bg
خاكستر عشق 16
شاعر :‌ محسن نصيري(هامون)
تاریخ انتشار :‌ 1392/12/01
تعداد نمایش :‌ 350

آمدي آتش زدي بر خانه ام

رخنه كردي در دل ديوانه ام

لرزشي در دين و آيينم نهاد

سجده ي چشمان تو بر شانه ام

تا كه با بوي تو گشتم آشنا

نشنوم بويي من از گلخانه ام

جادوي چشمان تو افسانه نيست

گر چه من در بند اين افسانه ام

گويي اندر ديده ي زيباي تو

همدم خاك در مي خانه ام

تا كه نامت بر زبانم آمده

با تمام واژه ها بيگانه ام

ساعتي خواهم كه آزارت دهم

من تو را با بوسه ي جانانه ام

بي تو و دست تو بي آرامشم

هم نشين غربت و ويرانه ام

تا نگاهت را ز من پنهان كني

پر ز تنهايي بود كاشانه ام

گرچه هامون آمد از دستت ستوه

پر ز شوق تو بود پيمانه ام

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
ولی ا..شیخی مهرآبادی (دیوانه)
0
0

جناب آقای نصیری،سلام علیکم.خسته نباسید غزل زیباییست.موفق باشید.

user image
موسی عباسی مقدم
0
0

سلام نصیری عزیز زیبا بود بزرگوار