دلبري را تا به كويي ديده ام
خوش بياني را ز خويي ديده ام
در شب آن آسمان دل شكن
از عذار مه چه رويي ديده ام
گريه اي از عشق بي اندازه داشت
در كوير شب چه جويي ديده ام
شانه اي تا من به مو هايش زدم
قصه از هر تار مويي ديده ام
وز بلندا زلف عطرآگين او
مستي مي را ز بويي ديده ام
در دو چشم خيس ناز دلبرم
آتش و مي در سبويي ديده ام
از صداي آشناي خاوري
چاره ي غربت ز سويي ديده ام
گر چه جانم در جهان بي آرزوست
ازدل خود آرزويي ديده ام
تا كه دست از دست هامون مي كشي
مرگ غمبار نكويي ديده ام
رو به پايان مي روم بي دلبرم
دلبري را تا به كويي ديده ام