bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 991 شعر )
1404/10/04
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
7

ای نگارم، ای بهارم، ای چراغ جان من
روشنی‌بخش دل شب‌های بی‌پایان من

چون نسیم صبحگاهی، می‌وزی بر روح شب
می‌گشایی باغ دل را، از در درمان من

هر نفس با یاد رویت، می‌شود دنیا بهشت
می‌نوازد تار عشقت بر دل و‌ بر جان من

بی‌تو شب‌ها سرد و تاریک است، ای خورشید جان
با تو اما می‌درخشد، مهر بر دامان من

ای تمام آرزوها، ای امید جاودان
بی‌تو خاموش است، آن دم آتش پنهان من
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
3

نام تو بر لب من همچو‌ دعا جاری شد
هر نفس با تپش عشق تو پنداری شد

هر غزل با لب خندان تو جان می‌گیرد
دیده ام با نفست تشنه ی بیداری شد

چون نسیم از دل شب می‌گذری آهسته
از نگاه تو مژه تیر و کمانداری شد

ماه اگر روی تو را یک نظر از دور بدید
شرمگین باشد و کارش همه دینداری شد

هر که در آینه چشم تو گریان باشد
بی‌خبر از همه عالم همه هشیاری شد

عاشقی با تو همان راز نهان هستی‌ست
بی تو اما شب و روزم همه بیماری شد

دفترم پر شود از نام تو ای جان جهان
بی تو کارم همه رنج و همه بیزاری شد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
6

ساحل از من خبر گمشده‌ای می‌پرسید
موج، در سینه‌ی خود زمزمه‌ای می‌پرسید

باد، در پرده‌ی شب راز دل من می‌جست
ماه، از چشم غریب آینه‌ای می‌پرسید

قایق خسته به دریای غم‌آلود افتاد
هر رهی گم شد و از راه رهی می‌پرسید

اشک دریا به لبان صدفی جا مانده
هر صدف راز دل خون‌شده‌ای می‌پرسید

شب، به زنجیر سکوت آمد و دریا خاموش
هر دل خسته ز دل، خسته‌دلی می‌پرسید

آه و فریاد ز دل هر شب و روز هفته
ساحل از من خبر گمشده‌ای می‌پرسید
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
6

«فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه بخش ۱: تعریف طنز در سنت‌های غربی و ایرا نیطنز در سنت‌های غربی و ایرانی نه فقط خنده‌ای گذرا، بلکه فلسفه‌ای عمیق برای نقد اجتماعی و کشف حقیقت است. از افلاطون و سقراط تا عبید زاکانی و دهخدا، طنز همواره ابزاری برای افشای تناقض‌ها، نقد قدرت و گشودن راهی به سوی آزادی بوده است. این مقاله با نگاهی تحلیلی، طنز را به‌عنوان شیوه‌ای فلسفی و فرهنگی بررسی می‌کند.»

فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه

بخش ۱: تعریف طنز در سنت‌های غربی و ایرانی

طنز در نگاه نخست، تنها خنده‌ای سبک‌بال و گذرا به نظر می‌رسد، اما در حقیقت یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ترین شیوه‌های بیان حقیقت و نقد اجتماعی است. خنده، به ظاهر ساده و بی‌اهمیت، می‌تواند بنیان‌های جدی‌ترین نظام‌های فکری و سیاسی را به لرزه درآورد. همین ویژگی طنز است که آن را به موضوعی فلسفی بدل می‌کند؛ موضوعی که نه تنها در ادبیات و هنر، بلکه در الهیات، سیاست و زیبایی‌شناسی نیز حضوری پررنگ دارد. در سنت‌های مختلف، طنز همواره حضوری جدی داشته است و از یونان باستان تا دوران معاصر، از عبید زاکانی تا دهخدا و از آریستوفان تا ایگلتون، طنز به‌عنوان ابزاری برای نقد قدرت، افشای تناقض‌ها و ایجاد امکان برای آزادی و رهایی مطرح بوده است.

در سنت غربی، طنز ریشه‌های فلسفی عمیقی دارد. افلاطون در آثار خود، به‌ویژه در «جمهوری»، خنده را امری خطرناک می‌دانست که می‌تواند نظم عقلانی و اخلاقی جامعه را برهم زند. او معتقد بود که خنده بی‌مهار روح را از تعادل خارج می‌کند و به فساد اخلاقی منجر می‌شود. با این حال، سقراط در روایت‌های افلاطون، اغلب با لحنی طنزآمیز و پرسش‌های ساده، تناقض‌های فکری مخاطبانش را آشکار می‌کرد. این طنز سقراطی، نه برای سرگرمی، بلکه برای برانگیختن اندیشه و نقد باورهای تثبیت‌شده بود. ارسطو در «فن شعر»، کمدی را گونه‌ای هنری معرفی می‌کند که هدفش بازنمایی ضعف‌ها و کاستی‌های انسان است. او معتقد بود که کمدی، با نشان دادن رفتارهای مضحک، می‌تواند به اصلاح اجتماعی کمک کند. در نگاه ارسطو، طنز نه تنها خطرناک نیست، بلکه می‌تواند به پالایش اخلاقی جامعه بینجامد. این رویکرد، نقطه مقابل نگاه افلاطون بود و نشان می‌داد که طنز می‌تواند ارزش زیبایی‌شناختی و اجتماعی داشته باشد.

