bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/17
11

ماه خونین و چراغ بزم عشاق سحر

خون دل پاشید بر رخسار شب چشم قمر

در دل این شام سرخ آتش به جان من فتاد

سوخت جانم تا سحر از تابش چشمان تر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/07
8

جهان در پرده‌ی شب راز می‌گوید
دلِ تنها زِ غم آواز می‌ گوید
زِ هر موجِ سکوت، آتش بیفروزد
به گوشِ جان، نوای ساز می گوید
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/07
9

نسیم از کوی جانان بوی یار آورد
دلِ دیوانه را صد گل به بار آورد
ز روی گل، بساط عیش جاری شد
شقایق را به سوی کوهسار آورد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/07
7

دل با سوز نهان نغمه ی نو می خواند
گل راز همه شاپرکان می داند
ماه آمده و چشم چرانی کرده
جان با بلم عشق به تک می راند
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/07
6

باز هم صبح ز دریای زمان می‌جوشد
باز هم باد صبا در طلبت می‌ کوشد
باز در دامن دشت رازِ گل می‌رقصد
باز هم عشق ز جام می تو می‌نوشد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/07
9


در فصلِ خیال، رنگِ نو می‌ریزد
از سینه ی خاک، عطر تو می‌خیزد
پیرایه ی زیبای جوانی و شباب
با برگ درخت نو به نو می‌ ریزد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/06
11

دل از عطرِ بهاران نغمه‌ ها سازد
کجا مرغ مهاجر آشیان را بی‌صدا سازد؟
به رقصِ باد، شاخه مستِ آواز است
که هر برگش ترانه با صبا سازد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/05
13


تو را دارم، ولی دل بی‌قرار است
نه از مهر تو، از زخمی که کار است

اگر گفتی که جانم را تویی، جان
بگو این دردِ پنهان از چه بار است
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/04
21

دل از مهرِ تو چون گرفتار شد
جهان در نگاهم چو گلزار شد
نگاهت چو افتاد بر جانِ من
دل از کوله ی غم سبک‌بار شد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/02
9

در کوچه‌ی شب دلم به سویی رفته
باتابش ماه گفت‌وگویی رفته
از زخم تو گرچه جان به لب آوردم
لبخند تو سوی آرزویی رفته
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/05/21
18


گفتم که شعر نگویم، قلم شکستم از غرور
اما دلم که شکست، شعر شد از آن عبور
توبه شکسته شد از شوق واژه‌های نهان
باز آمدم به جنون، با دلِ بی‌صبر و صبور
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/05/20
47

۱. شَب پَره لَب زده بر لعلِ شب و
   شب از این عشق کمی تَب دارد
   ماه پنهان شده در پرده و ابر؛
   بی صدا در دلِ خود می بارد
********
۲. شَب پَره لَب زده بر لعلِ شب و
   شب از این عشق کمی تَب دارد
   آسمان خون به جگر گشته و ماه
   بی صدا در دلِ خود می بارد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/05/17
20


--------------------------------------------------------
دوبیتی: سجده بر خاک کربلا
هر نفس با یاد او، جانم شکوفا می‌شود
در سکوتِ سینه‌ام، آواز پیدا می‌شود
سایه‌اش بر جان من، آرامش شب‌های سرد
نور او در چشم دل، خورشید فردا می‌شود
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/05/17
6

دوبیتی: درسوگ

هر شب دلم در حسرت دیدار توست
اشکم گواهی از غم بسیار توست
ای دریغ آیی به خوابم بیایی یک شبی
این جان خسته بی‌قرار یار توست
از عشق گفتی و منم می بوسم آن گلویِ تو
به دلبری تو شهره ای و دل اسیرِ کویِ تو
چو غنچه بسته مانده اَم به نیتِ وضویِ تو
فرو نشان کمی عطش، تو آب و من سَبویِ تو
شیما رحمانی
تو
1404/05/12
46

۱. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، مَفتونَت اِی ساحِر
نیابَم هم‌،کسی جُز تو
به دلداری، چنین ماهِر
********
۲. نگاهَت، جادویِ ققنوس
و من، دربندَت اِی ساحِر
طریقِ دلبری جُز تو
نشایَد هر که را، ماهِر
مریم زنگنه
1403/07/27
279

بیرون بزن از خانه درین عصر که یک ریز

میبارد از آن غصه و افکار غم انگیز

ای یار رها کن این دو ترکیب زمین را

ترکیب شد عصر جمعه با غروب پاییز
ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1403/06/05
199

درون جنگلی تنها و دلگیر

کنار برکه ای در حال تبخیر

شبیه ماهی خوابیده بر خاک

پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر

ابوالقاسم کریمی

3/شهریور/1403

ورامین

ابوالقاسم کریمی
شعرمن
1403/04/23
204

 
مریم زنگنه
1403/03/24
208

هنوز یاد توئه این قلب دیوونه
هنوزم تا همیشه پات میمونه
زدم از خونه بیرون تا دلم واشه
هنوزم با قمیشی جاده بارونه