاف‌هایی است که حقیقت را از میان آن‌ها می‌توان دید.

گادامر و هرمنوتیک

در سطح اخلاقی و تاریخی، ورنا به سنت هرمنوتیکی گادامر نزدیک می‌شود. روایت در رمان، گفت‌وگویی است میان گذشته و حال، قربانی و بازمانده، سکوت و شهادت.

۴. دانش و مسئولیت اخلاقی

ورنا معتقد است که ادبیات تنها تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نیست، بلکه مسئولیت اخلاقی بر دوش خواننده می‌گذارد. خواندن «روزهای شیشه‌ای»، مواجهه‌ای است با تاریخ، و پرسشی از مسئولیت ما در برابر آن.

ادبیات شهادت

رمان در دسته‌ی «ادبیات حافظه و شهادت» قرار می‌گیرد؛ متونی که نه فقط روایت می‌کنند، بلکه شهادت می‌دهند. این نوع ادبیات، خواننده را از موقعیت تماشاگر به موقعیت پاسخ‌گو منتقل می‌کند.

دانش به‌مثابه اخلاق

در «روزهای شیشه‌ای»، دانش نه فقط ابزار شناخت، بلکه زمینه‌ی مسئولیت است. ورنا نشان می‌دهد که فهم تاریخ، روان، و زبان، ما را به پرسش از خود و گذشته‌مان دعوت می‌کند.

۵. نسبت دانش و فرم ادبی

یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی رمان، ترکیب فرم‌های ادبی با دانش‌های مختلف است. ورنا از شعر، نثر فلسفی، روایت تاریخی و زبان علمی بهره می‌گیرد تا متنی چندلایه خلق کند.

زبان موسیقایی

نثر ورنا، موسیقایی و شاعرانه است. او از تکرار، ریتم، و سکوت بهره می‌گیرد تا فضایی بسازد که در آن، معنا نه فقط در واژه‌ها، بلکه در فاصله‌ها و شکست‌ها شکل می‌گیرد.

فرم شکسته

ساختار رمان، شکسته و چندپاره است؛ همانند شیشه‌ای ترک‌خورده. این فرم، بازتابی از مضمون اثر است: شکستگی، شکنندگی، و چندصدایی.

۶. بازتاب جهانی و ترجمه‌ها

پس از دریافت جایزه‌ی اتحادیه اروپا، آثار ورنا توجه ناشران اروپایی را جلب کرد. رمان به زبان‌های مختلف ترجمه شد و در نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب، از جمله پراگ، به‌عنوان نمونه‌ای از ادبیات معاصر اروپا معرفی گردید.

ترجمه به فارسی

با توجه به مضمون اثر، ترجمه‌ی «روزهای شیشه‌ای» به فارسی می‌تواند پلی میان ادبیات حافظه‌ی اروپا و تجربه‌ی تاریخی ایران باشد. مخاطب ایرانی، با حافظه‌ای پر از رنج و سکوت، می‌تواند با فضای رمان هم‌ذات‌پنداری کند.

جمع‌بندی: ادبیات به‌مثابه دانش، شهادت و زیبایی

نیکولتا ورنا با «روزهای شیشه‌ای» نشان داد که ادبیات امروز می‌تواند همزمان شاعرانه، علمی، فلسفی و اخلاقی باشد. او از دانش برای ساختن روایت بهره می‌گیرد؛ روایتی که نه فقط بازنمایی، بلکه بازآفرینی حقیقت است.

در جهانی که حقیقت در حال فروپاشی است، ورنا با شیشه‌ای ترک‌خورده، نوری از گذشته را به اکنون می‌تاباند؛ نوری که هم شکننده است و هم روشن‌کننده.

۷. ضریب نفوذ دانش در رمان «روزهای شیشه‌ای»: از استعاره تا ساختار

در بررسی نسبت دانش و ادبیات، یکی از مفاهیم کلیدی، «ضریب نفوذ دانش» در متن ادبی است؛ یعنی میزان و نحوه‌ی حضور دانش‌های مختلف (تاریخی، علمی، فلسفی، روان‌شناختی) در ساختار، زبان و مضمون اثر. در رمان «روزهای شیشه‌ای»، این ضریب نه‌تنها بالاست، بلکه به‌صورت چندلایه و ارگانیک در تار و پود روایت تنیده شده است.

۷.۱. دانش تاریخی: حافظه‌ی جمعی به‌مثابه بستر روایت

ورنا با دقتی تاریخی، فضای دهه‌های ۳۰ و ۴۰ میلادی را بازسازی می‌کند؛ اما این بازسازی صرفاً مستند نیست، بلکه با زبان شاعرانه و استعاره‌های فلسفی، به تجربه‌ای چندلایه بدل می‌شود.

- استفاده از اسناد و فضاهای واقعی (مانند شهر کاستروکارو)

- بازتاب فاشیسم، جنگ جهانی دوم، و سکوت زنان در دل تاریخ

- تلفیق تاریخ رسمی با حافظه‌ی شخصی و جمعی ضریب نفوذ: بالا و چندلایه؛ تاریخ نه در حاشیه، بلکه در مرکز روایت است.

۷.۲. دانش روان‌شناسی: بحران هویت و روان فردی

شخصیت‌های زن در رمان، درگیر بحران‌های هویتی‌اند. ورنا با بهره‌گیری از مفاهیم روان‌شناسی، نشان می‌دهد که چگونه حافظه، ترس، سکوت و مقاومت در روان فردی و جمعی نقش می‌بندند.

- تحلیل روانی شخصیت‌ها بدون استفاده‌ی مستقیم از اصطلاحات تخصصی

- بازتاب اضطراب، ترومای تاریخی، و مکانیسم‌های دفاعی در رفتار شخصیت‌ها

- استفاده از سکوت، تکرار و شکستگی به‌عنوان نشانه‌های روانی

ضریب نفوذ: متوسط تا بالا؛ روان‌شناسی در خدمت روایت، نه به‌عنوان تزئین.

۷.۳. دانش علمی: استعاره‌های فیزیکی و زیستی

ورنا از مفاهیم علمی مانند شکست نور، انعکاس، ترک‌خوردگی و شکنندگی بهره می‌گیرد تا وضعیت روانی و تاریخی شخصیت‌ها را بازتاب دهد.

- شیشه به‌عنوان ماده‌ای علمی و استعاری

- نور، شکست، انعکاس، و ترک به‌عنوان عناصر روایی

- استفاده از زبان علمی در سطح استعاره، نه توصیف مستقیم

ضریب نفوذ: بالا در سطح استعاری؛ علم در خدمت شعر و معنا.

۷.۴. دانش فلسفی: زبان، حقیقت و مسئولیت

ورنا به فلسفه‌ی زبان و اخلاق تاریخی توجهی ویژه دارد. او زبان را شکاف‌دار می‌بیند و روایت را گفت‌وگویی میان گذشته و حال می‌داند.

- نزدیکی به دیدگاه‌های دریدا (شکاف در زبان)

- نزدیکی به سنت گادامر (هرمنوتیک تاریخی)

- طرح پرسش‌های اخلاقی درباره‌ی مسئولیت در برابر گذشته

ضریب نفوذ: بالا و بنیادین؛ فلسفه در ساختار و مضمون رمان حضور دارد.

۷.۵. دانش ادبی: فرم، زبان و سبک

نثر ورنا، موسیقایی و شاعرانه است. او از تکرار، ریتم، و سکوت بهره می‌گیرد تا فضایی بسازد که در آن، معنا نه فقط در واژه‌ها، بلکه در فاصله‌ها و شکست‌ها شکل می‌گیرد.

- استفاده از فرم شکسته و چندپاره

- زبان شاعرانه با ریتم‌های موسیقایی

- تلفیق شعر، نثر فلسفی، و روایت داستانی

ضریب نفوذ: بسیار بالا؛ دانش ادبی در تمام سطوح متن جاری است.

رمان «روزهای شیشه‌ای» نیکولتا ورنا، نمونه‌ای برجسته از ادبیاتی است که دانش را نه به‌عنوان تزئین، بلکه به‌مثابه جوهر روایت به کار می‌گیرد. ضریب نفوذ دانش در این اثر، در سطحی بالا و چندلایه است؛ به‌گونه‌ای که خواننده با هر لایه‌ی جدید، با دانشی تازه مواجه می‌شود: از تاریخ تا روان‌شناسی، از علم تا فلسفه، و از زبان تا اخلاق.

این ویژگی، رمان را به متنی تبدیل کرده که نه فقط تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، بلکه مواجهه‌ای فکری و اخلاقی با جهان است

محمدرضا گلی احمدگورابی،دکتر زهرا روحی فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/30
9

نیکولتا ورنا، نویسنده و شاعر ایتالیایی، با رمان «روزهای شیشه ای» در سال ۲۰۲۵ برنده جایزه اتحادیه اروپا در ادبیات شد. در این مقاله زندگی، آثار، دیدگاه‌های فلسفی و جایگاه جهانی او در ادبیات حافظه و شهادت بررسی می‌شود.محمدرضا گلی احمد گورابی ،دکتر زهرا روحی فر

مقدمه
ادبیات اروپا در دهه‌ی اخیر شاهد ظهور نویسندگانی بوده است که توانسته‌اند مرز میان روایت تاریخی، زبان شاعرانه و فلسفه‌ی معاصر را درهم بشکنند. یکی از برجسته‌ترین چهره‌ها در این میان، نیکولتا ورنا، نویسنده و شاعر ایتالیایی است که با رمان I Giorni diVetro «روزهای شیشه») در سال ۲۰۲۵ برنده‌ی جایزه اتحادیه اروپا در ادبیات شد.

این اثر نه تنها جایگاه ورنا را در ادبیات ایتالیا تثبیت کرد، بلکه او را به سطح بین‌المللی رساند و به‌عنوان صدایی تازه در ادبیات حافظه و شهادت معرفی نمود.

۱. زندگی و مسیر ادبی

نیکولتا ورنا در ایتالیا متولد شد و از همان آغاز علاقه‌ی ویژه‌ای به ادبیات و فلسفه نشان داد. او در دانشگاه به مطالعه‌ی علوم انسانی پرداخت و نخستین نوشته‌هایش ترکیبی از روایت شاعرانه و تحلیل فلسفی بودند.

ورنا در سنت ادبی ایتالیا، جایی میان روایت شاعرانه و نثر فلسفی، جایگاهی تازه یافته است. آثار او نه صرفاً داستان، بلکه متنی چندلایه‌اند که شعر، فلسفه و روایت تاریخی را درهم می‌آمیزند.

---

۲. رمان روزهای شیشه ای: روایت حافظه و شکنندگی

رمان «روز های شیشه ای» مهم‌ترین اثر ورناست که در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات Einaudi Stile Libero منتشر شد و یک سال بعد جایزه‌ی اتحادیه اروپا در ادبیات را برای او به ارمغان آورد.

شخصیت‌ها و مضمون

- ردنتا و ایریس، دو زن جوان، در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ میلادی و در دل فاشیسم و جنگ جهانی دوم زندگی می‌کنند.

- مضمون اصلی اثر، شکنندگی انسان در برابر تاریخ است؛ همانند شیشه‌ای که هم شفاف است و هم آسیب‌پذیر.

ویژگی‌های ساختاری

- روایت‌های موازی میان زندگی فردی و جمعی

- استعاره‌های شیشه، نور و شکستگی به‌عنوان نماد وضعیت انسان

- زبان شاعرانه و موسیقایی، نزدیک به شعر آزاد

۳. جایزه اتحادیه اروپا در ادبیات ۲۰۲۵

این جایزه در نمایشگاه بین‌المللی کتاب پراگ اهدا شد و به‌عنوان یکی از مهم‌ترین جوایز برای نویسندگان نوظهور اروپایی شناخته می‌شود.

هیئت داوران متشکل از هفت منتقد و استاد برجسته‌ی ادبیات، آثار ۱۳ کشور اروپایی را بررسی کردند و ورنا را به‌عنوان برنده‌ی نهایی انتخاب نمودند. در کنار او، دو نویسنده دیگر نیز موفق به دریافت «ذکر ویژه» شدند:

- فیلیپ مارچفسکی از بلژیک (Quand Cécile)

- شیلا آرمسترانگ از ایرلند (Falling Animals)

۴. نقدهای اروپایی و بازتاب جهانی

- منتقدان اروپایی آثار ورنا را «ادبیات شهادت» و «ادبیات فلسفی» نامیده‌اند.

- برخی بر جنبه‌ی موسیقایی زبان او تأکید کرده‌اند، برخی بر جنبه‌ی تاریخی و برخی بر جنبه‌ی فلسفی.

- این تنوع نقدها نشان می‌دهد که آثار او متنی چندلایه‌اند که می‌توانند از منظرهای گوناگون خوانده شوند.

۵. دیدگاه‌های فلسفی و اخلاقی

ورنا معتقد است که ادبیات تنها تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نیست، بلکه مسئولیت اخلاقی بر دوش خواننده می‌گذارد. خواندن آثار او، مواجهه‌ای با تاریخ و پرسشی از مسئولیت ما در برابر گذشته است.

