bg
اطلاعات کاربری فرشته محمدی

تاریخ عضویت :
1391/09/02
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
فرشته محمدی
فرشته محمدی
1393/08/21
397

بر لبم مهر سکوت و در دلم فریادها

پسته ای لالم میان خنده ی دلشادها

سهم من گریه ست، حتی در دل سبز بهار

آسمانم، جایگاه رعد و ابر و بادها

زندگی تنها دویدن بود در دست قفس

خوب می فهمند این احساس را آزادها

آهوی دلخسته ی دشتم، اسیر بی کسی

عاشق بندم، کجا هستید ای صیادها؟

روزگاری تلخ پشت پلک شیرین کارهاست

شاعرانی خسته اند اینجا همه قنادها

شاعری درد است این را تازه فهمیدم ولی

کاش می گفتند قبل از این به من استادها

 

- سلام.  با کلی دلتنگی دوباره اومدم به دیدار غزلسرا و دوستان قدیمی -

فرشته محمدی
1392/07/11
386

خط به خط می نویسم، نامه ی آخرم را

تا که شاید بخوانی، صفحه ی دیگرم را

 

دوستت داشتم که، سر سپردم به عشقت

آخ... یک سنگ بودی، که شکستی سرم را

 

مثل گنجشک ها در شوق پرواز بودم

دست بی رحمت اما، چید بال و پرم را

 

زیر بارانم و چتر بر نمی دارم از ترس

ترس اینکه ببینی چشم های ترم را

 

خسته ام بس که از عشق بس که از تو نوشتم

پاره کردم دوباره کاغذ دفترم را...

فرشته محمدی
1392/04/21
391

سلام خدمت دوستان عزیزم در غزلسرا.به خصوص آقای شیرازی عزیز

طاعات و عبادات همه قبول باشه

مدتی که من نبودم در پله ی اول به دلیل درس و مدرسه بود. و دیگر اینکه شعری در خور غزلسرا نداشتم که بذارم حقیقتا... اما حالا به خاطر گل روی جناب شیرازی برگشتم با یک غزل:

به استقبال این بیت از مهدی فرجی:

دنبال من می گردی و دیگر...دیگر مرا پیدا نخواهی کرد

از خاطرات مشترک حتی گم می شود نام و نشان من

---------

گفتی که برمی گردی و حتی آن شب قسم خوردی تو جانم را

نگذاشتی چیزی بگویم باز با خنده ات بستی دهانم را

 

پرپر شدم اما نفهمیدی، در خاک ماندن بی تو آسان نیست

تا اوج رفتی و ندیدی که آتش گرفته آشیانم را

 

بغضی که بعد از رفتنت در من کز کرده بود آخر شکست امشب

از قبل بدتر کرده این باران، حال و هوای آسمانم را

 

اما چه سود این آب ها این بار دیگر گذشته از سرم حتی

قادر به خاموشی اینجا نیست، سیلی که برد آتشفشانم را

 

رفتی که برگردی زمانی...من، رفتم که تنهاتر شوم از قبل

در انتظارت غصه ها بردند این روزها تاب و توانم را

 

دنبال من می گردی و دیگر، هرگز مرا پیدا نخواهی کرد

از خاطرات مشترک حتی، گم می کنی نام و نشانم را

 

التماس دعا

 

فرشته محمدی
1392/02/14
386

سلام

باعرض پوزش از تمام دوستان بابت تاخیر بیش از حد این مدت.مخصوصا آقای شیرازی عزیز که خیلی به من لطف دارند...

امیدوارم بعد از امتحانات و همچنین کنکور بتونم جبران کنم و بیشتر به دوستان سر بزنم...التماس دعا

سپیدی نه چندان جدید...

 

خریده اند

هفت آسمان را

آنان که صاحب ستاره ای هستند

 

و چراغ های چشمک زن

سهم کسانیست

که خیابان های شب را

قدم قدم

مرور می کنند

به دنبال نداشته هایشان

در داشته های دور ریخته ی شهر

 

سحر...

کارتون هایی که

خواب می روند

شبگردها

رویا ببینند

ستاره های آسمان را!