در قرون وسطی، طنز اغلب در قالب کارناوال‌ها و آیین‌های مردمی بروز می‌کرد. میخائیل باختین، نظریه‌پرداز روسی، در کتاب «رابله و دنیای او» نشان می‌دهد که چگونه خنده کارناوالی، نظم رسمی و دینی را به چالش می‌کشید. در این آیین‌ها، پادشاه به دلقک بدل می‌شد، کشیش به سوژه خنده تبدیل می‌گشت و همه سلسله‌مراتب اجتماعی برای لحظاتی فرو می‌ریخت. طنز در این معنا، نیرویی رهایی‌بخش بود که به مردم امکان می‌داد تا از فشارهای اجتماعی و دینی رهایی یابند. در رنسانس، طنز به عرصه ادبیات وارد شد؛ آثار نویسندگانی چون رابله و سروانتس، با زبان طنز، تناقض‌های اجتماعی و سیاسی زمانه را آشکار کردند. در عصر روشنگری، طنز به ابزار نقد عقلانی بدل شد و ولتر، با زبان تند و گزنده‌اش، خرافات و استبداد را به سخره گرفت. طنز در این دوره، نه تنها سرگرمی، بلکه سلاحی برای روشنگری و آزادی بود.

در فلسفه مدرن، نیچه، فروید و برگسون هر یک از زاویه‌ای به طنز پرداختند. نیچه طنز را شکلی از قدرت می‌دید که می‌تواند ارزش‌های تثبیت‌شده را واژگون کند. فروید در «لطیفه و رابطه آن با ناخودآگاه»، طنز را راهی برای رهایی انرژی‌های سرکوب‌شده معرفی کرد. برگسون نیز طنز را واکنشی اجتماعی دانست که هدفش اصلاح رفتارهای غیرعادی است. در قرن بیستم و بیست‌ویکم، طنز به‌عنوان بخشی جدی از نقد ادبی و فرهنگی مطرح شد. تری ایگلتون، با کتاب «طنز»، نشان داد که طنز نه تنها یک سبک ادبی، بلکه شیوه‌ای فلسفی برای مواجهه با جهان است. او طنز را در نسبت با ایدئولوژی، دین، سیاست و زیبایی‌شناسی بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که خنده می‌تواند جدی‌ترین پرسش‌های فلسفی را برانگیزد.

در سنت ایرانی نیز طنز حضوری پررنگ داشته است. عبید زاکانی، با آثاری چون «رساله دلگشا» و «اخلاق الاشراف»، طنز را به سلاحی برای نقد ریاکاری مذهبی و فساد اجتماعی بدل کرد. زبان گزنده او، همچون تیغی، تناقض‌های زمانه را آشکار می‌کرد. حافظ نیز، هرچند به‌طور مستقیم طنزپرداز نبود، در بسیاری از غزل‌هایش با لحنی طنزآمیز، ریاکاری و زهد فروشی را به نقد کشید. با آغاز جنبش مشروطه، طنز وارد عرصه سیاست شد. دهخدا، با ستون‌های طنز در روزنامه «صور اسرافیل»، استبداد و فساد را به سخره گرفت. ایرج میرزا نیز با زبان طنز، سنت‌های پوسیده و نابرابری‌های اجتماعی را نقد کرد. طنز در این دوره، به ابزار روشنگری و بیداری اجتماعی بدل شد. در دوران پهلوی و پس از آن، طنز در قالب مطبوعات و ادبیات عامه ادامه یافت. صادق هدایت در «توپ مرواری»، با زبان طنز، خرافات و مناسبات اجتماعی را به چالش کشید. در دوران معاصر، طنز در رسانه‌ها، سینما و فضای مجازی حضوری گسترده دارد و همچنان یکی از مهم‌ترین ابزارهای نقد اجتماعی است.