این نگاه، او را در امتداد سنت هرمنوتیکی گادامر قرار می‌دهد: شعر و نثر به‌مثابه گفت‌وگویی میان گذشته و حال، قربانی و بازمانده.

۶. جایگاه در ادبیات معاصر اروپا

ورنا در کنار نویسندگان زن اروپایی معاصر، مانند شیلا آرمسترانگ و فیلیپ مارچفسکی، به بازآفرینی تجربه‌ی تاریخی و اجتماعی پرداخته است. آثار او در کشورهای مختلف ترجمه شده و به‌عنوان نمونه‌ای از ادبیات اروپایی معاصر معرفی شده‌اند.

جمع‌بندی

نیکولتا ورنا با روزهای شیشه ای نشان داد که ادبیات امروز اروپا می‌تواند همزمان شاعرانه، فلسفی و علمی باشد. او از استعاره‌های علمی برای بازتاب وضعیت انسان بهره می‌گیرد، از فلسفه زبان برای نشان دادن شکاف‌های حقیقت، و از روان‌شناسی و علوم اجتماعی برای تحلیل شخصیت‌ها. آثار او نه فقط تجربه‌ای زیبایی‌شناختی، بلکه مسئولیتی اخلاقی‌اند: دعوتی به تأمل درباره‌ی تاریخ، حافظه و شکنندگی انسان.


محمدرضا گلی احمد گورابی
دکتر زهرا روحی فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/30
11


«حاشیه‌های شعر۱: اجرای بی‌فرمی در سوررئالیسم لورکا |اثر اثر دیوید فرد ریختر»
نقد و تحلیل آوانگارد اسپانیا ،کتاب حاشیه‌های شعر اثر دیوید فرد ریختر، رساله‌ای دانشگاهی درباره‌ی سوررئالیسم لورکا و مفهوم بی‌فرمی در اندیشه‌ی ژرژ باتای است. این پژوهش با بررسی شعر و نمایش‌های لورکا، رابطه‌ی فلسفه و ادبیات آوانگارد اسپانیا را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد چگونه شعر می‌تواند همزمان نقد اجتماعی و تجربه‌ای زیبایی‌شناختی باشد.


پیشگفتار:

کتاب حاضر با عنوان «حاشیه‌های شعر: اجرای بی‌فرمی در سوررئالیسم لورکا» (Margins of Poetry: Performing the Formless in Lorca's Surrealism) اثر دیوید فرد ریختر، رساله‌ی دکتری او در رشته‌ی زبان اسپانیایی در دانشگاه وندربیلت (۲۰۰۷) است.

این پژوهش تلاشی است برای بازخوانی جایگاه شعر و فلسفه در بستر آوانگارد اسپانیا و به‌ویژه در آثار فدریکو گارسیا لورکا. نویسنده با تمرکز بر مفهوم «بی‌فرمی» (informe) در اندیشه‌ی ژرژ باتای، نشان می‌دهد که چگونه شعر و نمایش‌های لورکا نه تنها از سنت‌های پیشین فاصله می‌گیرند، بلکه با فروپاشی فرم‌های تثبیت‌شده، امکان‌های تازه‌ای برای اندیشیدن و زیستن می‌گشایند.

رساله در چهار فصل اصلی سامان یافته است:

- فصل نخست به رابطه‌ی دیرینه‌ی شعر و فلسفه می‌پردازد و با بررسی تنش‌های میان سوررئالیسم برتونی و گرایش‌های دگراندیش باتای، زمینه‌ی نظری بحث را فراهم می‌کند.

- فصل دوم با تحلیل مجموعه‌ی شاعر در نیویورک، نشان می‌دهد که لورکا چگونه از طریق بی‌فرمی، اضطراب فردی و نقد اجتماعی را در قالبی شاعرانه و فلسفی به تصویر می‌کشد.

- فصل سوم به آثار نمایشی لورکا، از جمله رتابلیو و ال پوبلیکو، اختصاص دارد و ویرانی تئاتر سنتی و پایان بازنمایی را به‌عنوان راهی برای خلق سوژه‌های خودمختار بررسی می‌کند.

- فصل چهارم با تمرکز بر استعاره‌های گیاهی و به‌ویژه «رز»، ناکافی بودن دوگانگی‌های سنتی را نشان می‌دهد و زبان گل‌ها را به‌عنوان عرصه‌ای برای نقد زیبایی‌شناسی و اخلاقیات متعارف تحلیل می‌کند.

در پایان، نویسنده با طرح مفهوم «اخلاق بی‌فرمی» نتیجه می‌گیرد که شعر آوانگارد اسپانیا، و به‌ویژه آثار لورکا، نه تنها تجربه‌ای زیبایی‌شناختی، بلکه کنشی فلسفی و اجتماعی است که به ما می‌آموزد چگونه در جهان مدرن «یاد بگیریم زیستن». بعدها

پیشگفتار نویسنده :

«تأیید اینکه جهان شبیه هیچ چیز نیست و تنها بی‌فرم است، به معنای گفتن این است که جهان چیزی شبیه عنکبوت یا آب‌دهان است.»

– ژرژ باتای

«بی‌فرمی در ذات خود هیچ نیست، تنها وجودی عملی دارد: بی‌فرمی یک کنش است.»

– روزالیند کراوس

«چنین باشد شعری که ما می‌جوییم، فرسوده همچون اسیدی که دست را می‌ساید، آغشته به عرق و دود، بوینده‌ی ادرار و سوسن، […] شعری ناپاک همچون یک لباس، همچون یک بدن، با لکه‌های تغذیه و حالت‌های شرم‌آور، با چین‌ها، مشاهدات، رؤیاها، بیداری، پیشگویی‌ها، اعلان‌های عشق و نفرت، حیوانات، لرزش‌ها، عاشقانه‌ها، باورهای سیاسی، انکارها، تردیدها، تأییدها، مالیات‌ها.»

– پابلو نرودا

«به نظرم پوچ است تصور کنیم هنر می‌تواند از زندگی اجتماعی جدا شود، وقتی چیزی جز تفسیر یک مرحله از زندگی توسط یک سرشت حساس نیست.»

– فدریکو گارسیا لورکا

بخش ۱ – طرح پرسش‌ها

شعر چیست و چه می‌کند؟ پرسش‌های مشابهی قرن‌هاست مطرح شده‌اند تا رابطه‌ی میان هنر و زندگی، شعر و عمل، ادبیات و فلسفه روشن شود. آیا شعر صرفاً تقلیدِ دوباره‌ی واقعیتِ آرمانی است، همان‌گونه که افلاطون در کتاب دهم جمهوری نتیجه می‌گیرد—یک ساختگیِ خطرناک و خیالیِ بازنمایی؟ یا برعکس، بخشی اساسی و جدایی‌ناپذیر از شکل‌گیری هویت و فرهنگ است؟

این رساله بر نقطه‌ی تلاقیِ بیان شاعرانه و پرسش فلسفی تمرکز دارد و نشان می‌دهد که چگونه گفتار شعری در شعر آوانگارد به‌طور «خودمختار» اجرایی است؛ یعنی عملی را که بدان اشاره دارد، به‌وجود می‌آورد یا دست‌کم از طریق نقدِ مستمر، گفتمان رسمی را به پرسش می‌کشد. همان‌طور که «تری ایگلتون» در کتاب چگونه یک شعر بخوانیم (۲۰۰۷) می‌گوید:

«شعرها اجرا هستند، نه صرفاً اشیائی روی صفحه. می‌توان شعر را الگویی از صدا یا معنا دانست؛ اما همچنین می‌توان آن را راهبردی دید که می‌خواهد کاری انجام دهد.»

---

بخش ۲ – اهمیت شعر در مدرنیته

بررسی اینکه گفتار شعری چه می‌کند، اهمیت شعر در دوران مدرن را نشان می‌دهد، همراه با دغدغه‌ی آن نسبت به «ارزش‌ها، معانی و مقاصد انسانی». چنین بررسی‌ای آشکار می‌سازد که شعر مدرن—بیش از آنکه تقلید هنریِ زندگی یا بیان خلاقانه‌ی فرد باشد—می‌تواند درک ما را از ساختارهای اجتماعی-فرهنگی معاصر و رابطه با دیگری روشن کند؛ تأملاتی هم زیبایی‌شناختی و هم فلسفی.

همان‌طور که «هایدگر» می‌گوید، زبان شاعرانه خطرناک‌ترین شکل زبان است، زیرا شیوه‌ای از اندیشیدن را پیش می‌برد که وجود و نسبت‌ها را به پرسش می‌گیرد. این فهم از هنر نشان می‌دهد که شعر توانایی بازاندیشی جامعه را دارد و قدرتی دگرگون‌ساز در خود نهفته است. شاید در عصر مدرن، شعر یکی از معدود ابزارهای آپوریا باشد که به انسان کمک می‌کند در فرآیند مداوم «یاد گرفتنِ زیستن»—به تعبیر «دریدا» در اشباح مارکس—پیش برود.

---

بخش ۳ – جایگاه آوانگارد و سوررئالیسم اسپانیایی

هرچند نظریه‌های شعری از زمان افلاطون میان «هنر برای هنر» و «هنر برای زندگی» در نوسان بوده‌اند، این رساله استدلال می‌کند که شعر آوانگارد (به‌ویژه در اسپانیا) نمونه‌ای از تولید شعری است که مرز میان هنر و عمل را می‌شکند. آوانگارد نه صرفاً جدایی از سنت‌های پیشین، بلکه گسستی خشونت‌آمیز از آنهاست.

با این حال، آوانگارد نیز تناقضات درونی دارد. پاریس در دهه‌های نخست قرن بیستم مرکز فرهنگی اروپا بود، اما تعیین میزان تأثیر نظریه‌های شعری در بافت‌های فراملی دشوار است. زیرا در حالی‌که نظریه‌های تازه از پاریس و دیگر مراکز برمی‌خاستند، مناطق پیرامونی سنت‌های خود را حفظ کرده و هم‌زمان گرایش‌های خارجی را اقتباس می‌کردند. این تضاد، به‌ویژه در مورد سوررئالیسم، مسئله‌ساز می‌شود. در اسپانیا بسیاری معتقدند سوررئالیسم «اصیل» هرگز وجود نداشت یا دست‌کم مدل‌های «آندره برتون» به‌طور کامل در شعر اسپانیایی تحقق نیافت.

---

بخش ۴ – باتای و لورکا

جایگاه اندیشمند فرانسوی «ژرژ باتای» در نظریه‌های آوانگارد تحریک‌کننده و آموزنده است. او از مکتب سوررئالیستی برتونی طرد شد، اما مفاهیمش—مانند بی‌فرمی، ماده‌ی پست، بدویت و دیگری—با جریان‌های فکری دیگر هم‌زمان در گفت‌وگو بودند. نشریه‌ی «Documents» که باتای در سال‌های ۱۹۲۹–۳۰ منتشر کرد، محملی برای روشنفکران ناراضی از مسیر سوررئالیسم رسمی بود.

این مفاهیم در تضاد با بازنمایی‌های والا و «فراواقعی» برتون قرار داشتند و به‌جای آن، بر کشش‌های ابتدایی و مادیِ وجود انسانی تأکید می‌کردند. همین گرایش به «زیرواقعیت» شباهت‌هایی با دیدگاه منتقد اسپانیایی «خوان لارئا» دارد و در آثار شاعرانی چون «نرودا» و «سزار وایخو» نیز دیده می‌شود.

---

بخش ۵ – مسئله‌ی اصلی رساله

این رساله سه پرسش اصلی را دنبال می‌کند:

1. رابطه‌ی فلسفه و ادبیات در آوانگارد اسپانیا چیست؟

2. اهمیت نظریه‌های «دگراندیش» باتای در تحلیل ادبیات اسپانیایی اوایل قرن بیستم چیست؟

3. چه نتایج اخلاقی می‌توان از مفهوم بی‌فرمی در ارتباط با شعر، هنر خودمختار و ساختارهای اجتماعی-فرهنگی گرفت؟

فرضیه‌ی اولیه این است که در شعر نسل ۱۹۲۷ اسپانیا، آفرینش هنری و پرسش فلسفی درهم می‌آمیزند و نظریه‌های باتای درک ما از این دوره را ژرف‌تر می‌کنند.

---

بخش ۶ – تمرکز بر لورکا

این پژوهش آثار متأخر «فدریکو گارسیا لورکا» را در گفت‌وگو با اصول زیبایی‌شناختی باتای بررسی می‌کند. هرچند باتای به‌ندرت در زمینه‌ی ادبیات اسپانیایی مطالعه شده، نشان داده می‌شود که مفاهیم او چارچوبی سودمند برای فهم شعر لورکا فراهم می‌کنند.

