عاشقت هستم و عشق از تو تمنا نكنم
دل خود،خار در اين گنبد مينا نكنم
كار من عاشقي و كار تو عاشق كشي است
پس بدانم كه منم با چو تويي ما نكنم
ديده ي غمزده از نرگس جادو بستم
كه دل خويش گرفتار معما نكنم
اين همه ناز نكن،عمر كمي كوتاه است
بر حذر باش كه با ناز دگر تا نكنم
كس نداند كه در آن پرده چه ها مي كردي
دشمنت نيستم و راز تو حاشا نكنم
توبه از بوسه ي لب هاي لطيفت كردم
كه دگر دم به دم از درد خدايا نكنم
چهره ي چون مه و چشمان دل انگيزت را
داغ بر دست نهادم كه تماشا نكنم
سال ها بود كه من عاشق و شيدا بودم
توبه كردم كه هواي دل شيدا نكنم
در تب عاشقي و مستي ات آرام نبود
دل بيچاره ي خود در تب سودا نكنم
همه شب از غم تنهايي خود ترسيدم
همه گفتند به هامون،كه پروا نكنم