bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 993 شعر )
1404/10/08
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/08
1

ماه از شب عبور می‌کند،

و من،

زخم نقره‌ای‌ام را روی آب می‌برم.

چرا جهان این‌قدر کوچک است؟

چرا رودخانه به دریا نمی‌رسد؟

چرا سکوت،

زنجیری‌ست که مرا

به گل‌های کف رود بسته است؟

ماهی‌ها همیشه قصه‌ی آب را باور دارند،

اما باور،

کافی نیست برای پرواز.

سایه‌های پرندگان بر پوست رود،

خطی از رویا می‌کشند،

و من،

خودم را در آن سایه می‌بینم،

ماهی‌ای با بال‌های ناتمام.

پیرِ رود،

به من گفت:

«دنیا همان‌جاست که نترسی!»

ولی ترس،

چیزی‌ست که با هر موج،

به قلبم می‌کوبد.

با هر موج،

دریا نزدیک‌تر می‌شود،

و من،

ماهی‌ای که از تاریکی عبور می‌کند،

تنها برای لحظه‌ای،

در روشنایی،

چشم می‌بندم…

آیا رؤیاها به دریا می‌رسند؟
برادر گرامیم علی اکبرخان شیرازی . پیام شما را گرفتم. و بسیار مسرور شدم

راستش فکر می کنم. یه ده سالی می شود  که هیچ شعری نگفته ام ، حتی یک خط.

به همین دلیل فکر کردم فعلا این نامه را برای شما و یاران گرامی تان ارسال کنم . قطعا باعث افتخار من است. این دعوت . و شادمانم از لطف و مرحمت شما.

در دهه گذشته خیلی سرم شلوغ بوده و هنوز هم هست ، روی کارهای تحقیقاتی ام متمرکز هستم ، و تقریبا انگیزه سرودن کم کم از سرم رفته است.

حسب الامر به دعوتت لبیک  گفتم . به یک شرط  . و آن این است . که فشاررویم بگذارید . انگیزه از بین رفته باز گردد. نه فقط شما بلکه همه دوستان حاضر در این محفل. شعری برای من ارسال کنند که منظوم  پاسخ  دهم بداهه.  شاید این چشمه کور شده به جوش و خروش بیافتد .                           

هذا منبر هاذا مسجد. و  ضمنا من را از احوالات دوستان قدیمی  به خصوص جناب استاد عباس حاکی و سایر دوستان مشترک قدیمی مطلع سازید . منتظر چند خط شعری از همه دوستان اهل فن بخوانم.

سپاس بی کران . برادرت  

صلاح الدین احمد لواسانی
افشین علا
1404/10/06
3

‎طعم صلوات

‎یك روز كه پیغمبر

از گرمی تابستان

  همراه علی می رفت
 در سایه نخلستان؛

  دیدند كه زنبوری
 از لانه خود زد پر

  آهسته فرود آمد
 بر دامن پیغمبر  

بوسید عبایش را
 دور قدمش پر زد

  بر خاك كف پایش
 صد بوسه دیگر زد

  پیغمبر از او پرسید
 آهسته بگو جانم

  طعم عسلت از چیست؟
 هر چند كه می دانم... 

 زنبور جوابش داد:
 چون نام تو می گویم 

 گل می كند از نامت
 صد غنچه به كندویم

  تا یاد تو را هر شب
 چون گل به بغل دارم

  هر صبح كه بر خیزم 
در سینه عسل دارم  

از قند وشكر،بهتر
 خوش تر زنبات است این

 طعم عسل از من نیست
 طعم صلوات است این

@afshinala
افشین علا
1404/10/06
4

یا ثامن الحجج (ع )