لورکا در آثار متأخرش از شاعر در نیویورک (۱۹۲۹) تا نمایشنامه‌های ال پوبلیکو و چنین که پنج سال بگذرد—به نقد خشونت‌آمیز ساختارهای هنری و اجتماعی می‌پردازد. او با «منطق شاعرانه» خود، فرم‌ها را فرو می‌ریزد (بی‌فرم می‌کند) و فضاهای تازه‌ای برای بیان و زیستن پیشنهاد می‌دهد.

---

بخش ۷ – ساختار رساله

- فصل اول: بررسی زمینه‌های نظری و تاریخی، از افلاطون تا باتای و لارئا.

- فصل دوم: تحلیل شاعر در نیویورک و زیبایی‌شناسی بی‌فرمی در آن.

- فصل سوم: نقد تئاتر و بازنمایی در آثار نمایشی لورکا.

- فصل چهارم: استعاره‌های گیاهی (رزها) و ناکافی بودن دوگانگی‌ها.

- نتیجه‌گیری: اخلاق بی‌فرمی و امکان «یاد گرفتنِ زیستن» از طریق شعر.
محمدرضا گلی احمدگورابی،دکتر زهرا روحی
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/30
9


غزل عاشقانه‌ای دلنشین با حال‌وهوای گیلان، سرشار از باران، جنگل و دریای خزر،مناسب برای دوستداران شعر های طبیعت گرا وعاشقانه

وارش باران گیلان می‌ زند بر جان من
می‌دمد گل های زیبا از دل حیران من

رودسر آرام و موجی سوی ساحل می دود
می‌برد آواز دریا خستگی از جان من

جنگل سبز سراوان می‌دهد بوی بهار
می شود هنگامه ای در یادها گیلان من

شالی خیس وطلایی می‌ فروزد چون نگین
می‌رسد از خوشه هایش روشنی بر جان من

باد و بارانی ز کوهستان به صحرا می‌وزد
آمده از سوی دیگر یار خوش الحان من

لاله‌های واژگون در کوهساران رسته اند

می‌ دمد در قله ها پرَِسیاووشان من

می شود دریای طوفانی به رنگ آسمان

می‌نهد خورشید سرخی بر سر گیلان من

هر نسیم از کوه آمد با نوا و شور و شوق

می‌برد اندوه دیرین از دل ویران من

گیلک و باران و دریا، عشق را معنا کنند

می‌رسد از کوه و دریا مهر جاویدان من

#محمد_رضا_گلی#
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/29
8



شعروغزلی عاشقانه و پر احساس درباره راز عشق، ایمان، امید و روشنایی دل. این شعر با تصاویر شاعرانه از چشم، خنده و نگاه معشوق، روایتگر شور و طوفان دل است و با کلمات زیبا، عشق را جاودانه می‌سازد.

عاشقی رازی‌ست پنهان در دل ویران من

می‌زند آتش به جانم، می‌برد ایمان من

چشم تو دریای شور و موج آن طوفان دل

می‌کشد هر لحظه با خود کشتی سامان من

بی‌تو شب تاریک و جانم خسته و بی‌سرپناه

با تو اما می‌درخشد ماه در ایوان من

خنده‌ات چون صبح روشن می‌رسد از آسمان

می‌نهد خورشید شادی بر دل حیران من

هر نفس با یاد رویت می‌شود جانم بهار

می‌دمد گل‌های رنگین در دل و هم جان من

عشق تو آیینه‌ای شد، می‌نماید بی‌ درنگ

هرچه پنهان کرده بودم در دل لرزان من

بی‌تو عالم سرد و خاموش است چون زندان تار

گل شکوفا می شود در تاری زندان من

ای نسیم وصل، بر لب می‌نشانی بوسه‌ را

می شود شیرین دهان و هم لب و دندان من

هر نگاهت می‌برد عقل از سر و جان از بدن

می‌نهد بر سینه‌ام مهر تو را جانان من

عاقبت در عشق تو جان می‌دهم با افتخار

تا بماند نام من جاوید در دیوان من

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/28
7


«شعری تازه با الهام از طبیعت بکر گیلان؛ تلفیقی از وارش باران، مه شالیزار و دلدادگی. اثری نوآورانه که زبان را بازآفرینی می‌کند و تجربه‌ای چندلایه از عشق و طبیعت ارائه می‌دهد.»

من نامت را

نه در دفترها،

که در لرزش بی‌دلیل وارش باران نوشتم؛

هر قطره،

مثل آتشی خاموش،

در میان مه شالیزار می‌درخشید.

تو گفتی:

عشق واژه نیست،

راهی است که

از ساحل آغاز

وبه تاج جنگل می رسد

و هر قدم،

مرزی تازه می‌سازد

میان من و پشت سرم.

من به نگاهت گفتم:

خودت را پنهان نکن،

بگذار رودخانه بفهمد

که دلدادگی،

تنها قانون بی‌قانونی است.

و شعر،

نه تصویر پرنده،

نه خاک فراموش‌شده،

بلکه لحظه‌ای است که دل

خود را می‌گشاید،

چون گل سنبل در

مه سپیده‌دم،

ومه سپیده دم

بر کوه‌های سبز،

وباعطرخود

جهان را دوباره معطر می‌کند.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/28
11


«بررسی آثار و سبک لاسلو کراسناهورکای، نویسنده‌ی مجارستانی و برنده نوبل ادبیات ۲۰۲۵؛ بررسی رمان‌های شاخص، فلسفه‌ی روایت، و جایگاه او در ادبیات اروپای مرکزی. محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر

۱. مقدمه
جایزه‌ی نوبل ادبیات همواره نه تنها یک جایزه‌ی ادبی، بلکه یک بیانیه‌ی فرهنگی و سیاسی است. انتخاب لاسلو کراسناهورکای در سال ۲۰۲۵، در ادامه‌ی سنتی است که نویسندگان اروپای مرکزی و شرقی را به‌عنوان حاملان تجربه‌های تاریخی و فلسفی جهان معاصر معرفی می‌کند. او در کنار کافکا، توماس برنهارد و حتی ساموئل بکت، به‌عنوان نویسنده‌ای شناخته می‌شود که جهان را در وضعیت فروپاشی، اضطراب و تکرار بی‌پایان روایت می‌کند.

۲. زندگی و مسیر ادبی

- زادگاه: کراسناهورکای در سال ۱۹۵۴ در شهر گیولا، مجارستان به دنیا آمد.

- تحصیلات: در رشته‌ی حقوق و سپس زبان و ادبیات مجارستانی تحصیل کرد.

- آغاز کار: نخستین رمان او، «شیطان‌تانگو» (Satantango) در سال ۱۹۸۵، به‌سرعت او را به‌عنوان نویسنده‌ای پست‌مدرن و دشوارخوان مطرح کرد.

- ویژگی آثار: جمله‌های بسیار طولانی، روایت‌های سیال، و فضایی که میان کابوس و واقعیت در نوسان است.

۳. آثار شاخص

- «شیطان‌تانگو» (Satantango، ۱۹۸۵): روایتی از روستایی در حال فروپاشی، با ساختاری شبیه رقص تانگو.

- «اندوه مقاومت» (The Melancholy of Resistance، ۱۹۸۹): داستان شهری کوچک که با ورود یک سیرک و شایعه‌ی وجود نهنگی عظیم، به آشوب کشیده می‌شود.

- «جنگ و جنگ» (War & War، ۱۹۹۹): درباره‌ی کارمندی که دست‌نوشته‌ای اسرارآمیز را به اینترنت منتقل می‌کند.

- «سیوبو آن‌جا در زیر» (Seiobo There Below، ۲۰۰۸): مجموعه‌ای از روایت‌ها درباره‌ی هنر و زیبایی، با تمرکز بر سنت‌های شرقی و غربی.

۴. سبک و زبان

- جمله‌های بی‌پایان: گاه یک جمله‌ی او چندین صفحه ادامه دارد.

- فضای آخرالزمانی: جهان او همواره در آستانه‌ی فروپاشی است.

- ترکیب فلسفه و روایت: آثارش میان فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی، عرفان شرقی و نقد اجتماعی حرکت می‌کنند.

- تأثیر موسیقی و نقاشی: بسیاری از آثار او ساختاری موسیقایی دارند و به هنرهای تجسمی ارجاع می‌دهند.

۵. دلایل انتخاب توسط آکادمی نوبل

- بازتاب هراس معاصر: آثار او تصویری از اضطراب جهانی، بحران‌های زیست‌محیطی و فروپاشی اجتماعی ارائه می‌دهند.

- قدرت زبان: نثر او به‌عنوان یکی از پیچیده‌ترین و در عین حال شاعرانه‌ترین زبان‌های ادبیات معاصر شناخته می‌شود.

- پیوند شرق و غرب: او در آثارش به سنت‌های ژاپنی، چینی و بودایی نیز توجه دارد.

- تأثیر جهانی: آثارش به زبان‌های متعدد ترجمه شده و در سینما (به‌ویژه فیلم‌های بلا تار) بازتاب یافته‌اند.

۶. روایت و فلسفه در آثار کراسناهورکای

کراسناهورکای نویسنده‌ای است که روایت را به‌عنوان ابزاری برای فلسفه‌ورزی به کار می‌گیرد. در «شیطان‌تانگو»، روستاییان در چرخه‌ای بی‌پایان گرفتارند؛ در «جنگ و جنگ»، شخصیت اصلی می‌کوشد معنای جاودانگی را در جهان دیجیتال بیابد؛ و در «سیوبو آن‌جا در زیر»، زیبایی به‌عنوان نیرویی نجات‌بخش در برابر آشوب جهان معرفی می‌شود.

۷. جایگاه او در سنت اروپای مرکزی

اروپای مرکزی همواره خاستگاه نویسندگانی بوده که جهان را از منظر فروپاشی و بحران روایت کرده‌اند: کافکا، برنهارد، کنراد، و اکنون کراسناهورکای. او ادامه‌دهنده‌ی این سنت است، اما با افزودن لایه‌های پست‌مدرن و جهانی.

۸. تأثیر بر ادبیات و هنر

- سینما: همکاری او با کارگردان مجارستانی بلا تار، فیلم‌هایی چون «شیطان‌تانگو» و «اسب تورین» (The Turin Horse) را پدید آورد.

- ادبیات جهانی: نویسندگان معاصر از سبک او الهام گرفته‌اند.

- نقد ادبی: منتقدان او را «کافکای معاصر» یا «حماسه‌نویس آخرالزمان» نامیده‌اند.

۹. روایت روایی ـ ادبی

اگر بخواهیم کراسناهورکای را در قالب روایی معرفی کنیم، باید او را نویسنده‌ای بدانیم که جهان را همچون شهری در حال فروپاشی تصویر می‌کند؛ شهری که در آن مردم در چرخه‌ای بی‌پایان گرفتارند، امیدها به توهم بدل می‌شوند، و تنها هنر و زیبایی است که می‌تواند لحظه‌ای رهایی ببخشد.

نتیجه‌گیری

نوبل ادبیات ۲۰۲۵ با انتخاب کراسناهورکای، بار دیگر نشان داد که ادبیات نه صرفاً سرگرمی، بلکه ابزاری برای مواجهه با اضطراب‌های جهانی است. آثار او به ما یادآوری می‌کنند که در میانه‌ی هراس و فروپاشی، هنر همچنان می‌تواند نیرویی نجات‌بخش باشد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
21

نیکولتا ورنا: شاعر و نویسنده‌ی ایتالیایی، ادبیات به‌مثابه حافظه و شهادت

مقدمه

ادبیات اروپا در دهه‌ی اخیر شاهد ظهور نویسندگان و شاعرانی بوده است که توانسته‌اند مرز میان روایت تاریخی، زبان شاعرانه و فلسفه‌ی معاصر را درهم بشکنند. یکی از برجسته‌ترین چهره‌ها در این میان، نیکولتا ورنا، نویسنده و شاعر ایتالیایی است که با رمان I Giorni di Vetro («روزهای شیشه») در سال ۲۰۲۵ برنده‌ی جایزه‌ی اتحادیه اروپا در ادبیات شد.

این اثر نه تنها جایگاه ورنا را در ادبیات ایتالیا تثبیت کرد، بلکه او را به سطح بین‌المللی رساند و به‌عنوان صدایی تازه در ادبیات حافظه و شهادت معرفی نمود.

این یادداشت به بررسی جنبه‌های مختلف آثار ورنا می‌پردازد:

- زندگی و جایگاه ادبی او

- تحلیل رمان روزهای شیشه ای

- بهره‌گیری از دانش روز در شعر و نثر

- دیدگاه‌های فلسفی و اخلاقی

- نقدهای اروپایی و بازتاب جهانی

- جایگاه او در ادبیات معاصر و تأثیر بر آینده‌ی شعر اروپا

۱. زندگی و جایگاه ادبی

نیکولتا ورنا در ایتالیا متولد شد و از همان آغاز، علاقه‌ی ویژه‌ای به ادبیات و فلسفه نشان داد. او در دانشگاه به مطالعه‌ی علوم انسانی پرداخت و آثارش از همان ابتدا ترکیبی از روایت شاعرانه و تحلیل فلسفی بودند.

