bg
خاكستر عشق 7
شاعر :‌ محسن نصيري(هامون)
تاریخ انتشار :‌ 1392/11/15
تعداد نمایش :‌ 295

اي دوست تو رفتي و دل تنگ من آشفت

آن دل كه همه شب به پي عشق تو مي خفت

جز عشق تو كه در دل من ريشه پراكند

هرگز گل و برگي به دل خانه چه بشكفت

در بند گرفتاري سنگين سكوتم

شعرم به جز از اين همه تكرار چه مي گفت

وصفي چه توان كرد،بلاي غم هجران

واندر دل بشكسته توان اين گله بنهفت

دل پر كشد و سر به قراري ننشيند

تا نام تو را گوش من از شعر تو بشنفت

با من چو بگويي كه كجايي مژه هايم

خاك در آن خانه به پابوس تو ميرفت

مي ترسم از اين قسمت تنها شدن خويش

تقدير خزان بر در هر خانه چو مي كفت

از خانه ي من ديده مگردان ز ملامت

هر چند گنه كرده دلم از غم تو گفت

دل كنده ام از عالم و اين دل ز هزاران

جز با دل تو كي بتواند بشود جفت

از آتش دل دم بزند چون دل هامون

هرگز تو مپندار سخن را سخن مفت

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
ولی ا..شیخی مهرآبادی (دیوانه)
0
0

جناب آقای نصیری،سلام علیکم.زیبا سروده اید ،دست شما بی بلا انشاءا.....

user image
رعنا امیریان
0
0

سلام جناب نصیری ارزشمند

از سروده بسیار زیبایتان بهره فراوان بردم. دست مریزاد.

user image
اکبر شیرازی
0
0

درود بر آقای نصیری عزیز

اشعار شما همیشه زیبا و دلنشین هستند

ببخشید جسارتا مصرع چهارم :

هرگز گل و برگی به دل خانه چه بشکفت

اگر اینطور باشد بهتر نیست ؟ :

هرگز گل و برگی به دل خانه نه بشکفت

زنده باشید