عمریست برضریح شما  گریه کرده‌ایم
جز گریه در عزای امامان چه کرده‌ایم؟

بس روضه‌ها شنیده و از حال رفته‌ایم
عمری زچاه کوفه به گودال رفته‌ایم

تصویر ما ز حضرت خیرالنسا چه بود؟
جز پهلوی شکسته و جز بازوی کبود

درمانده‌ایم حیدر کرار ما کجاست؟
ما تشنه مانده‌ایم، علمدار ما کجاست؟

یاد حسین‌ (ع)، گم شده در یا حسین‌ ما
مسلم غریب مانده نه در کوفه، بین ما

جان‌ها چرا تهی ز تظاهر نمی‌شود؟
از ما چرا دوباره یکی حر نمی‌شود؟

ما رهزن خودیم چه باک از حرامیان
زینب اسیر ماست نه در بند شامیان

این کودکان غمزده این نسل بی‌نشان
طفلان مسلمند که سر می‌بریم‌شان

این‌ها رقیه‌اند به ویرانه‌ها مقیم
این‌ها سکینه‌اند گرفتار یاس و بیم

این نسل بی‌پناه به تردید مبتلا
تنها‌ترند یا که اسیران کربلا؟

درس ریا به مدرسه آموختیم‌شان
آتش به خیمه‌ها زده و سوختیم‌شان

با منکرات مونس و مالوف گشته‌اند
اینان ز بس که امر به معروف گشته‌اند

ای آمران صلاح شما در خموشی است
با مردمی که کلیه‌هاشان فروشی است

بس جان ملول گشت و بسی سینه مشمئز
از واعظان بی‌عمل غیرمتعظ

از پینه بر جبین و به جیب اسکناس‌ها
بگذشتن از فلک‌، رقم اختلاس‌ها

از حقه در نهان و عیان گفتن دروغ
از هشت سال امام زمان (عج ) گفتن دروغ

ما زائر توایم ولی بار ماست کج
بر ما ببخش این‌همه یا ثامن الحجج (ع )

شعر  از افشین علاء

https://t.me/afshinala
shirazy
1404/10/06
6

سالروز زلزله فاجعه بار بم را به مردم شریف بم و استان کرمان و عموم مردم ایران بخصوص اهالی هنر تسلیت عرض میکنم:

—————
برای بم و بسطامی اش
—————
نمی دانم چرا دارد دلم غم
چرا امروز غمگین است عالم؟

چرا کرمان قرار از دست داده؟
دل عالم گرفته درد و ماتم 

چرا ایران ندارد خواب راحت ؟
چه پچ پچ می کنند این خلق با هم؟

چرا من مانده ام تنهای تنها ؟
جرا افسرده ام  آزرده جانم ؟

جرا هرگز شب ایرج نشد صبح؟
چرا ؟ گلپونه‌ی دشت امیدم

بخوان بلبل بخوان از زیر آوار
که میخواهم به همراهت بنالم

تو رفتی و صدای ماندگارت
برای زخم دلها هست مرهم

تو ای خاک هنر پرور به پا خیز
که از زخمی که داری  بی قرارم

اگرچه زیر و رو شد خاک پاکت
ولیکن جاودان مانی تو ای بم

به خاکت خسرو آواز آمد
که بالا گیرد از آن شهر پرچم

 بنا کردند باغی از هنر را
ولی پشت هنر از داغ تو خم

دوباره سروهای افتخارت
جوانه می زند از خاک کم کم

بگو با نسل آتی راز ها را
بمانی استوار و سبز و محکم

#اکبرشیرازی 
۵ دی ۱۴۰۴
سالروز فاجعه زلزله بم

تلگرام
@shirazy
اینستا و ایتا
@a_shirazy
دیروز که رفتم خونه

تاریخ انتشار در سایت سیمین ساق:     ۱۳۹۱/۰۱/۲۰
تاریخ انتشار در سایت غزلسرا:        ۱۳۹۲/۱۲/۱۳
ترمیم :    ۱۴۰۴/۱۰/۳
============
شاعر : اکبر شیرازی
قالب:  مثنوی
زبان: محاوره ای
===============
سلام سال ۱۳۸۵ که هنوز بچه هام ازدواج نکرده و دانشجو بودند یه روز نشستم اتفاقاتی که در طول روز می‌افته رو به شعر نوشتم این یکی از دو تا شعری بود که قبل از سال ۹۱ که شروع به شعر گفتن کردم ، نوشته بودم قطعا خالی از اشکال نیست این شعر را بعد از نزدیک ۲۰ سال با یک کمی ترمیم تقدیم می‎کنم
 @ashirazy
————
دیروز که رفتم خونه
رفتم تو آشپزخونه