ورنا در سنت ادبی ایتالیا، جایی میان روایت شاعرانه و نثر فلسفی، جایگاهی تازه یافته است. آثار او نه صرفاً داستان، بلکه متنی چندلایه‌اند که شعر، فلسفه و روایت تاریخی را درهم می‌آمیزند.

۲. رمان روزهای شیشه: روایت حافظه و شکنندگی

رمان I Giorni di Vetro («روزهای شیشه») مهم‌ترین اثر ورناست که در سال ۲۰۲۵ جایزه‌ی اتحادیه اروپا در ادبیات را برای او به ارمغان آورد.

این رمان ترکیبی از تاریخ شخصی و جمعی در قلب قرن بیستم ایتالیاست. مضمون اصلی اثر، شکنندگی انسان در برابر تاریخ است؛ همانند شیشه‌ای که هم شفاف است و هم آسیب‌پذیر.

ویژگی‌های ساختاری

- روایت‌های موازی: داستان‌های فردی در کنار روایت‌های جمعی.

- استعاره‌های شیشه، نور و شکستگی: بازتاب وضعیت انسان در برابر تاریخ.

- زبان شاعرانه: استفاده از موسیقی زبان و تکرار برای ایجاد ریتمی خاص.

۳. بهره‌گیری از دانش روز در آثار ورنا

یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی آثار ورنا، استفاده‌ی خلاقانه از دانش روز در شعر و نثر اوست.

علوم اجتماعی و روان‌شناسی

ورنا در آثارش به تحلیل روانی شخصیت‌ها توجه دارد. او نشان می‌دهد که چگونه فرد در برابر فشارهای تاریخی و اجتماعی واکنش نشان می‌دهد. شخصیت‌های او اغلب درگیر بحران‌های هویتی‌اند و این بحران‌ها با زبان شاعرانه بازتاب می‌یابند.

فلسفه زبان

نگاه ورنا به زبان، نزدیک به دیدگاه‌های شالوده‌شکنانه‌ی دریدا است. او زبان را نه ابزار شفاف، بلکه عرصه‌ای شکاف‌دار می‌بیند که حقیقت در آن از خلال سکوت و شکستگی آشکار می‌شود.

استعاره‌های علمی

ورنا از مفاهیم علمی مانند «شیشه»، «نور»، «شکستگی» و «انعکاس» برای بازتاب وضعیت انسان بهره می‌گیرد. این استعاره‌ها نشان‌دهنده‌ی بهره‌گیری از دانش فیزیک و علوم طبیعی در سطح استعاری‌اند.

۴. دیدگاه‌های فلسفی و اخلاقی

ورنا معتقد است که ادبیات تنها تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نیست، بلکه مسئولیت اخلاقی بر دوش خواننده می‌گذارد. خواندن آثار او، مواجهه‌ای با تاریخ و پرسشی از مسئولیت ما در برابر گذشته است.

این نگاه، او را در امتداد سنت هرمنوتیکی گادامر قرار می‌دهد: شعر و نثر به‌مثابه گفت‌وگویی میان گذشته و حال، قربانی و بازمانده.

۵. نقدهای اروپایی و بازتاب جهانی

منتقدان اروپایی آثار ورنا را «ادبیات شهادت» و «ادبیات فلسفی» نامیده‌اند. برخی بر جنبه‌ی موسیقایی زبان او تأکید کرده‌اند، برخی بر جنبه‌ی تاریخی و برخی بر جنبه‌ی فلسفی.

این تنوع نقدها نشان می‌دهد که آثار او متنی چندلایه‌اند که می‌توانند از منظرهای گوناگون خوانده شوند.

۶. جایگاه در ادبیات معاصر

ورنا در کنار نویسندگان زن اروپایی معاصر، مانند شیلا آرمسترانگ و فیلیپ مارچفسکی، به بازآفرینی تجربه‌ی تاریخی و اجتماعی پرداخته است. آثار او در کشورهای مختلف ترجمه شده و به‌عنوان نمونه‌ای از ادبیات اروپایی معاصر معرفی شده‌اند.

در ایران نیز، نام او در محافل دانشگاهی و ادبی مطرح شده و به‌عنوان نمونه‌ای از ادبیات حافظه و شهادت مورد توجه قرار گرفته است.

جمع‌بندی

نیکولتا ورنا با روزهای شیشه ای نشان داد که ادبیات امروز اروپا می‌تواند همزمان شاعرانه، فلسفی و علمی باشد. او از استعاره‌های علمی برای بازتاب وضعیت انسان بهره می‌گیرد، از فلسفه زبان برای نشان دادن شکاف‌های حقیقت، و از روان‌شناسی و علوم اجتماعی برای تحلیل شخصیت‌ها. آثار او نه فقط تجربه‌ای زیبایی‌شناختی، بلکه مسئولیتی اخلاقی‌اند: دعوتی به تأمل درباره‌ی تاریخ، حافظه و شکنندگی انسان.

محمدرضا گلی احمدگورابی، دکترزهرا روحی‌فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
9

. آدورنو و مسئله‌ی شعر پس از آشویتس

تئودور آدورنو در جمله‌ی مشهور خود گفت: «نوشتن شعر پس از آشویتس بربریت است.» این جمله، به‌ظاهر نفی شعر بود، اما در واقع پرسشی بنیادین را مطرح می‌کرد: آیا زبان می‌تواند پس از فاجعه‌ای چنین عظیم، هنوز حامل حقیقت باشد؟

فوگ مرگ پاسخی عملی به این پرسش بود. سلان نشان داد که شعر می‌تواند نه با بازنمایی مستقیم، بلکه با شکستگی و موسیقی زبان، شهادت دهد. بسیاری از منتقدان، شعر او را «نقض خلاق» سخن آدورنو دانسته‌اند: شعری که امکان شعر پس از آشویتس را اثبات کرد.

۲. دریدا و مفهوم «شبولت»

ژاک دریدا در کتاب شبولت: برای پل سلان، شعر او را از منظر شالوده‌شکنی خواند. دریدا نشان داد که شعر سلان همواره در مرز میان گفتن و نگفتن حرکت می‌کند. فوگ مرگ نمونه‌ی بارز این وضعیت است: شعری که حقیقت را می‌گوید، اما نه به‌طور مستقیم؛ بلکه از طریق استعاره، تکرار و سکوت.

برای دریدا، شعر سلان نشان می‌دهد که زبان همواره شکاف‌دار است و حقیقت تنها در این شکاف‌ها آشکار می‌شود.

۳. گادامر و هرمنوتیک شعر

هانس-گئورگ گادامر، فیلسوف هرمنوتیک، در تفسیر خود بر شعر سلان، بر «دیالوگ» میان شاعر و خواننده تأکید کرد. به نظر او، فوگ مرگ نه فقط شهادتی تاریخی، بلکه دعوتی به گفت‌وگوست: گفت‌وگویی میان گذشته و حال، میان قربانی و بازمانده، میان شعر و خواننده.

گادامر معتقد بود که شعر سلان، با وجود تاریکی و فشردگی‌اش، راهی برای ارتباط می‌گشاید؛ ارتباطی که نه بر پایه‌ی شفافیت، بلکه بر پایه‌ی مشارکت در تجربه‌ی رنج است.

۴. نقدهای ادبی اروپایی

در نقدهای ادبی آلمان و اروپا، فوگ مرگ به‌عنوان یکی از مهم‌ترین متون شعری قرن بیستم شناخته شد. منتقدان آن را «سرود مرگ قرن» نامیدند. برخی بر جنبه‌ی موسیقایی آن تأکید کردند، برخی بر جنبه‌ی تاریخی و شهادتی، و برخی بر جنبه‌ی فلسفی.

این تنوع نقدها نشان می‌دهد که شعر سلان، متنی چندلایه است که می‌تواند از منظرهای گوناگون خوانده شود.

۵. بازتاب در ادبیات معاصر

فوگ مرگ نه تنها در نقد ادبی، بلکه در ادبیات معاصر نیز تأثیرگذار بود. بسیاری از شاعران پس از جنگ، از جمله اینگه‌بورگ باخمان و نلی زاکس، در گفت‌وگو با شعر سلان نوشتند. در ادبیات فارسی نیز، برخی شاعران و مترجمان، این شعر را به‌عنوان نمونه‌ای از «شعر شهادت» معرفی کرده‌اند.

۶. شعر به‌مثابه مرجع اخلاقی

از منظر فلسفه‌ی اخلاق، فوگ مرگ تنها یک شعر نیست، بلکه متنی است که مسئولیت اخلاقی بر دوش خواننده می‌گذارد. خواندن این شعر، صرفاً تجربه‌ای زیبایی‌شناختی نیست؛ بلکه مواجهه‌ای با تاریخ و با پرسش از مسئولیت ما در برابر گذشته است.

جایگاه این بخش در فصل

این بخش نشان داد که فوگ مرگ چگونه از یک شعر به متنی فلسفی، اخلاقی و ادبی بدل شد. از آدورنو تا دریدا و گادامر، از نقدهای اروپایی تا بازتاب‌های معاصر، همه بر این نکته تأکید دارند که شعر سلان، شعری یگانه است: شعری که مرز میان ادبیات و تاریخ، زیبایی و شهادت، زبان و سکوت را درهم می‌شکند.

جمع‌بندی فصل سوم

فصل سوم نشان داد که چگونه شعر فوگ مرگ به نقطه‌ی اوج تجربه‌ی شعری و تاریخی پل سلان بدل شد؛ شعری که هم سندی تاریخی است و هم شاهکاری ادبی.

- در بخش نخست دریافتیم که این شعر در چه زمینه‌ی تاریخی و اجتماعی شکل گرفت: تجربه‌ی مستقیم سلان از هولوکاست، دوگانگی زبان آلمانی به‌عنوان زبان مادر و زبان جلاد، و ضرورت شهادت در برابر سکوت پس از جنگ.

- در بخش دوم دیدیم که ساختار موسیقایی فوگ، تکرارها و چندصدایی‌ها، چگونه مرگ دسته‌جمعی و روزمره‌ی اردوگاه‌ها را بازتاب می‌دهند. استعاره‌هایی چون «شیر سیاه سحرگاه» و دوگانگی «مارگارت/شولا» نشان دادند که شعر، حقیقت را نه با بازنمایی مستقیم، بلکه با شکستگی و موسیقی زبان آشکار می‌کند.

- در بخش سوم بررسی کردیم که چگونه فیلسوفان و منتقدان—از آدورنو تا دریدا و گادامر—این شعر را به‌عنوان متنی فلسفی، اخلاقی و ادبی خوانده‌اند. فوگ مرگ توانست سکوت پس از جنگ را بشکند و به مرجعی برای اندیشه‌ی شعر شهادت بدل شود.

در نهایت، فوگ مرگ شعری است که مرز میان ادبیات و تاریخ، زیبایی و شهادت، زبان و سکوت را درهم می‌شکند. این شعر نشان داد که حتی پس از آشویتس، شعر می‌تواند وجود داشته باشد نه به‌عنوان زیبایی صرف، بلکه به‌عنوان شهادت، به‌عنوان سنگ‌قبر بی‌نامی برای قربانیان.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
10

در سرای بی کسی شب پاسبان نور نیست

هر که با ما نشیند عاشق است و کور نیست

نقش‌ها بر پرده‌ی وهم‌اند و بی‌پایان فریب

چشم اگر بی‌چشم‌دل شد با دل ما جور نیست

نغمه‌ای در سینه پنهان، بی‌صدا می‌سوزدش

آن‌که با سوداگری خو کرد، اهلِ شور نیست

هر نگاهِ بی‌نیاز از مهر، در بندِ غبار

در صف و آیینِ عیاران ما مأمور نیست

سایه‌روزی می‌فروشد این زبانِ رمز و رنگ

لیک در دام حقیقت، هیچ‌کس مهجور نیست

تک همسرا

در دل آیینه‌ها، یاد حقیقت مرده است

هر که با وهمش بسازد، تا ابد افسرده است
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
11

به چشم تو جهان آرام می‌گیرد

دل از طوفان، غمی مادام می‌گیرد

اگر گویی، خوشی بر جان بنشاند

نگاهت خنده‌ی هر بام می‌گیرد

به دستت چون سپاری دست ما را

دل ما رنگی از آرام می‌گیرد

نسیم عشق در گیسوی تو جاری‌ست

که هر دل شور این هنگام می‌گیرد

تو می‌گویی، دل ما بی‌درنگ آری آری

به نامت لحظه ای شیرین‌ترین پیغام می‌گیرد

همه هستی به پای عشق می‌ریزم

که این جان از تویی آرام می‌گیرد

دل تو بر دل ما نور می‌پاشد

زآهنگی صفای شام می‌گیرد

تن بی‌جان اگر چون چوب پژمرده

دم عشق تویی، احرام می‌گیرد

اگر عالم شگفتی در دل ما سیر می بیند

تعجب هم زعشقت آرام می‌گیرد

سخن کوتاه شد، باقی بماند راز

که این راز از نگاهت کام می‌گیرد

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
13

آبرویم را مریزی آبرو دارم دلا

این همه بد می‌کنی من با تو خو دارم دلا

پای حرف من نشین یک روز گر فرصت کنی

زخم‌های لاعلاجی در گلو دارم دلا

اشک را گم کرده ام در حسرتش آواره‌ام

دفتری پر از غزل از داغ او دارم دلا

سالیانی می‌نشینم پای صحبت‌های تو

لحظه ای رو کن به سویم آرزو دارم دلا

سرّ دل معروف باشد در نگاه آشنا

لیک من رازی نهفته در وضو دارم دلا
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
3