 

فرشته محمدی
1391/12/26
412

ضمن سلام و عرض ادب

از همه بابت غیبت این مدت معذرت خواهی میکنم.و تا جایی که تونستم امروز به اشعار دوستان سر زدم تا عرض ادب کرده باشم.امیدوارم عوف کرده باشید.و در آخر یه سپید کوتاه:

زیر و رو می کنم

شمال و جنوب

شرق و غرب را

ازوقتی که این بازی شروع شد

تا امروز...

می گردم و

می گردم و

می گردم!

خسته و گیج

پیدایت نمیکنم

...

غافل از اینکه گفتی:

" اَنا اقربُ مِن حَبل الوَرید"

فرشته محمدی
1391/12/23
280

سلام

راستش مدتی بود که توی سایت شعر نمیذاشتم...یعنی فرصت نمی کردم!و امروز با خوندن شعر آقای شیرازی"برای دوستانی که کم پیدا هستند" گفتم شاید یکی از مخاطب هاش من باشم و تصمیم گرفتم که این شعر رو تقدیم کنم.منتظر نقد و نظرهاتون...

منم کلاغ٬سیاهی که پر نمی خواهد

مسافری که بلیط سفر نمی خواهد

همیشه می پرد از شعر های تکراری

برای پر زدن این بار پر نمی خواهد

اگرچه فاصله دارد نگاهمان از هم

ولی زیارت تو چشم سر نمی خواهد

چرا ضریح تو جای کلاغ ها نشده؟

دلم نگاه تورا...بیشتر نمی خواهد

و دیگر اینکه بگردم به دور گنبد تو

دلم طلای کم از دور و بر نمی خواهد

اگر بگویم از این بخت بد٬وَ روز سیاه...

نه بیخیال...غزل چشم تر نمی خواهد

کلاغ خسته ی راهم٬ همیشه سرگردان

بگو که خانه ی تو دربه در نمی خواهد؟

تمام دار و ندارم همین غزل شده است

برای تو...دلت اما٬اگر نمی خواهد

بیا و جان مرا هم بگیر چونکه دلم

زیاد عمر پراز دردسر نمی خواهد

فرشته محمدی
1391/12/11
283

ادامه می دهم

خط های سفیدی را که

جاده ها را به دنبال خود کشانده

و خط به خط

می ریزم

واژه های اشکبار دلتنگی ام را

_

گم می شوم

در هوای مه آلودی که

می بلعد

یاد شب های آفتابی ام را...

 

دوباره

خط می خورد

خیال هایی که سطر به سطر

مرور می کند

خاطرات گذشته را...

_

جاده به آخر نمی رسد

و باز...

نقطه

سرخط...!

فرشته محمدی
1391/12/11
286

بهار که می آید

سبز می شود

خاطرات خشکیده ی چند ساله ام

و باز

قطره قطره

آب می خورد

زخم کهنه ای

که می جوید

رویاهای پوسیده ی مرا

_

روزها...

ماه ها...ماه ها...

بهار رفت

و دوباره

صورت کبودی که شوره زد

و چشمی که خشک ماند

به آینه ای شکسته

برای روبوسی خودش!

فرشته محمدی
1391/12/03
277

(تقدیم به شهید مهدی عسگری سیچانی)

 

بزرگ شده ای

در دل خاک

آنقدر بزرگ

که آسمان ها را زیر سر داری

-

نفس می کشی

در لاله زار

جایی که خون در رگ هایش جاریست

 

نفس می کشم

در بین دودهای سیاهی

که پرواز کلاغ ها را در خود فرو خورده

جایی که لایه لایه غبار

در قلب مردمش رسوب کرده

-

تو رفته ای

تا من به دنیا بیایم

و من

مرده مرده

پر می کشم

در بین لایه های دود

برای لمس گلی

که در آسمان ها ریشه دوانده

و قد کشیده

نه...

تو به دنیا آمده ای

و من

دفن شده ام

در رسوب های قلب خودم

...

تسلیت به خودم

و...

تولدت مبارک!

 

فرشته محمدی
1391/11/23
274

من از غرور تو٬از این نگاه می ترسم

و از تماس دو چشم سیاه می ترسم

نه می شود که جدا باشم از تو نه باتو

من از عذاب دلم٬از گناه می ترسم

از اینکه روز جدایی و بی کسی برسد

و از رفیق بد و نیمه راه می ترسم

از اینکه در نظرت ماه آسمان باشم

و آخرش بروم توی چاه می ترسم

اگر که شبی از کنار من بروی

و شعرهای دلم هم تباه...می ترسم

نمی شود که بگویم چه دوستت دارم

نمی شود...من از این اشتباه می ترسم

فرشته محمدی
1391/11/05
276

و من مسافر شب در قطار خاطره ها

نمی رسی تو به آنجا٬قرار خاطره ها

و خسته مانده دلم بی تو در سکوت کویر

به دوش می کشم این کوله بار خاطره ها

نگفتن از دل تنگم برای من سخت است

تو ساده رد شده ای از کنار خاطره ها!