طنز ایرانی، مشابه طنز غربی، همواره به نقد قدرت و افشای تناقض‌ها پرداخته است. با این حال، تفاوت‌هایی نیز وجود دارد. در غرب، طنز بیشتر در قالب نظریه‌های فلسفی و روان‌شناختی بررسی شده است؛ در حالی که در ایران، طنز بیشتر در عرصه ادبیات و سیاست حضور داشته. طنز غربی، از نیچه و فروید تا ایگلتون، به‌عنوان پدیده‌ای فلسفی و نظری مطرح شده؛ اما طنز ایرانی، بیشتر به‌عنوان زبان ادبی و اجتماعی شناخته شده است. در ایران، طنز اغلب با نقد ریاکاری مذهبی و فساد سیاسی گره خورده؛ در غرب، طنز بیشتر به نقد عقلانیت، ایدئولوژی و ساختارهای فرهنگی پرداخته است.

با توجه به این دو سنت، می‌توان گفت طنز چیزی فراتر از خنده است. طنز، شیوه‌ای برای اندیشیدن است؛ اندیشیدنی که می‌تواند حقیقت را در قالبی غیرمنتظره آشکار کند. طنز، با شکستن قواعد و برهم‌زدن نظم‌های تثبیت‌شده، امکان تازه‌ای برای آزادی و امید فراهم می‌آورد. تری ایگلتون، در نگاه خود، طنز را به‌عنوان فلسفه‌ای جدی معرفی می‌کند. او نشان می‌دهد که طنز، با همه سبکبالی‌اش، در نهایت به پرسش‌های بنیادین درباره حقیقت، عدالت و آزادی گره می‌خورد. این نگاه، می‌تواند راهی تازه برای بازخوانی طنز ایرانی نیز بگشاید؛ راهی که طنز را نه تنها به‌عنوان یک ژانر ادبی، بلکه به‌مثابه یک شیوه تفکر و زیست فرهنگی جدی بگیرد.

در نتیجه، طنز در سنت‌های غربی و ایرانی، همواره حضوری جدی داشته است. در غرب، از افلاطون و ارسطو تا ایگلتون، طنز به‌عنوان پدیده‌ای فلسفی و نظری بررسی شده؛ در ایران، از عبید زاکانی تا دهخدا و طنز معاصر، طنز به‌عنوان ابزار نقد اجتماعی و سیاسی مطرح بوده است. این دو سنت، هرچند متفاوت، در یک نقطه مشترک‌اند: طنز، نیرویی است برای افشای تناقض‌ها و گشودن راهی به سوی آزادی. کتاب حاضر، با تمرکز بر نگاه ایگلتون، می‌کوشد این دو سنت را به گفت‌وگو بنشاند و نشان دهد که طنز، در نهایت، فلسفه‌ای است که می‌تواند جهان را دگرگون کند.

محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
4

شمع می‌سوزد به ماه دی، چه سود از نور بی‌جانش
باد می‌خندد به خاموشی، به اشک سرد و پایانش

گرم می‌خواهد دل شب را، ولی سرمای دی بی باک
هراسان کرده جانش را ز خواب سقف ویرانش

عمر کوتاه است و بی‌معنا، نوای بلبلان خاموش
می گدازد دل همی سوزد ز ترس و بیم زندانش

شعله‌ای لرزید با تردید، کآیا گرمی‌اش کافی‌ست
برف می‌بارد، و می‌پوشد، نشانِ رنج و طوفانش

بی‌ثمر ماندن چه تلخ و، شعله ای کم رنگ دردی‌ماه
سوختن یعنی فراموشی، نه امید و نه درمانش

-
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/03
5

دی رسیده، عشق اما شعله‌ور در جان ماست
برف می‌بارد، ولی دل تحفه ی جانان ماست

باد سردی می‌وزد، اما به یاد روی تو
هر نفس چون آتشی در سینه ی پنهان ماست

ماه دی با چهره‌ی یخ‌بسته می‌خندد به شب
لیک خورشید نگاهت مهر و هم آبان ماست

عاشقی در فصل دی یعنی شکوفایی دل
گرچه گل پژمرده شد، او عشق بی پایان ماست

برف اگر بر بام‌ها بنشیند و دنیا سپید
باز هم لبخند تو هم نوش و هم درمان ماست
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/30
14

دیوارها نفس می‌کشند،

پنجره‌ها به خواب

ماهی‌ها بدل شده‌اند،

و من در میان خیابان،

با کفش‌هایی از صدا راه می‌روم.

یلدا در جیب کت من است،

شب را تا می‌کنم

مثل روزنامه‌ای که خبر ندارد،

و سپیدی از لابه‌لای انگشتانم

چون دانه های برف

فرو می‌ریزد.

