گر چه تير از نگهت آمد و دلگيرم كرد
در غم دام فريباي تو زنجيرم كرد
رهگذر بودي وآن دم گذر از ما كردي
كه دو چشمان سياهت به تو درگيرم كرد
شيوه ي چشم سياه تو به شب مي ماند
كه به اميد سحرگاه،مرا پيرم كرد
من ز ابهام شب عشق تو مي ترسيدم
تا مرا قدرت احساس تو چون شيرم كرد
عشق داند هدف آمدنم نيست شكار
چشم شهلاي تو در دامن نخجيرم كرد
همه دانند نبستم گذر راهت را
دل تو آمد و خود را به سر تيرم كرد
آنچنان غم ز دو چشمان تو پيدا مي شد
كه مرا از هوس شادي خود،سيرم كرد
گرچه همراه نبودي ز تو من خوشحالم
كه به بيراه خوش عشق تو تقديرم كرد
دل درمانده شتابان به رهت مي آمد
تا كه ماندن به غم خاك چنان ديرم كرد
در شب عشق تو هامون شده ويرانه مپرس
كه چگونه هوس عشق تو شبگيرم كرد