در نگاهت می‌تراود نور جانم بی‌گمان

می‌شود گیسوی تو شور جهانم بی‌گمان

تو شبیه آسمان و من چناری خسته‌ام

تو صعودت در سپهر و من نهانم بی‌گمان

راز دل را لب نمی‌گفت و سکوتی سخت بود

با تپش‌های دلم روی زبانم بی‌گمان

شعر می‌جوشد ز من هرچند خاموشم ولی

عشق می ریزد ز آتش در بیانم بی‌گمان

گرچه می‌دانم جنونم می‌برد آرام و صبر

باز می‌سوزم فراتر از توانم بی‌گمان

ای دریغ از مهر تو،چون رهگذر بی‌سایه‌ام

دست رد بر من مزن، من خود جوانم بی‌گمان

خنده‌هایت را بپاش و گونه‌ام را شاد کن

من چو رودی آتشین، سویت دوانم بی‌گمان
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/27
3

از نگاه شادمانت اختران روشن شدند

با نسیم مهربانت باغ‌ها گلشن شدند

در وفاداری چو کوه استاده بر عهد نخست

زاغ ها از دشت هاآماده ی رفتن شدند

هر کجا نامت بیاید، جان من آرام جان

یاد تو درمان درد زخم‌های تن شدند

دست تو چون شمع، در شب‌های تارم روشنی‌ست

با حضورت لحظه‌هایم ماندن و بودن شدند

گرچه طوفان‌ها گذشتند از سرم بی‌وقفه باز

لنگر آرامشم، لبخندهای من شدند

با وفایت عالمی را می‌توان از نو نوشت

قصه‌های عاشقان در کوی تو روشن شدند

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
6


«نسبت ادبیات و دانش در فلسفه غرب؛ از افلاطون تا دریدا ۱»
این یادداشت به بررسی نظریه‌های فیلسوفان و دانشمندان غربی درباره نسبت میان ادبیات و دانش می‌پردازد؛ از افلاطون و ارسطو تا نیچه، هایدگر و دریدا.محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی فر

مقدمه

از آغاز تاریخ فلسفه غرب، پرسش درباره نسبت میان ادبیات و دانش همواره مطرح بوده است. فیلسوفان یونان باستان، شاعران رنسانس، متفکران مدرن و پست‌مدرن هر یک کوشیده‌اند تا جایگاه ادبیات را در تولید معرفت روشن کنند. ادبیات نه تنها هنر بیان زیباست، بلکه به‌عنوان شیوه‌ای برای اندیشیدن و انتقال حقیقت نیز شناخته می‌شود.

افلاطون: ادبیات به‌مثابه تقلید و فاصله از حقیقت

افلاطون، فیلسوف بزرگ یونان باستان، در تاریخ اندیشه غربی نخستین کسی است که نسبت میان ادبیات و دانش را به‌طور جدی و نظام‌مند مطرح کرد. او در آثار خود، به‌ویژه در کتاب «جمهوری»، شاعران و نویسندگان را به نقد کشید و آنان را متهم کرد که حقیقت را تحریف می‌کنند. در نگاه افلاطون، جهان محسوس که ما در آن زندگی می‌کنیم، خود سایه‌ای از جهان مُثل است؛ یعنی آنچه می‌بینیم و لمس می‌کنیم، تنها تصویری ناقص از حقیقت جاودان و کامل است. حال اگر هنر و ادبیات بخواهند همین جهان محسوس را تقلید کنند، در واقع چیزی جز سایه‌ای از سایه تولید نمی‌کنند. به همین دلیل، افلاطون ادبیات را نه تنها بی‌فایده، بلکه خطرناک می‌دانست؛ زیرا می‌تواند ذهن شهروندان را از حقیقت دور سازد و آنان را به سوی توهم و خیال بکشاند.

او در «جمهوری» شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون می‌راند. دلیلش این بود که شعر و داستان با برانگیختن احساسات، انسان را از عقل و خرد دور می‌کنند. افلاطون باور داشت که دانش راستین تنها از راه دیالکتیک و فلسفه به دست می‌آید، نه از طریق شعر و ادبیات. با این حال، تناقضی جالب در آثار او دیده می‌شود: افلاطون خود در بسیاری از نوشته‌هایش از زبان استعاره، اسطوره و روایت بهره می‌گیرد. برای نمونه، در «فایدروس» یا «تمثیل غار»، او برای توضیح مفاهیم فلسفی از داستان و تصویر شاعرانه استفاده می‌کند. این نشان می‌دهد که حتی خود افلاطون نیز نمی‌توانست از نیروی ادبیات در بیان فلسفه بی‌نیاز باشد.

نکته مهم در اندیشه افلاطون این است که او ادبیات را جدی می‌گرفت. اگر شعر و داستان بی‌اهمیت بودند، نیازی به نقد شدیدشان نبود. او می‌دانست که ادبیات قدرتی عظیم در شکل‌دادن به ذهن و فرهنگ دارد، اما این قدرت را خطرناک می‌دید. از نظر او، شاعر می‌تواند با کلمات زیبا، انسان را به سوی احساسات و هیجانات ببرد و او را از مسیر عقل منحرف کند. بنابراین، نقد افلاطون در واقع اعترافی به اهمیت ادبیات است، هرچند این اهمیت را منفی ارزیابی می‌کند.

بحث افلاطون درباره ادبیات و دانش نقطه آغاز سنتی شد که تا امروز ادامه دارد. پرسش او این بود: آیا ادبیات می‌تواند حقیقت را آشکار کند یا تنها خیال و توهم می‌آفریند؟ این پرسش بعدها توسط فیلسوفان دیگر، از ارسطو تا نیچه و هایدگر، بارها مطرح و بازاندیشی شد. افلاطون با طرح این پرسش، نخستین نظریه‌پرداز نسبت میان ادبیات و دانش در جهان بود.

ارسطو: ادبیات به‌مثابه شناخت جهان انسانی

ارسطو، شاگرد برجسته افلاطون، در تاریخ فلسفه غرب نقطه عطفی در نگاه به ادبیات و نسبت آن با دانش ایجاد کرد. اگر افلاطون ادبیات را صرفاً تقلید و سایه‌ای از سایه می‌دانست، ارسطو در کتاب «فن شعر» دیدگاهی کاملاً متفاوت عرضه کرد. او معتقد بود که ادبیات، به‌ویژه شعر و تراژدی، نه تنها تقلید نیست، بلکه راهی برای شناخت حقیقت انسانی است. در نظر ارسطو، تاریخ به جزئیات می‌پردازد؛ یعنی آنچه در یک زمان و مکان خاص رخ داده است. اما شعر و ادبیات می‌توانند کلیات را آشکار کنند؛ کلیاتی که در سرنوشت همه انسان‌ها مشترک است. به همین دلیل، او شعر را از تاریخ برتر دانست، زیرا شعر می‌تواند به ما نشان دهد که انسان در موقعیت‌های گوناگون چگونه عمل می‌کند و چه سرنوشتی می‌یابد.

یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه ارسطو «کاتارسیس» یا پالایش روانی است. او باور داشت که تراژدی با برانگیختن احساس ترس و شفقت، مخاطب را به نوعی پالایش درونی می‌رساند. این تجربه عاطفی، خود نوعی دانش است؛ دانشی که از راه عقل خشک به دست نمی‌آید، بلکه از طریق تجربه زیسته و عاطفه حاصل می‌شود. بدین ترتیب، ادبیات نه تنها سرگرمی نیست، بلکه ابزاری برای تربیت اخلاقی و شناخت روان انسان است.

ارسطو همچنین به ساختار ادبیات توجه ویژه داشت. او در «فن شعر» قواعدی برای تراژدی و حماسه بیان کرد و نشان داد که چگونه نظم و انسجام در روایت می‌تواند به انتقال معنا و دانش کمک کند. این نگاه، ادبیات را به حوزه‌ای نظام‌مند و قابل بررسی علمی تبدیل کرد. در واقع، ارسطو نخستین کسی بود که ادبیات را موضوع مطالعه نظری قرار داد و آن را در کنار فلسفه و علم قرار داد.

نکته مهم دیگر در اندیشه ارسطو، توجه او به نقش ادبیات در جامعه است. او معتقد بود که ادبیات می‌تواند ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی را منتقل کند و انسان‌ها را به تأمل درباره زندگی و سرنوشتشان وادارد. این نگاه، ادبیات را به ابزاری برای آموزش و پرورش بدل می‌کند. در اینجا، ادبیات نه تنها هنر، بلکه نوعی دانش اجتماعی و اخلاقی است.

در مجموع، ارسطو با نظریه خود نشان داد که ادبیات می‌تواند حقیقتی را آشکار کند که فلسفه و علم به تنهایی قادر به بیانش نیستند. او ادبیات را راهی برای شناخت جهان انسانی معرفی کرد؛ جهانی که سرشار از احساس، اخلاق، و تجربه است. این دیدگاه، بنیان بسیاری از نظریه‌های مدرن درباره ادبیات را شکل داد و نشان داد که ادبیات و دانش نه تنها در تضاد نیستند، بلکه می‌توانند هم‌پیمان باشند.

دانته و گوته: ادبیات به‌مثابه فلسفه شاعرانه

دانته آلیگیری، شاعر بزرگ ایتالیایی قرون میانه، و یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و اندیشمند آلمانی عصر رمانتیسم، هر دو نمونه‌هایی درخشان از پیوند ادبیات و دانش‌اند. دانته در «کمدی الهی» و گوته در «فاوست» نشان دادند که ادبیات می‌تواند نه تنها روایتگر زیبایی و احساس باشد، بلکه حامل جهان‌بینی فلسفی و معرفتی عمیق نیز باشد.

دانته در «کمدی الهی» سفری شاعرانه از دوزخ تا برزخ و بهشت را روایت می‌کند. این سفر، در ظاهر یک داستان مذهبی است، اما در حقیقت فلسفه‌ای درباره سرنوشت انسان، جایگاه دانش در برابر ایمان، و نسبت عقل و وحی را بیان می‌کند. دانته با بهره‌گیری از زبان شاعرانه و تصویرسازی‌های عظیم، پرسش‌های بنیادین فلسفه را مطرح می‌کند: حقیقت چیست؟ انسان چگونه باید زندگی کند؟ دانش بشری تا کجا می‌تواند راهنما باشد و در کجا نیازمند هدایت الهی است؟ در این اثر، ادبیات به ابزاری برای بیان فلسفه و الهیات بدل می‌شود؛ زبانی که نه تنها عقل، بلکه احساس و تخیل انسان را نیز درگیر می‌کند.

گوته در «فاوست» شخصیت دانشمندی را تصویر می‌کند که در جستجوی حقیقت، میان علم و عشق، میان عقل و تجربه، سرگردان است. فاوست نماد انسان مدرن است؛ انسانی که می‌خواهد همه چیز را بداند، اما در نهایت درمی‌یابد که دانش صرف کافی نیست و باید با عشق و تجربه زیسته تکمیل شود. گوته با این روایت نشان می‌دهد که ادبیات می‌تواند فلسفه‌ای درباره وضعیت انسان مدرن ارائه دهد؛ فلسفه‌ای که در قالب داستان و شعر، برای مخاطب عام قابل فهم‌تر است.

هر دو شاعر، دانته و گوته، ادبیات را به‌مثابه فلسفه شاعرانه به کار گرفتند. آنان نشان دادند که ادبیات می‌تواند پرسش‌های فلسفی را نه در قالب مفاهیم خشک، بلکه در قالب روایت و استعاره بیان کند. این کار، ادبیات را به پلی میان دانش نظری و تجربه انسانی بدل می‌کند. در آثار آنان، ادبیات نه تنها هنر، بلکه نوعی دانش است؛ دانشی که از راه تخیل و احساس به دست می‌آید و می‌تواند حقیقتی را آشکار کند که فلسفه و علم به تنهایی قادر به بیانش نیستند.

نکته مهم در آثار دانته و گوته، توجه آنان به نقش ادبیات در تربیت و هدایت انسان است. دانته با سفر شاعرانه‌اش، انسان را به تأمل درباره سرنوشت و ایمان دعوت می‌کند. گوته با داستان فاوست، انسان مدرن را به بازاندیشی درباره ارزش دانش و عشق وامی‌دارد. این نگاه، ادبیات را به ابزاری برای آموزش و پرورش بدل می‌کند؛ ابزاری که می‌تواند انسان را به شناختی عمیق‌تر از خود و جهان برساند.

