در اين غربت كه بدنامش وطن شد
به خاكي كه پر از خار و گون شد
گلي در خانه ي قلبم بروييد
كه دلدار دل تنهاي من شد
پرستشگاه من چشمان مستش
كه ماه چشم نازش شب شكن شد
كنارش عطر گل ها بي نشان است
گل من غبطه ي مشك ختن شد
ز نور چهره اش خورشيد سوزان
شبي در مانده در هر انجمن شد
نگاه دل نشينش در شب من
طلوع صبح زيباي كهن شد
زعشق پاك قلبش شعر هامون
نسيمي عاشقانه در سخن شد