اي كه جانم به فداي قدم محترمت
بر دو چشمم بنهم آن مه زيبا قدمت
عاشق عشق تو هستم اگرم غم دارد
شهد شيرين نبود جان مرا همچو غمت
بر در خانه ي عشق تو نشستم كه دمي
كام ما خوش شود از گرمي خشبوي دمت
گشته ام چله نشين تا مگر افتد روزي
بر دل عاشق بيچاره نگاه كرمت
ديده و دل همه در دام نگاهت افتاد
چون كمندي پي صيدم شده ابروي خمت
با دل و ديده ي ما چون تو كسي محرم نيست
چو نهي پاي به چشمم بشود آن حرمت
حرمت ديده به پاي تو اگر بشكستم
كه همه ناز تو خواهم بر هرآنچه رقمت
عشق را در هوس چشم تو مي بايد جست
مي پرستم نگه و روي بسان صنمت
پر نيازم من از عطر تنت اي گل اندام
نبود ديده ي مستم به پي بيش و كمت
بوي عشق از غزل عاشق هامون آمد
گوهر عشق روان گشته ز بند قلمت