در مجموع، دانته و گوته نشان دادند که ادبیات می‌تواند فلسفه‌ای شاعرانه باشد؛ فلسفه‌ای که نه تنها عقل، بلکه احساس و تخیل را نیز درگیر می‌کند. آنان با آثار خود، ادبیات را در مرکز دانش قرار دادند و نشان دادند که بدون ادبیات، فلسفه نمی‌تواند به زندگی و تجربه انسانی پیوند بخورد.

هگل: ادبیات و روح مطلق

هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی قرن نوزدهم، در نظام فلسفی خود جایگاه ویژه‌ای برای هنر و ادبیات قائل شد. او در کتاب «زیبایی‌شناسی» به‌طور مفصل درباره نسبت میان هنر، ادبیات و حقیقت سخن گفت. در نگاه هگل، تاریخ حرکت «روح» به سوی آزادی است و هنر یکی از مراحل این حرکت محسوب می‌شود. ادبیات، به‌ویژه شعر و تراژدی، می‌تواند تضادهای روح را آشکار کند و انسان را به تأمل درباره حقیقت برساند.

هگل باور داشت که حقیقت در نهایت در فلسفه به‌طور کامل آشکار می‌شود، اما هنر و ادبیات نیز می‌توانند حقیقت را در قالب محسوس و زیباشناختی نشان دهند. به بیان دیگر، ادبیات مرحله‌ای از تجلی «روح مطلق» است؛ مرحله‌ای که حقیقت را نه در قالب مفاهیم انتزاعی، بلکه در قالب تصویر، استعاره و روایت عرضه می‌کند. این نگاه، ادبیات را در مسیر دانش قرار می‌دهد، نه در برابر آن.

در نظر هگل، تراژدی جایگاه ویژه‌ای دارد. او تراژدی یونانی را نمونه‌ای عالی از ادبیات می‌دانست که می‌تواند تضادهای بنیادین زندگی انسانی را نشان دهد؛ تضاد میان فرد و جامعه، میان وظیفه و میل، میان قانون و آزادی. این تضادها، به‌زعم هگل، بخشی از حرکت روح به سوی آزادی‌اند. تراژدی با نمایش این تضادها، مخاطب را به تأمل فلسفی و شناختی عمیق‌تر از وضعیت انسانی وادار می‌کند.

هگل همچنین به نقش ادبیات در تاریخ توجه داشت. او معتقد بود که ادبیات می‌تواند روح زمانه را بیان کند؛ یعنی آنچه در یک دوره تاریخی بر ذهن و فرهنگ انسان‌ها حاکم است. به همین دلیل، ادبیات نه تنها هنر، بلکه سندی تاریخی و معرفتی است. در آثار ادبی، می‌توان حرکت روح در مسیر تاریخ را مشاهده کرد. این نگاه، ادبیات را به منبعی برای شناخت تاریخ و فرهنگ بدل می‌کند.

نکته مهم دیگر در اندیشه هگل، توجه او به وحدت میان زیبایی و حقیقت است. او باور داشت که زیبایی، تجلی محسوس حقیقت است. بنابراین، ادبیات که زیبایی را در قالب زبان عرضه می‌کند، می‌تواند حقیقت را نیز آشکار کند. این نگاه، ادبیات را به پلی میان زیبایی و دانش بدل می‌کند.

در مجموع، هگل ادبیات را بخشی از تجلی روح مطلق دانست؛ بخشی که می‌تواند حقیقت را در قالب محسوس و زیباشناختی نشان دهد. هرچند او فلسفه را مرتبه بالاتری می‌دانست، اما ادبیات را مرحله‌ای ضروری در مسیر شناخت حقیقت معرفی کرد. این نگاه، ادبیات را نه در برابر دانش، بلکه در مسیر آن قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که ادبیات می‌تواند انسان را به شناختی عمیق‌تر از خود و جهان برساند.

نیچه: ادبیات به‌مثابه آفرینش حقیقت

فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، یکی از تأثیرگذارترین متفکران در نسبت میان ادبیات و دانش است. او برخلاف سنت افلاطونی و حتی هگلی، حقیقت را چیزی ثابت و کشف‌شدنی نمی‌دانست، بلکه آن را امری ساخته و آفریده‌شده تلقی می‌کرد. در نگاه نیچه، ادبیات نه تقلید از واقعیت و نه بازنمایی حقیقت، بلکه خود فرآیند آفرینش حقیقت است. این دیدگاه انقلابی، جایگاه ادبیات را از حاشیه به مرکز فلسفه و دانش منتقل کرد.

نیچه در اثر مشهور خود «چنین گفت زرتشت» فلسفه را در قالب ادبیات شاعرانه عرضه کرد. او به‌جای نوشتن رساله‌های خشک فلسفی، از زبان استعاره، اسطوره و روایت بهره گرفت. شخصیت زرتشت در این کتاب، پیام‌آور فلسفه‌ای تازه است؛ فلسفه‌ای که بر اراده معطوف به قدرت، بر آفرینش ارزش‌های نو و بر نفی ارزش‌های کهنه استوار است. این انتخاب سبکی نشان می‌دهد که نیچه باور داشت تنها زبان ادبی می‌تواند عمق تجربه انسانی و حقیقتی که باید آفریده شود را بیان کند.

از نظر نیچه، علم و دانش تجربی هرچند ابزارهایی مهم‌اند، اما نمی‌توانند معنای زندگی را آشکار کنند. حقیقتی که انسان نیاز دارد، حقیقتی زیسته و شاعرانه است؛ حقیقتی که در قالب اسطوره و ادبیات آفریده می‌شود. او بارها تأکید کرد که فیلسوف باید همچون شاعر باشد، زیرا تنها شاعر می‌تواند ارزش‌های نو بیافریند و انسان را به افق‌های تازه ببرد.

نیچه همچنین نقدی جدی بر زبان مفهومی و انتزاعی فلسفه داشت. او معتقد بود که زبان خشک فلسفی نمی‌تواند زندگی و شور انسانی را بیان کند. به همین دلیل، خود به زبان شاعرانه روی آورد و فلسفه‌اش را در قالب ادبیات عرضه کرد. این کار، مرز میان فلسفه و ادبیات را درهم شکست و نشان داد که ادبیات می‌تواند فلسفه‌ای زنده و پویا باشد.

نکته مهم دیگر در اندیشه نیچه، توجه او به نقش ادبیات در آفرینش ارزش‌هاست. او باور داشت که ارزش‌های سنتی، مانند حقیقت مطلق یا اخلاق مسیحی، باید کنار گذاشته شوند و ارزش‌های نو آفریده شوند. این آفرینش ارزش‌ها تنها از طریق زبان ادبی و شاعرانه ممکن است، زیرا زبان ادبی قدرت دارد تا جهان تازه‌ای بسازد و انسان را به تجربه‌ای نو دعوت کند.

در مجموع، نیچه ادبیات را نه تنها هم‌پیمان دانش، بلکه خود سرچشمه دانش و حقیقت معرفی کرد. او نشان داد که بدون ادبیات، فلسفه نمی‌تواند به زندگی و تجربه انسانی پیوند بخورد. ادبیات، در نگاه نیچه، فرآیند آفرینش حقیقت است؛ حقیقتی که نه کشف می‌شود، بلکه ساخته می‌شود. این دیدگاه، ادبیات را در مرکز فلسفه قرار داد و راهی تازه برای اندیشیدن درباره نسبت میان ادبیات و دانش گشود.

هایدگر: شعر به‌مثابه خانه هستی

مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، یکی از مهم‌ترین متفکرانی است که نسبت میان ادبیات و دانش را به‌گونه‌ای بنیادین بازاندیشی کرد. او در آثار خود، به‌ویژه در کتاب «هستی و زمان» و در مقالاتی که درباره شعر هولدرلین نوشت، بارها تأکید کرد که زبان، و به‌ویژه زبان شاعرانه، خانه هستی است. این جمله مشهور او به معنای آن است که حقیقت وجود نه در معادلات علمی و نه در مفاهیم خشک فلسفی، بلکه در زبان شاعرانه آشکار می‌شود.

هایدگر معتقد بود که علم و دانش تجربی تنها به موجودات می‌پردازند؛ یعنی آنچه در جهان هست، اشیاء و پدیده‌ها. اما فلسفه و به‌ویژه شعر می‌توانند خود هستی را نشان دهند؛ آن افق بنیادینی که موجودات در آن پدیدار می‌شوند. به همین دلیل، او شعر را برتر از علم تجربی می‌دانست، زیرا شعر می‌تواند حقیقت وجود را آشکار کند، چیزی که علم قادر به انجامش نیست.

در تفسیرهای هایدگر از شعر هولدرلین، او نشان داد که شاعر چگونه می‌تواند راه را برای تفکر فلسفی بگشاید. هولدرلین با زبان شاعرانه‌اش، هستی را به گونه‌ای آشکار می‌کند که فلسفه نیز باید از آن بیاموزد. هایدگر در اینجا ادبیات را نه تنها هم‌پیمان فلسفه، بلکه سرچشمه‌ای برای فلسفه معرفی می‌کند. او معتقد بود که فیلسوف باید به شاعر گوش بسپارد، زیرا شاعر است که حقیقت را در زبان آشکار می‌کند.

نکته مهم دیگر در اندیشه هایدگر، توجه او به نسبت میان زبان و وجود است. او باور داشت که زبان نه صرفاً ابزار ارتباط، بلکه خود جایگاه ظهور هستی است. در این نگاه، ادبیات و شعر نقشی اساسی دارند، زیرا آنان زبان را در خالص‌ترین و ژرف‌ترین شکلش به کار می‌گیرند. شعر می‌تواند افق‌های تازه‌ای برای فهم هستی بگشاید و انسان را به تجربه‌ای نو از وجود دعوت کند.

هایدگر همچنین نقدی جدی بر نگاه علمی و تکنولوژیک به جهان داشت. او معتقد بود که علم و تکنولوژی جهان را به مجموعه‌ای از منابع و اشیاء تقلیل می‌دهند، در حالی که شعر می‌تواند جهان را به‌عنوان مکانی برای سکونت انسان آشکار کند. این نگاه، ادبیات را به ابزاری برای بازاندیشی درباره جایگاه انسان در جهان بدل می‌کند.

در مجموع، هایدگر ادبیات را خانه هستی دانست؛ خانه‌ای که در آن حقیقت وجود آشکار می‌شود. او نشان داد که بدون شعر، فلسفه نمی‌تواند به عمق هستی دست یابد. این دیدگاه، ادبیات را در مرکز فلسفه قرار داد و راهی تازه برای اندیشیدن درباره نسبت میان ادبیات و دانش گشود.

پل ریکور: روایت و معرفت

پل ریکور، فیلسوف فرانسوی قرن بیستم، یکی از برجسته‌ترین اندیشمندانی است که نسبت میان ادبیات و دانش را در قالب نظریه روایت بررسی کرده است. او در آثار مهم خود، از جمله «زمان و روایت» و «خود همچون دیگری»، نشان داد که ادبیات نه تنها هنر بیان زیباست، بلکه شیوه‌ای برای فهم زمان، هویت و تجربه انسانی است. در نگاه ریکور، روایت ادبی می‌تواند پلی میان تجربه زیسته و دانش نظری باشد؛ پلی که به ما امکان می‌دهد گذشته را بفهمیم، حال را معنا کنیم و آینده را تصور نماییم.

ریکور بر این باور بود که انسان موجودی روایی است؛ یعنی ما زندگی خود را از طریق داستان‌ها می‌فهمیم و هویت خود را در قالب روایت می‌سازیم. ادبیات، به‌ویژه رمان و داستان، می‌تواند ساختار زمان را بازسازی کند و تجربه انسانی را در قالبی قابل فهم عرضه نماید. این کار، خود نوعی دانش است؛ دانشی که نه در قالب مفاهیم انتزاعی، بلکه در قالب روایت و تجربه بیان می‌شود. به همین دلیل، ریکور ادبیات را هم‌پیمان فلسفه و دانش معرفی کرد.

یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه ریکور، «پیکربندی زمان» است. او معتقد بود که روایت ادبی می‌تواند زمان را به شکلی تازه سازمان دهد. در زندگی روزمره، زمان به‌صورت خطی و بی‌پیرایه جریان دارد، اما در ادبیات، زمان می‌تواند بازسازی شود؛ گذشته می‌تواند دوباره روایت شود، حال می‌تواند معنا یابد و آینده می‌تواند پیش‌بینی گردد. این بازسازی زمان، خود نوعی دانش است؛ دانشی که به ما امکان می‌دهد تجربه انسانی را بهتر بفهمیم.