در این جهان واژگون،

هر کلمه یک انفجار خاموش است،

و هر سکوت،

آواز آینده‌ای که هنوز اختراع نشده.
دانیال صفی پور
1404/09/30
9

تو  همان  میوه ی   ممنوعه ی  دنیای   منی
دانه ی    سُرخِ    انار     شب    یلدای   منی
در    هوای    نفسِ    سرد    زمستانیِ     باد
گرمی     بازدم      تُند      نفس های     منی
با خیال  تو  چه  خوش  میگُذرد   هر  روزم
فِکر   دیروزم   و   امروزم   و   فردای   منی
کوچِ دلگیرِ خزان هست همین یک شب و، تو
همدم  و  هم  سُخنِ  باقیِ   شب های   منی
.
.
.
.
شب  به   سر   آمده،   بُگذار   بگویم   کوتاه
طلب  و  خواسته  و  عشق  و   تمنّای   منی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/30
12

شب یلدا ز لبخندت چراغ خانه جان گیرد
دل تاریک من با مهر تو رنگ جهان گیرد

سحر از چشم تو برخیزد و ظلمت فرو ریزد
در آغوشت نوای نغمه های من فغان گیرد

شراب بوسه‌هایت می‌چکد بر جام شیدایی
و هر لحظه ز عطرت باغ برگ جاودان گیرد

ز وصلت، عمر کوتاهم فزون گردد به آسانی
ز مژگان بلندت تیر غم از این کمان گیرد

اگر دیروز، غم در سینه‌ام طوفان به پا می‌کرد
در این یلدا، کنون عشقت نوای بی‌کران گیرد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/09/29
10

یادداشت «ایگلتون و طنز فلسفی؛ خنده، نقد و امید» تلاشی است برای بازخوانی اندیشه‌های تری ایگلتون، منتقد ادبی و فیلسوف بریتانیایی، در باب طنز و نسبت آن با فلسفه، ادبیات و فرهنگ. محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی فر

محمدرضا گلی احمدگورابی «تری ایگلتون و طنز فلسفی۱؛ خنده، نقد و امید»

محمدرضا گلی احمدگورابی «تری ایگلتون و طنز فلسفی۱؛ خنده، نقد و امید»
طنز، در نگاه نخست، تنها خنده‌ای سبک‌بال و گذرا به نظر می‌رسد؛ اما در حقیقت یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ترین شیوه‌های بیان حقیقت و نقد اجتماعی است. خنده، به ظاهر ساده و بی‌اهمیت، می‌تواند بنیان‌های جدی‌ترین نظام‌های فکری و سیاسی را به لرزه درآورد. همین ویژگی طنز است که آن را به موضوعی فلسفی بدل می‌کند؛ موضوعی که نه تنها در ادبیات و هنر، بلکه در الهیات، سیاست و زیبایی‌شناسی نیز حضوری پررنگ دارد.

در سنت‌های مختلف، طنز همواره حضوری جدی داشته است. در یونان باستان، سقراط با پرسش‌های طنزآمیز خود، تناقض‌های فکری مخاطبانش را آشکار می‌کرد. در قرون وسطی، طنز در آیین‌های کارناوالی، نظم رسمی کلیسا را وارونه می‌کرد. در عصر روشنگری، ولتر و سوئیفت با زبان طنز، استبداد و خرافات را به چالش کشیدند. در مدرنیته، نیچه و فروید طنز را به‌عنوان نیرویی فلسفی و روان‌شناختی بررسی کردند.

در ایران نیز طنز، از عبید زاکانی تا دهخدا و هدایت، همواره ابزاری برای نقد قدرت و افشای تناقض‌ها بوده است. با این حال، کمتر به‌عنوان یک مقوله فلسفی مورد بررسی قرار گرفته است. این یادداشت می‌خواهد این خلأ را پر کند و با بهره‌گیری از نگاه ایگلتون، طنز ایرانی را در پرتو فلسفه و نقد ادبی بازخوانی کند.

این یادداشت بر آن است که خواننده را از مبانی نظری طنز در فلسفه غرب آغاز کند، سپس به اندیشه ایگلتون و تحلیل او از طنز بپردازد، و در نهایت، این مباحث را با سنت طنز ایرانی تطبیق دهد. بدین ترتیب، این یادداشت نه تنها یک مطالعه درباره ایگلتون است، بلکه تلاشی برای گفت‌وگوی میان فرهنگ‌هاست؛ گفت‌وگویی که می‌تواند به غنای نقد ادبی و فلسفی بیفزاید.

این مقدمه، دعوتی است به خواننده برای ورود به جهانی که در آن طنز دیگر صرفاً خنده نیست، بلکه اندیشه‌ای است که می‌تواند جهان را دگرگون کند. ایگلتون نشان می‌دهد که طنز، با همه سبکبالی‌اش، در نهایت به پرسش‌های بنیادین درباره حقیقت، عدالت و آزادی گره می‌خورد. در این یادداشت، تلاش شده است این نگاه به زبان فارسی منتقل شود و در پیوند با سنت‌های ادبی و فرهنگی ایران، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آید.