رفتم سراغ یخچال
یه سیب و یه پرتقال

و یک خرمالوی کال
با چاقو بردم تو هال

نوبت خوردن رسید !!
جاتون خالی چه چسبید

تا اومدم بشینم
یه کمی فیلم ببینم

لیستی به دستم رسید
که باس می رفتم خرید

تازه رسیده بودم
خواب که ندیده بودم

زودتر اگر گفته بود
خریده بودمش زود

درد سرت نمیدم
رفتم اونو خریدم

خریدهامو آوردم
تو آشپز خونه بردم

لباسامو در آوردم
یک لیوان آب خوردم

تا اومدم بشینم
یه کمی فیلم ببینم

دیدم اس ام اس رسید
هوش و حواسم پرید

پیام دخترم بود
میگفت بابا بیا زود

از این کتاب خونه
من رو ببر به خونه

درس میخونه تو اونجا
از عصر ها تا شبا

باهم اومدیم خونه
دوباره آشپزخونه

ایندفه شام خوردم
فیلم و ز یاد بردم

از بس که خسته بودم
چشمامو بسته بودم

اذان رو که شنیدم
یهو از خواب پریدم

بعد از نماز و دعا
یه گفتگو با خدا

دیدم علی صدام کرد
با ساعت آشنام کرد

گفت بابا دیرم میشه
دوستم اسیرم میشه

من رو ببر مثل باد
تا متروی میرداماد

کرج میره دانشگاه
خسته میشه تو این راه

خواب از سر من پرید
اون به دانشگاش رسید

وقتی که بر میگشتم
سرعتی هم نداشتم

دیدم صدایی میاد
یه جور بوهایی میاد

زدم کنار خیلی زود
رفتم ببینم چی بود

دیدم خوابیده لاستیک
پنچر شده خیلی شیک

یهو شدم آس و پاس
رفتم سراغ  زاپاس 

دیدم اونم پنچره !
حوصله تون سر نره !!

خسته و مونده شدم
از همه رونده شدم

رفتم ،  زاپاس رو بردم
درست شد اما مّردم

سوار شدم گازیدم
تا به خونه رسیدم

وقتم تمومه انگار
دیر نرسم سر کار

دستمو صابون زدم
یه چایی و نون زدم

یهو محمد رسید
تا منو آماده دید

گفت بابا بدو دیره
سمت فاطمی میره

از خونه رفتیم پائین
سوار شدیم تو ماشین

تا ونکش رسوندم
بازم ماشینو روندم

ساعت ، هفت و نیم شده
الان میگن جیم شده

دیرت شده دوباره
ای کارمند بیچاره

بالاخره رسیدم
رفتم و کارت کشیدم

رفتم محل کارم
یک کمی پول در آرم

بنشینم  و چت کنم
یا استراحت کنم ؟

چه روزگاری دارم
چه کار و باری دارم

بازم خدایا ممنون
می رسه یک لقمه نون

شکر میکنم خدا را
سلامتی داده ما را

یکی بگه به بنده
دلخوشی سیری چنده

این حرف من یه رازه
البته چاره سازه 

این زندگیهای ما
دوندگی های ما

عشق اگه توش نباشه
از هم دیگه می‌پاشه
—------
@shirazy
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/05
10

فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه ،بخش ۲: طنز و فلسفه در یونان باستان ،بررسی نقش جدی طنز در فلسفه و جامعه یونان باستان:از نگاه افلاطون، سقراط و ارسطو تا نمایش‌های طنز سیاسی آریستوفان. طنز به عنوان ابزار پرسشگری فلسفی، پالایش اخلاقی و نقد قدرت. تحلیل نظریه‌های برتری و ناسازگاری در خنده. مقایسه با سنت طنز ایرانی و بیان جایگاه طنز به عنوان «فلسفه‌ای برای زندگی» در گفت‌وگوی بینافرهنگی.
فصل اول: درآمدی بر طنز و فلسفه

بخش ۲: طنز و فلسفه در یونان باستان

چکیده:

طنز در یونان باستان نه تنها یک ابزار سرگرمی، بلکه بخشی جدی از فلسفه و زندگی اجتماعی بود. فیلسوفان یونانی، از افلاطون و سقراط تا ارسطو، هر یک به شیوه‌ای خاص به خنده و طنز نگریستند. افلاطون در «جمهوری» خنده را تهدیدی برای نظم عقلانی می‌دانست، سقراط طنز را ابزار پرسشگری فلسفی کرد، و ارسطو کمدی را گونه‌ای هنری دانست که می‌تواند به پالایش اخلاقی جامعه بینجامد. در کنار این فیلسوفان، نمایشنامه‌نویسانی چون آریستوفان با زبان طنز، سیاستمداران و حتی خدایان را به نقد کشیدند. طنز یونانی، هم فلسفی بود و هم اجتماعی؛ هم تهدیدی برای نظم و هم ابزاری برای آزادی. این بخش می‌کوشد نشان دهد که طنز در یونان باستان چگونه به‌عنوان فلسفه‌ای برای زندگی مطرح شد و چگونه می‌تواند در گفت‌وگو با سنت طنز ایرانی، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آورد.

