ديشب از پنجره بوي خوش يارم آمد
چه خنك شيوه ي اوسوي شرارم آمد
آسمان شبم امشب همه روشن باشد
كه به من روشني چشم نگارم آمد
سوي معشوقه ي خود تا كه دري بگشودم
در مينو به حوالي ديارم آمد
با چنين خوش دلي من چه دگر بايد گفت
آنكه پي مي زدم اكنون به كنارم آمد
چه شد امشب كه شب غمزده ام زيبا شد
روي آرامش چشم و دل زارم آمد
ما كه با پاي پياده به رهش مي رفتيم
به چه سان در ره اين خانه سوارم آمد
از صدي تير كه در ظلمت شب ها زده ام
آهوي بخت من امشب به شكارم آمد
دل كه در كار غمم بوده چه خوشحالم كرد
آن كه خوار آمده امروز به كارم آمد
تن من در قفس پوست نخواهد گنجيد
زين گشايش كه در احوال قمارم آمد
قرعه ي شانس كه امشب رخ هامون را ديد
تا كه آمد همه آرام و قرارم آمد