خاطرات دفاع مقدس-بخش اول
سلام بر هم کلبه ای های با صفا
یکی از خاطرات فراموش نشدنی بنده از دوران غرور امیز دفاع مقدس ماجرای مکاتبات دوازده ساله ام با یک دوست اصفهانی است که در شش سالگی نامه ای برای رزمندگان فرستاد و اتفاقاً بنده آن را دریافت کرده و طبق درخواستش خاطراتی از جبهه برایش فرستادم و این بابی شد برای تداوم این مکاتبات تا پایان دفاع مقدس ... اگر حوصله کنم و این خاطرات را که نگاه به دفاع مقدس از زاویه ای دیگر است بنویسم به نظرم خواندنش خالی از لطف نیست . چند سال پیش تصمیم گرفتم در قالب شعر محاوره ای بنویسم که شروع کردم ولی به دلم ننشست . این بار به سبک دیگری بخش اول آن را نوشتم که تقدیم می کنم . امیدوارم با نظرات انتقادی با نگاه رفع ایرادات ، بتوانم آن را ادامه دهم . محتاج نگاه و نظر شما هستم .
امشب به سرم آمد ایام جوانی ها
فارغ ز تن و جان و ارزاق و گرانی ها
باز این دل دیوانه برگشت به سنگرها
ایام فداکاری ، بی نام و نشانی ها
مشغول پدافند از مرز عاشقی بودیم
خوش باد وبه خیر آری یادِدیده بانی ها
روحانی و دانشجو همسنگر استادان
آن هنر نمائی ها آن کِبرتکانی ها
مغرور شده ایران از نوگلِ فهمیده
این خاک گهربارست مهدجانفشانی ها
همرنگی و همدردی بی ریا و بی منت
پشت جبهه ها گرم از امداد رسانی ها
زنده یاد آن دوران ، آن زندگیِ ساده
همواره محبت ها ، با هم خودمانی ها
خنده ها وشوخی ها بمب پرانرژی بود
آن جشن پتوها و آن مزه پرانی ها
نیمه های سال شصت پادگان معروفی
با نام ابوذر پُر ، از باخترانی ها
هرروز کمک هایی سوی جبهه می آمد
از مردم با ایمان پیکِ مهربانی ها
در میان آنها بود نامه های پر احساس
آن پیام شادی از جام ارغوانی ها
از مشرق وازمغرب ازکردوبلوچ وترک
از سراسر ایران خاصه اصفهانی ها
نامه ای گرفتم من از نوگل شش ساله
یک فرشته ی زیبا از قوم کیانی ها
آن نامه ی زیبا از احمد کیانفر بود
یک برگه ی نقاشی یک بحرِمعانی ها
ای وای خدای من او خاطره می خواهد
از جبهه و آدابش ، شورِ هم زبانی ها
اینگونه بشد آغاز نامه های ما باهم
نامه های زیبای جنگ و قهرمانی ها