طنز در یونان باستان جایگاهی ویژه داشت؛ جایگاهی که از مرزهای سرگرمی فراتر می‌رفت و به بخشی جدی از فلسفه و زندگی اجتماعی بدل می‌شد. یونانیان، با روحیه‌ای پرسشگر و انتقادی، طنز را نه تنها برای خنده، بلکه برای آشکارسازی تناقض‌ها و نقد قدرت به کار می‌بردند. فیلسوفان بزرگ این سنت، هر یک به شیوه‌ای خاص به طنز نگریستند و همین نگاه‌ها، پایه‌ای برای فلسفه طنز در غرب شد.

افلاطون در «جمهوری» هشدار می‌دهد که خنده بی‌مهار می‌تواند روح را از تعادل خارج کند. او طنز را نیرویی خطرناک می‌دانست که می‌تواند نظم عقلانی و اخلاقی جامعه را برهم زند. در نظر افلاطون، طنز تهدیدی برای فلسفه بود؛ زیرا می‌توانست جدیت تفکر را به سخره بگیرد. با این حال، سقراط در روایت‌های افلاطون، طنز را به‌عنوان ابزار پرسشگری به کار می‌گیرد. پرسش‌های ساده و گاه شوخ‌طبعانه او، تناقض‌های فکری مخاطبان را آشکار می‌کردند. این طنز سقراطی، همان چیزی است که بعدها به‌عنوان «طنز فلسفی» شناخته شد؛ طنزی که هدفش نه سرگرمی، بلکه برانگیختن اندیشه است.

ارسطو در «فن شعر» نگاه متفاوتی دارد. او کمدی را گونه‌ای هنری معرفی می‌کند که با بازنمایی ضعف‌ها و کاستی‌های انسان، می‌تواند به اصلاح اجتماعی کمک کند. در نظر ارسطو، طنز نه تنها خطرناک نیست، بلکه ارزش زیبایی‌شناختی دارد و می‌تواند جامعه را پالایش کند. این نگاه، نقطه مقابل افلاطون بود و نشان می‌داد که طنز می‌تواند ارزش فلسفی و اجتماعی داشته باشد.

نمایش‌های کمدی یونان باستان، به‌ویژه آثار آریستوفان، نمونه‌ای روشن از نقش طنز در فرهنگ یونانی‌اند. آریستوفان با زبان طنز، سیاستمداران، فیلسوفان و حتی خدایان را به سخره می‌گرفت. در نمایش «ابرها»، سقراط به‌عنوان شخصیتی مضحک تصویر می‌شود؛ در «لیسیستراتا»، زنان با طنز و شوخی، جنگ را متوقف می‌کنند. این طنز کارناوالی، مشابه آنچه باختین در قرون وسطی توصیف کرده، در یونان باستان نیز حضوری پررنگ داشت. طنز در این معنا، نیرویی ضدقانون بود؛ نیرویی که قواعد را می‌شکست و نظم را وارونه می‌ساخت.

یکی از نکات مهم در تحلیل طنز یونانی، توجه به نظریه‌های فلسفی درباره خنده است. نظریه «برتری» که در آثار افلاطون و ارسطو دیده می‌شود، خنده را نشانه برتری فردی می‌داند؛ فرد با خندیدن به دیگری، ضعف او را آشکار می‌کند و احساس برتری می‌یابد. نظریه «ناسازگاری» که بعدها در فلسفه مدرن مطرح شد، ریشه در طنز یونانی دارد؛ خنده زمانی برمی‌خیزد که تناقضی میان انتظار و واقعیت وجود داشته باشد. سقراط با پرسش‌های طنزآمیز خود، همین تناقض‌ها را آشکار می‌کرد و خنده را به واکنشی فلسفی بدل می‌ساخت.

طنز یونانی همچنین پیوندی عمیق با سیاست داشت. در آتن دموکراتیک، نمایش‌های کمدی نه تنها سرگرمی، بلکه نقدی جدی بر سیاستمداران و حاکمان بودند. این طنز سیاسی، بخشی از فرهنگ دموکراتیک آتن بود و نشان می‌داد که خنده می‌تواند سلاحی در برابر استبداد باشد. طنز، در این معنا، ابزاری برای مقاومت فرهنگی بود؛ ابزاری که به مردم امکان می‌داد تا قدرت را به چالش بکشند.

در کنار فیلسوفان و نمایشنامه‌نویسان، شاعران نیز طنز را به کار می‌بردند. اشعار طنزآمیز یونانی، ضعف‌ها و تناقض‌های اجتماعی را آشکار می‌کردند و به مردم امکان می‌دادند تا با مشکلات زندگی کنار بیایند. طنز، در این معنا، فلسفه‌ای برای زندگی بود؛ فلسفه‌ای که به مردم یادآوری می‌کرد زندگی نه تنها جدی، بلکه مضحک و تناقض‌آمیز نیز هست.