ببین بدون تو اینجا منم که می رنجم

نشسته ام همه شب در جوار خاطره ها

و آخرش که من از راه می رسم به شبی

که باید ابر شوم در مزار خاطره ها

و باید اشک بریزم به روی هرچه که بود

دوباره بارش من بر غبار خاطره ها...!

چه شمع ها که شبانه کنار قبرت سوخت

چه چشم ها که به عکست نگاه خود را دوخت!

فرشته محمدی
1391/10/26
284

این بار ناله های دلم فرق می کند

وقتی که حال واژه ی غم فرق می کند

یک عکس باز می کشَدَم سمت گنبدت

این بار پر زدن به حرم فرق می کند

کاغذ مچاله می شود از بارش سکوت

بغضی که در گلوی قلم...فرق می کند

این بغض هشتم است٬وَ کاغذ مچاله شد...

شاعر شدن برای تو هم فرق می کند

هرجا که شعر یک سره می جوشد از دلی

حتما به شعر دست کرم فرق می کند

 

وقتی که بغض شعر گلوگیر می شود

شاعر- کبوتر حرمت - پیر می شود!

فرشته محمدی
1391/10/13
295

کنار پنجره ای می نشینم و با انگشت

به روی شیشه تو را می کشم ولی پرپر

نفس که هیچ ولی آه سرد تنی بی روح

تمام بوی تورا می دهد وَ نگاهم تر...

 

قدم قدم شب تاریک را به سحر دادیم

درست وقت نمازت٬خدای تو می دید

صدای توپ همان لحظه آمد و غوغا شد

بهار شد دل صحرا که لاله ی تو رویید!

از آن به بعد شبی نیست خواب شوم٬شاید

سحر شود تو بیایی مرا ببری با خود

بزرگ شد گل پرپر ولی دل من پژمرد

بیا که خاطره ها از نبودن تو پُر شد!

 

فرشته محمدی
1391/10/09
283

می نویسم هنوز از عشقت از همان حرف های تکراری
ازنگاهت شروع این بازی٬چشم هایی که غرق اصراری...
هرشب ازگریه زاری ات گفتی٬عشق ودردی که دردلت انداخت
ساده بودم که باورت کردم تازه فهمیده ام که توداری
تا شدم همنشین شب هایت چشم بستم به روی هرچیزی
غافل از اینکه ظاهراً جزمن در دلت یار دیگری داری
روزها رفت و بی خبر بودم٬دلخوشی ساده با خیالی خام
تا شبی خواندم ازنگاهت که جای دیگرنگو گرفتاری!
بغض کردم نگاه من خشکید روی قاب سفید چشمانت
تا به خود آمدم توگفتی: شد وقت رفتن خدانگهداری
شایدازاین به بعد دیگرمن را نبینی مگر به رویایت
شایدازاین به بعدتامرگم هم نباشد قرار دیداری
رفتنت را به چشم دیدم باور نمیکردم از دلت رفتم
تا شنیدم صدای در آمد کارمن شد امید و دلداری!

بغض آن شب هنوز نشکسته٬اشکهایم هنوزهم حبس اند
بغض کردی توهم شبیه من!باز حالا بدون آزاری
گرچه شاید هنوز می خواهی ازکنارم گذر کنی اما
پای رفتن نمانده٬می بینی؟مانده ای روی تخت بیماری
وقت بازی تمام شد٬بد بود...باختی باهمه زرنگی ات
وقت بازی تمام شد٬خوابیدم ولی تو...هنوز بیداری!؟

 

فرشته محمدی
1391/10/04
406

اینجا غریبی٬بی کسی هم عالمی دارد
با ما فقط غم آشنا شد از همان اول
قسمت شد ازهرچیز برهرکس٬چه بختی بود!
آقا غریبی سهم ما شد ازهمان اول