ریکور همچنین به نقش ادبیات در شکل‌دادن به هویت توجه داشت. او باور داشت که انسان هویت خود را از طریق روایت می‌سازد؛ یعنی ما با داستان‌هایی که درباره خود و دیگران می‌گوییم، هویت خود را شکل می‌دهیم. ادبیات، با ارائه روایت‌های گوناگون، می‌تواند به ما کمک کند تا هویت خود را بازاندیشی کنیم و به درک تازه‌ای از خود برسیم. این نگاه، ادبیات را به ابزاری برای شناخت انسان بدل می‌کند.

نکته مهم دیگر در اندیشه ریکور، توجه او به نسبت میان ادبیات و اخلاق است. او معتقد بود که روایت ادبی می‌تواند ما را به تأمل درباره مسئولیت و انتخاب‌های اخلاقی وادارد. داستان‌ها با نمایش موقعیت‌های پیچیده انسانی، به ما امکان می‌دهند تا درباره ارزش‌ها و مسئولیت‌های خود بیندیشیم. این کار، خود نوعی دانش اخلاقی است؛ دانشی که از طریق تجربه ادبی به دست می‌آید.

در مجموع، پل ریکور نشان داد که ادبیات می‌تواند شکلی از دانش باشد؛ دانشی که از طریق روایت و تجربه انسانی حاصل می‌شود. او ادبیات را پلی میان فلسفه و زندگی معرفی کرد و نشان داد که بدون ادبیات، فلسفه نمی‌تواند به عمق تجربه انسانی دست یابد. این دیدگاه، ادبیات را در مرکز فلسفه قرار داد و راهی تازه برای اندیشیدن درباره نسبت میان ادبیات و دانش گشود.

ژاک دریدا: ادبیات و بازی بی‌پایان معنا

ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی و بنیان‌گذار مکتب «واسازی»، یکی از مهم‌ترین متفکران پست‌مدرن است که نسبت میان ادبیات و دانش را به‌گونه‌ای رادیکال بازاندیشی کرد. او در آثار خود، از جمله «درباره دستور زبان» و «نوشتار و تفاوت»، نشان داد که زبان نه وسیله‌ای شفاف برای انتقال معنا، بلکه عرصه‌ای است که معنا در آن همواره به تعویق می‌افتد و هیچ‌گاه به ثبات نهایی نمی‌رسد. در این نگاه، ادبیات جایگاهی ممتاز دارد، زیرا بیش از هر حوزه دیگری نشان می‌دهد که معنا بازی بی‌پایان است و هیچ حقیقتی قطعی وجود ندارد.

دریدا معتقد بود که متون ادبی، با ساختارهای پیچیده و چندلایه خود، بهترین نمونه برای نشان دادن این بازی معنا هستند. در ادبیات، کلمات نه تنها به اشیاء یا مفاهیم اشاره می‌کنند، بلکه به کلمات دیگر نیز ارجاع می‌دهند. این زنجیره بی‌پایان ارجاعات، معنا را همواره به تعویق می‌اندازد. او این فرآیند را «دیفرانس» نامید؛ مفهومی که به معنای تفاوت و تعویق هم‌زمان است. در این نگاه، ادبیات نه بازنمایی حقیقت، بلکه خود فرآیند تولید معناست؛ فرآیندی که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد.

یکی از نکات کلیدی در اندیشه دریدا، نقد او بر تمایز سنتی میان ادبیات و فلسفه است. او معتقد بود که فلسفه نیز همچون ادبیات، متنی است که در آن معنا همواره در حال بازی و تعویق است. بنابراین، مرز میان ادبیات و دانش فلسفی فرو می‌ریزد. فلسفه نمی‌تواند ادعا کند که حقیقتی قطعی و نهایی را بیان می‌کند، زیرا خود نیز در زبان گرفتار است؛ زبانی که همواره معنا را به تعویق می‌اندازد. این نگاه، ادبیات را در مرکز فلسفه قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که فلسفه باید از ادبیات بیاموزد.

دریدا همچنین به نقش ادبیات در آزادی معنا توجه داشت. او باور داشت که ادبیات، برخلاف فلسفه یا علم، می‌تواند با زبان بازی کند و معناهای تازه بیافریند. این آزادی، ادبیات را به عرصه‌ای برای آفرینش دانش تازه بدل می‌کند؛ دانشی که نه در قالب مفاهیم خشک، بلکه در قالب بازی زبان و استعاره شکل می‌گیرد. در اینجا، ادبیات نه تنها هم‌پیمان دانش، بلکه خود سرچشمه دانش است.

نکته مهم دیگر در اندیشه دریدا، توجه او به مسئولیت خواننده است. او معتقد بود که معنا نه در متن، بلکه در فرآیند خواندن شکل می‌گیرد. خواننده باید متن را واسازی کند و لایه‌های پنهان آن را آشکار سازد. این کار، خود نوعی دانش است؛ دانشی که از طریق تعامل با ادبیات به دست می‌آید. بنابراین، ادبیات مخاطب را به مشارکت فعال در تولید معنا دعوت می‌کند.

در مجموع، ژاک دریدا نشان داد که ادبیات عرصه‌ای است که معنا در آن بی‌پایان به تعویق می‌افتد. او مرز میان ادبیات و فلسفه را فرو ریخت و ادبیات را در مرکز دانش قرار داد. در نگاه او، ادبیات نه تنها بازنمایی حقیقت نیست، بلکه خود فرآیند تولید معنا و دانش است؛ فرآیندی که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد و همواره خواننده را به مشارکت و آفرینش تازه دعوت می‌کند.

جمع‌بندی کلی

از افلاطون تا دریدا، مسیر اندیشه درباره نسبت میان ادبیات و دانش، مسیری پرپیچ‌وخم و سرشار از تضادها و نوآوری‌ها بوده است. افلاطون ادبیات را تهدیدی برای حقیقت دانست و آن را سایه‌ای از سایه معرفی کرد. ارسطو برعکس، ادبیات را راهی برای شناخت کلیات انسانی و پالایش روانی دانست. دانته و گوته ادبیات را به فلسفه شاعرانه بدل کردند و نشان دادند که شعر و داستان می‌توانند حامل جهان‌بینی باشند. هگل ادبیات را مرحله‌ای از تجلی روح مطلق معرفی کرد و آن را در مسیر شناخت حقیقت قرار داد. نیچه ادبیات را فرآیند آفرینش حقیقت دانست و فلسفه را در قالب شعر عرضه کرد. هایدگر شعر را خانه هستی خواند و آن را سرچشمه تفکر فلسفی معرفی کرد. پل ریکور روایت ادبی را راهی برای فهم زمان و هویت دانست و دریدا ادبیات را عرصه بازی بی‌پایان معنا معرفی کرد.

این سیر تاریخی نشان می‌دهد که ادبیات همواره در نسبت با دانش مطرح بوده است؛ گاه به‌عنوان تهدید، گاه به‌عنوان هم‌پیمان، و گاه به‌عنوان سرچشمه و خاستگاه دانش. آنچه مشترک است، اعتراف به قدرت ادبیات در شکل‌دادن به فهم انسان از جهان و خود است.

«ضریب نفوذ دانش در ادبیات»

بر اساس این بررسی، می‌توان نظریه‌ای تازه تحت عنوان ضریب نفوذ دانش در ادبیات پیشنهاد کرد. این نظریه بر آن است که ادبیات نه تنها بازتاب دانش، بلکه میدان نفوذ و گسترش آن است. دانش، هنگامی که وارد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
9



«بررسی اندیشه‌های فریدریش نیچه؛ فیلسوفی که با طغیان علیه سنت، مفاهیم مرگ خدا، ابرمرد و ارادهٔ قدرت را خلق کرد و با تلفیق فلسفه، شعر، روان‌شناسی و هنر، معنای مدرنیته را دگرگون ساخت.»

‌فصل ۱: زندگی و زمینهٔ تاریخی

فریدریش ویلهلم نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰) در روکنِ پروس به دنیا آمد. پدرش کشیش پروتستان بود و مرگ زودهنگام او، همراه با مرگ برادر کوچک نیچه، کودکی او را در سایهٔ فقدان و اندوه قرار داد. این تجربهٔ تلخ، نخستین مواجههٔ نیچه با مسئلهٔ پوچی و رنج بود.

نیچه در دانشگاه بُن و سپس لایپزیگ زبان‌شناسی کلاسیک خواند و در ۲۴ سالگی به‌عنوان جوان‌ترین استاد دانشگاه بازل منصوب شد. اما بیماری‌های مزمن جسمی میگرن، مشکلات بینایی، دردهای شدید معده—و فشار روانی او را وادار به کناره‌گیری کرد. باقی عمرش را در سفرهای مداوم میان سوئیس، ایتالیا و آلمان گذراند.

سال‌های پایانی عمرش با فروپاشی روانی همراه بود. خواهرش، الیزابت، سرپرستی او را بر عهده گرفت و بسیاری از نوشته‌هایش را پس از مرگ منتشر کرد.

فصل ۲: فلسفهٔ نیچه

۲.۱ مرگ خدا

نیچه در کتاب علم شاد اعلام کرد: «خدا مرده است.» این جمله نه انکار وجود خدا، بلکه بیان بحران معنای جهان مدرن بود. او می‌گفت نظام‌های سنتی دینی دیگر توان هدایت انسان مدرن را ندارند.

۲.۲ نیهیلیسم

نیچه بحران معنای جهان مدرن را پیش‌بینی کرد و آن را نیهیلیسم نامید: وضعیتی که در آن ارزش‌های سنتی فرو می‌ریزند و انسان با پوچی مواجه می‌شود.

۲.۳ ارادهٔ معطوف به قدرت

او معتقد بود نیروی بنیادی زندگی، نه حقیقت یا اخلاق، بلکه ارادهٔ قدرت است؛ نیرویی برای آفرینش، غلبه و شکوفایی.

۲.۴ بازگشت جاودان

ایده‌ای که می‌گوید همه چیز بی‌نهایت بار تکرار می‌شود. این اندیشه، آزمونی برای انسان است: آیا می‌توانی زندگی‌ات را چنان بپذیری که بخواهی بارها و بارها تکرار شود؟

۲.۵ ابرمرد

ابرمرد انسانی است که از محدودیت‌های اخلاق سنتی عبور کرده و ارزش‌های نو می‌آفریند.

فصل ۳: نوآوری‌های زبانی و ادبی

نیچه برخلاف فیلسوفان سنتی، آثارش را با زبان شاعرانه و استعاری نوشت. چنین گفت زرتشت نمونه‌ای است که بیشتر به شعر و خطابه نزدیک است تا رسالهٔ فلسفی. او از استعاره، ضرباهنگ و تصویرسازی بهره گرفت تا فلسفه را به تجربهٔ زیسته بدل کند.

فصل ۴: نیچه به عنوان شاعر

شعرهای نیچه کوتاه، نمادین و فلسفی‌اند. او شعر را آزمایشگاه فلسفه می‌دانست؛ جایی که مفاهیم را نه در قالب تعریف، بلکه در قالب تصویر و استعاره آزمود. شعرهایش بازتاب همان اندیشه‌های فلسفی‌اند: پوچی، امید، و بازی هستی.

فصل ۵: نکات تازه در باره نیچه

– موسیقی به‌عنوان هنر بی‌واسطه:

نیچه موسیقی را تنها هنری می‌دانست که بدون نیاز به زبان، مستقیماً به روح انسان نفوذ می‌کند.

– نقد دموکراسی:

او دموکراسی را «خطر همسان‌سازی» می‌نامید؛ نظامی که تفاوت‌ها را از بین می‌برد و انسان‌ها را به توده‌ای بی‌چهره بدل می‌کند.

– فلسفه به‌مثابه پروژهٔ هنری:

نیچه نخستین فیلسوفی بود که فلسفه را به «پروژه‌ای هنری» بدل کرد؛ یعنی فلسفه نه صرفاً جستجوی حقیقت، بلکه خلق سبک زندگی.

– شعر به‌عنوان آزمایشگاه فلسفه:

او شعر را میدان آزمایش مفاهیم می‌دانست.

– پارادوکس شعر:

نیچه می‌گفت شعر حقیقت را نمی‌گوید؛ اما تنها راهی است که می‌تواند ما را به حقیقت نزدیک کند.

فصل ۶: تأثیرگذاری نیچه

نیچه یکی از معدود فیلسوفانی است که تأثیرش نه تنها در فلسفه، بلکه در ادبیات، هنر، روان‌شناسی، سیاست و حتی فرهنگ عامه گسترده شد. او را می‌توان «فیلسوف انفجار» نامید؛ زیرا اندیشه‌هایش همچون موجی در قرن بیستم و بیست‌ویکم گسترش یافتند و هر حوزه‌ای را دگرگون کردند.

۶.۱ تأثیر بر فلسفه

– هایدگر: نیچه را «آخرین فیلسوف متافیزیک» نامید.

– سارتر و کامو: اگزیستانسیالیست‌ها نیچه را الهام‌بخش خود دانستند.

– فوکو و دریدا: فیلسوفان پست‌مدرن نیچه را بنیان‌گذار نقد ساختارهای قدرت و زبان معرفی کردند.