این نگاه یونانی به طنز، پایه‌ای برای فلسفه طنز در غرب شد. فیلسوفان مدرن، از نیچه تا ایگلتون، همگی به نوعی میراث‌دار این سنت بودند. نیچه طنز را شکلی از قدرت معرفی کرد که می‌تواند ارزش‌های تثبیت‌شده را واژگون سازد. فروید طنز را راهی برای رهایی انرژی‌های سرکوب‌شده دانست. ایگلتون، با کتاب «طنز»، این سنت را ادامه داد و طنز را به‌عنوان فلسفه‌ای جدی معرفی کرد.

در مقایسه با سنت ایرانی، طنز یونانی شباهت‌های بسیاری دارد. عبید زاکانی، با زبان طنز، ریاکاری مذهبی و فساد اجتماعی را نقد کرد؛ مشابه آریستوفان که سیاستمداران و فیلسوفان را به سخره می‌گرفت. حافظ، با لحنی طنزآمیز، زهد فروشی را نقد کرد؛ مشابه سقراط که تناقض‌های فکری را آشکار می‌کرد. این شباهت‌ها نشان می‌دهند که طنز، در هر دو سنت، ابزاری برای نقد قدرت و افشای تناقض‌ها بوده است.

در نهایت، طنز در یونان باستان را می‌توان به‌عنوان فلسفه‌ای برای زندگی در نظر گرفت. یونانیان، طنز را بخشی جدی از زندگی روزمره می‌دانستند. خنده و شوخی، نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای مواجهه با دشواری‌های زندگی به کار می‌رفت. طنز، در این معنا، شیوه‌ای برای زیستن بود؛ شیوه‌ای که به مردم امکان می‌داد تا با مشکلات و تناقض‌ها کنار بیایند. ایگلتون در تحلیل خود، طنز را «فلسفه‌ای برای زیستن» معرفی می‌کند؛ فلسفه‌ای که به مردم یادآوری می‌کند زندگی نه تنها جدی، بلکه مضحک و تناقض‌آمیز نیز هست.

این بازخوانی طنز یونانی، نشان می‌دهد که طنز، فراتر از خنده، فلسفه‌ای برای زندگی است. طنز، با شکستن قواعد و برهم‌زدن نظم‌های تثبیت‌شده، امکان تازه‌ای برای آزادی و امید فراهم می‌آورد. طنز یونانی، با همه پیچیدگی‌هایش، همچنان الهام‌بخش است و می‌تواند در گفت‌وگو با سنت طنز ایرانی، چشم‌اندازی تازه برای نقد و اندیشه فراهم آورد.
محمدرضا گلی احمدگورابی ،دکتر زهرا روحی‌فر
دانیال صفی پور
1404/10/04
13

پَستوی قلب ما را غیر از تو کیست صاحب؟
إنّي اُريدُ وَصلِک ، فِی الیلة الرغائب
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
14

ای نگارم، ای بهارم، ای چراغ جان من
روشنی‌بخش دل شب‌های بی‌پایان من

چون نسیم صبحگاهی، می‌وزی بر روح شب
می‌گشایی باغ دل را، از در درمان من

هر نفس با یاد رویت، می‌شود دنیا بهشت
می‌نوازد تار عشقت بر دل و‌ بر جان من

بی‌تو شب‌ها سرد و تاریک است، ای خورشید جان
با تو اما می‌درخشد، مهر بر دامان من

ای تمام آرزوها، ای امید جاودان
بی‌تو خاموش است، آن دم آتش پنهان من
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/10/04
8

نام تو بر لب من همچو‌ دعا جاری شد
هر نفس با تپش عشق تو پنداری شد

هر غزل با لب خندان تو جان می‌گیرد
دیده ام با نفست تشنه ی بیداری شد

چون نسیم از دل شب می‌گذری آهسته
از نگاه تو مژه تیر و کمانداری شد

ماه اگر روی تو را یک نظر از دور بدید
شرمگین باشد و کارش همه دینداری شد

هر که در آینه چشم تو گریان باشد
بی‌خبر از همه عالم همه هشیاری شد

عاشقی با تو همان راز نهان هستی‌ست
بی تو اما شب و روزم همه بیماری شد

دفترم پر شود از نام تو ای جان جهان
بی تو کارم همه رنج و همه بیزاری شد