مست از می نوروز کنم خانه تکانی
نیک است اگر خانه تو از خاک رهانی
امشب تو بیا خویشتن از خاک رها کن
تا خاک بود مستی نوروز ندانی
خوشحال شدم از نفس گرم بهاران
از لحظه ي بلبل كه به گل ها گذراني
از بوي خوش گل همه در دامن مستي
در شادي نوروزي ما نيست كراني
ناپاکی و زشتی سخن اهرمنان است
پاکی تو بکن پیشه ی خود تا که توانی
بخشش تو بخواه از همه كس تا كه شوي پاك
از هر كه برنجيده ز تو گر به زباني
سوری که بیامد تو در آن آتشی افروز
تا سوزد از آن کینه و اندوه جهانی
هر کس که بدی کرده به تو کن تو فراموش
دریاب به نوروز تو این پاک روانی
نقاش جهان عرضه ي سنبل به چمن كرد
بهر ختن آهو بكند سبزه چراني
با سبزه بیا تازه بشو همچو بهاران
بگذار سماق و سمنو را تو به خوانی
با سکه و سنجد تو بیا سیر نه و سیب
تا هفت گشاید به تو آن راز نهانی
بگشاي لب خويش و دعا بر همگان كن
باشد كه دعا گوي تو گردند كساني
نیک است که ازمهرمه خوش سخن طوس
فردوسی دل پاک ،تو شهنامه بخوانی
كان مه ز بلنداي سر سروي ايران
تاريخ كهن عرضه كند با چه بياني
در سیزدهم روز به مهمانی گلها
هرگز مرسان بر گل و بستان زیانی
باران بهار آمده از چشمه ی مینو
دریاب که پیران ببرد سوی جوانی
در رنج زمستان برود جان ز تن دهر
بنگر که بهاران بدهد باز چه جانی
امروز تو ای دل بده آن میوه ی مهرت
فردا که زمستان بشود هیچ نمانی
گر در دل مردم ننشینی روی از یاد
کز خاک نشینان نبود هیچ نشانی
ای باد بهاری برسان باده ی نوروز
تا در دل هامون تب مستی بنشانی