۶.۲ تأثیر بر ادبیات

– ریلکه: شعر را به تجربه‌ای وجودی بدل کرد.

– توماس مان: بحران معنای مدرن را در رمان‌هایش بازتاب داد.

– هرمان هسه: در گرگ بیابان، نیچه را به‌عنوان نیرویی برای شکستن سنت‌ها بازتاب داد.

۶.۳ تأثیر بر روان‌شناسی

– فروید: مفاهیم ناخودآگاه و غریزهٔ زندگی و مرگ با اندیشه‌های نیچه هم‌پوشانی دارند.

– یونگ: «زرتشت» را نمونه‌ای از گفت‌وگوی درونی با ناخودآگاه دانست.

۶.۴ تأثیر بر هنر

– سوررئالیسم: نیچه الهام‌بخش سوررئالیست‌ها شد.

– تئاتر مدرن: برتولت برشت با الهام از نیچه، تئاتر حماسی را بنا کرد.

– موسیقی: نگاه او بر آهنگسازان مدرن مانند شوئنبرگ و استراوینسکی تأثیر گذاشت.

۶.۵ تأثیر بر سیاست و جامعه

– نقد اخلاق مسیحی و ارزش‌های بورژوایی.

– سوءاستفادهٔ نازی‌ها از نام او.

– اهمیت دوبارهٔ اندیشهٔ او در عصر رسانه‌های جمعی.

۶.۶ تأثیر بر فرهنگ عامه

امروز نیچه نه تنها در دانشگاه‌ها، بلکه در فرهنگ عامه نیز حضوری پررنگ دارد. جملهٔ «آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌کند» به یکی از پرکاربردترین شعارهای عصر مدرن بدل شده است.

فصل ۷: نقد و جنجال

نیچه همواره چهره‌ای بحث‌برانگیز بود. سوءبرداشت‌ها، تحریف‌های خواهرش، واکنش‌های فلسفی، جنجال‌های سیاسی و نقدهای معاصر نشان می‌دهند که او در مرکز مناقشه باقی مانده است.

– تحریف خواهرش: الیزابت متون او را به نفع نازی‌ها تغییر داد.

– واکنش‌های فلسفی: هایدگر، سارتر، کامو، فوکو و دریدا هر یک خوانشی متفاوت از نیچه ارائه کردند.

– جنجال‌های سیاسی: نازی‌ها مفهوم «ابرمرد» را مصادره کردند.

– نقدهای معاصر: نیچه بیش از حد بر قدرت تأکید کرده و جنبه‌های همبستگی انسانی را نادیده گرفته است.

فصل ۸: جمع‌بندی

نیچه را نمی‌توان تنها فیلسوف یا تنها شاعر دانست؛ او ترکیبی از هر دو بود.

– پل میان فلسفه و شعر: فلسفهٔ او بدون شعر ناقص است، و شعرش بدون فلسفه بی‌معنا.

– اهمیت جهانی: نیچه بر فلسفه، ادبیات، هنر و سیاست تأثیر گذاشت.

– نوآوری‌های کمتر شناخته‌شده: فلسفه به‌مثابه پروژهٔ هنری، شعر به‌عنوان آزمایشگاه فلسفه.

– جایگاه در آینده: بحران‌های امروز

شعر اول

«خورشید فرو می‌رود،

دل من نیز سنگین،

اما از دل شب،

نوری نو زاده می‌شود.»

شعر دوم

«من رهگذری بی‌مقصد،

ستارگان می‌خندند،

راه بازی است.»

محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
3

فصل سوم: فوگ مرگ، شعر به‌مثابه شهادت بخش دوم: تحلیل ساختار و زبان فوگ مرگ،فوگ مرگ پل سلان، شعری است که شهادت را نه در بازنمایی مستقیم، بلکه در فرم و زبان شکسته آشکار می‌کند. تکرار موتیف‌ها، چندصدایی مرگ، و استعاره‌ی «شیر سیاه سحرگاه» حقیقت اردوگاه‌ها را به تجربه‌ای چرخه‌ای و بی‌پایان بدل می‌سازد. این شعر نشان می‌دهد که زبان، وقتی زخمی و شکسته شود، می‌تواند حامل حقیقتی باشد که هیچ روایت خطی قادر به بیان آن نیست.

فصل سوم: فوگ مرگ، شعر به‌مثابه شهادت بخش دوم: تحلیل ساختار و زبان فوگ مرگ

۱. فرم فوگ و چندصدایی

ساختار فوگ مرگ بر اساس فرم موسیقایی فوگ بنا شده است. در موسیقی، فوگ قطعه‌ای است که یک تم اصلی بارها تکرار و در صداهای مختلف تغییر می‌یابد. سلان این فرم را به شعر منتقل کرد:

- تکرار عبارت‌ها («شیر سیاه سحرگاه») همچون موتیف موسیقایی عمل می‌کند.

- تغییرات جزئی در هر تکرار، معنا را جابه‌جا می‌کند و لایه‌های تازه‌ای می‌سازد.

- چندصدایی شعر، بازتابی از چندصدایی مرگ در اردوگاه‌هاست: صدای قربانی، صدای جلاد، و صدای خاموشی.

این فرم موسیقایی، شعر را از روایت خطی دور می‌کند و آن را به تجربه‌ای چرخه‌ای و بی‌پایان بدل می‌سازد؛ همان‌گونه که مرگ در اردوگاه‌ها تکراری و روزمره بود.

۲. ریتم و موسیقی زبان

ریتم شعر، با تکرار و شکستگی، حس اضطراب و بی‌پایانی را منتقل می‌کند. واژه‌ها همچون نت‌های موسیقی‌اند که در چرخه‌ای بی‌وقفه تکرار می‌شوند. این ریتم، نه تنها موسیقایی، بلکه وجودی است: ریتم مرگ، ریتم کار اجباری، ریتم فرمان‌های جلاد.

۳. استعاره‌ی «شیر سیاه سحرگاه»

یکی از تصاویر محوری شعر، «شیر سیاه سحرگاه» است. این تصویر، استعاره‌ای از مرگ روزمره است؛ مرگی که همچون نوشیدنی هر روزه، بخشی از زندگی اردوگاه شده بود. ترکیب «شیر» (نماد تغذیه و زندگی) با «سیاه» (نماد مرگ و تاریکی) پارادوکسی می‌سازد که حقیقت اردوگاه را آشکار می‌کند: زندگی و مرگ درهم‌تنیده‌اند.

۴. دوگانگی مارگارت و شولا

در شعر، دو نام زنانه تکرار می‌شوند: «مارگارت» (نماد فرهنگ آلمانی، با گیسوان طلایی) و «شولا» (نماد فرهنگ یهودی، با گیسوان خاکستری). این دوگانگی، تقابل دو فرهنگ را نشان می‌دهد: فرهنگ غالب و فرهنگ قربانی. اما در عین حال، هر دو در یک متن شعری حضور دارند؛ گویی شعر می‌خواهد میان آن‌ها پلی بزند، هرچند پلی از جنس مرگ.

۵. زبان آلمانی و شکستن نحو

سلان در این شعر، زبان آلمانی را به‌گونه‌ای به کار می‌گیرد که هم موسیقایی و هم شکسته است. نحو جملات ساده و تکراری است، اما همین سادگی، خشونت را آشکار می‌کند. زبان در این شعر، دیگر زبان شفاف ارتباط نیست؛ زبان زخمی است که حقیقت را از دل شکستگی بیان می‌کند.

۶. صدای جلاد و صدای قربانی

در شعر، صدای جلاد («مردی در خانه») و صدای قربانیان درهم‌تنیده‌اند. جلاد فرمان می‌دهد، قربانیان می‌نوشند، می‌خوانند، می‌می‌رند. این هم‌زمانی صداها، همان چندصدایی فوگ است. شعر نشان می‌دهد که مرگ در اردوگاه‌ها نه یک واقعه‌ی منفرد، بلکه کنسرتی هولناک بود که در آن، جلاد و قربانی هر دو نقش داشتند.



۷. شهادت از طریق فرم

از منظر فلسفی، فوگ مرگ نشان می‌دهد که شهادت تنها از طریق فرم ممکن است. سلان می‌دانست که نمی‌توان حقیقت اردوگاه‌ها را به‌طور مستقیم بیان کرد. بنابراین، او به فرم موسیقایی و استعاری پناه برد. شعر او نه بازنمایی، بلکه بازآفرینی حقیقت است؛ حقیقتی که تنها در شکستگی و تکرار می‌تواند آشکار شود.

جایگاه این بخش در فصل

این تحلیل نشان داد که فوگ مرگ چگونه با فرم، ریتم، استعاره و زبان شکسته، تجربه‌ی هولوکاست را به شعری یگانه بدل کرد. در بخش سوم این فصل، به بازتاب‌های فلسفی و نقدهای ادبی درباره‌ی این شعر خواهیم پرداخت؛ از آدورنو تا دریدا، و از نقدهای آلمانی تا خوانش‌های معاصر.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
9

ساعت،

نه عدد است،

نه عقربه—

پرسشی است که هر لحظه

خود را دوباره می‌سازد.

گذشته،

گاهی سنگی است در دست،

گاهی سایه‌ای در ذهن،

گاهی هیچ‌چیز—

جز ردّی که با هر نگاه

شکل تازه‌ای می‌گیرد.

آینده،

نه وعده،

نه تهدید،

بلکه آینه‌ای شکسته است

که هر تکه‌اش

تصویری دیگر از ما نشان می‌دهد.

من،

ایستاده میانِ حافظه،

که خودش نمی‌داند

آیا نگه‌دارنده‌ی حقیقت است،

یا سازنده‌ی خیال.

زمان،

کتابی است بی‌پایان،

که هر بار با ورق زدنش

واژه‌ها تغییر می‌کنند،

و هیچ صفحه‌ای

همان معنای پیشین را ندارد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
7

سنگ،

نه فقط سکوت،

که پرسشی است در دلِ زمین

درباره‌ی وزنِ بودن.

باد،

نه حرکت،

که تردیدی است در مرزِ آزادی،

آیا رهایی،

خود زندانی تازه نیست؟

آب،

نه جریان،

که بازتابی است از ذهنِ ما،

هر بار که می‌نگریم،

رودی دیگر می‌شود.

من،

نه شاعر،

نه خواننده،

بلکه سایه‌ای در میانِ واژه‌ها،

که هر بار معنای تازه‌ای می‌گیرد،

و هیچ‌گاه همان نیست.

طبیعت،

کتابی است بی‌پایان،

که هر برگش

به هزار زبان نوشته شده،

و هیچ ترجمه‌ای

تمامی حقیقت را نمی‌گوید.

و احساس،

نه در قلب،

نه در عقل،

بلکه در فاصله‌ی لغزانِ میانِ آن‌هاست—

جایی که معنا

چون پرنده‌ای بی‌قرار

بر شاخه‌ای ناپایدار می‌نشیند

و دوباره پرواز می‌کند.

سنگ،

نه فقط سکوت،

که پرسشی است در دلِ زمین

درباره‌ی وزنِ بودن.

باد،

نه حرکت،

که تردیدی است در مرزِ آزادی،

آیا رهایی،

خود زندانی تازه نیست؟

آب،

نه جریان،

که بازتابی است از ذهنِ ما،

هر بار که می‌نگریم،

رودی دیگر می‌شود.

من،

نه شاعر،

نه خواننده،

بلکه سایه‌ای در میانِ واژه‌ها،

که هر بار معنای تازه‌ای می‌گیرد،

و هیچ‌گاه همان نیست.

طبیعت،

کتابی است بی‌پایان،

که هر برگش

به هزار زبان نوشته شده،

و هیچ ترجمه‌ای

تمامی حقیقت را نمی‌گوید.

و احساس،

نه در قلب،

نه در عقل،

بلکه در فاصله‌ی لغزانِ میانِ آن‌هاست—

جایی که معنا

چون پرنده‌ای بی‌قرار

بر شاخه‌ای ناپایدار

می‌نشیند و دوباره پرواز می‌کند.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/08/26
6


درختان،

نه سایه‌اند،

نه روشنایی

آن‌ها زبانِ پنهانِ خاک‌اند،

که هر بار با باد،

واژه‌ای تازه می‌سازند.

باران،

گاهی اشکِ زمین است،

گاهی خنده‌ی آسمان،

گاهی هیچ‌کدام

فقط صدایی که در گوشِ ما

به هزار معنا می‌لغزد.

من،

ایستاده میانِ رود،

که خودش نمی‌داند

آیا به دریا می‌رود،

یا به درونِ خویش بازمی‌گردد.

طبیعت،

کتابی است بی‌پایان،

که هر صفحه‌اش

با نگاهِ ما دوباره نوشته می‌شود.

و احساس،

نه در قلب،

نه در ذهن،

بلکه در فاصله‌ی لغزانِ میانِ آن‌هاست

جایی که معنا

چون پرنده‌ای بی‌قرار

بر شاخه‌ای ناپایدار می‌نشیند

و دوباره پرواز می‌کند.