دلهایمان هرلحظه بی تابند و در راهند
آنقدر گفتیم از پریدن...پر درآوردیم
از دل صدا کردیم و با دل پر زدیم اما
ناگاه از صحنی٬ضریحی سر درآوردیم

درمانده ای بودیم اما راهمان دادی
من خسته ای پَربسته ام با باری ازغم ها
اینجا فقط نامردمی باب است٬اما من
دلگیرم از دل های بی احساس آدم ها

دیگر نفس بامن غریبی می کند!ای کاش
در بند آخر بیت هشتم زائرت باشم
می خواهم از غربت بگویم کاش دریابی
لطفی کنی تا عمر دارم شاعرت باشم

 

فرشته محمدی
1391/09/27
274

روی تابلوی نقاشی

انتظارت را می کشم

تاهر وقت که خسته شدم

لااقل

نقاشی ام منتظرت باشد!

فرشته محمدی
1391/09/27
375

آنقدر گفتیم از پریدن...پر درآوردیم

ناگاه از صحنی٬ضریحی سر درآوردیم!

اینجا غریبی٬بی کسی هم عالمی دارد

با ما فقط غم آشنا شد از همان اول

قسمت شد از هرچیز برهرکس٬چه بختی بود!

آقا غریبی سهم ما شد از همان اول

دردی به دلهامان نشست از بغض هایی تلخ

تا گریه با ما هم صدا شد از همان اول

من شاعری در مانده ام تنها نگاهم کن

این شعر را دیدی گدا شد از همان اول!؟

دردی که در شعر است طاقت را فرو خورده!

با پر زدن دردش دوا شد از همان اول

آقا برایم دانه پاشی کن که محتاجم

شعرم ولی حاجت روا شد از همان اول...

فرشته محمدی
1391/09/24
323

شب است اما وجودت کرده اینجا را چه نورانی!

ولی بار سفر بستی و میخواهی که پنهانی-

از اینجا پرکشی تنها٬به بالاها سفر داری

نرو هرگز...نرو...می ترسم از روزی که می دانی

برایت شعر میخوانم٬ چرا من را نمی بینی؟

کجاها میروی؟حتماً به جایی خوب مهمانی...

ببین حالم پریشان است وجانم برلب آوردی...

چرا تنها؟چرا بی من؟چرا بامن نمی مانی؟

جوابم این سکوتت نیست٬ای من...پس مرا دریاب

نمیخواهی که این آخر دلم را هم برنجانی؟

نباشی کودکم می ترسد ازشب های بی تابی

نباشی نیستی اورا به دستانت بچرخانی...

چه سودی دارد این اصرارهایم؟آه میدانم

توهم غمخوار ماهستی...توبیش ازمن پریشانی

ولی انگارباید پرکشی تاعرش...تامرزی-

که آزادت کنند ازبند این دنیای طوفانی...

دلم می لرزد از ترسی...ولی باید قوی باشم

برایت ذکر می گویم٬برو دربین میدانی...

...

برو اما مراهم زود دعوت کن به دنیایت

((خداحافظ تو ای همپای شب های غزلخوانی))

فرشته محمدی
1391/09/20
294

سلام به همه ی دوستان

من یکی به علت درس و دیگری به علت برخورد بعضی دوستان ترجیح میدم که یا حضور نداشته باشم یا حضورم کمرنگ تر بشه...

بنابراین با این جمع صمیمی خداحافظی میکنم...

همگی شاد و سلامت باشید

یک بیت از شعری از خودم رو تقدیم میکنم:

می شود خاموش شمعی که همیشه با تو بود

لحظه ی آخر خداحافظ که وقت رفتن است

 

یاعلی

فرشته محمدی
1391/09/19
313

آنقدر می شکنم تا سحر...ولی-

لبخند می زند این عکس کر...ولی-

باز از نگاه لطیفت دلم صدا-

شد...حیف!نیست کسی پشت سر ولی...!

بیدار مانده قلم هم به پای من

حتی نشد بنویسد اثر ولی-

از درد عشق چه فریاد میزند-

بیجا...چه سود...!؟ندارد ثمر...ولی-

من می نشینم و تا صبح می کشم

چشم انتظار تورا پشت در...ولی-

می سوزد از غم شب های سخت این-

دل...باز نوبت حسی...!خطر ولی!

ترجیح می دهم اینجا سکوت را

می ترسم از تب سردی به سر...ولی