bg
اطلاعات کاربری رضا فرینام (فلاح)

تاریخ عضویت :
1391/10/28
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
رضا فرینام (فلاح)
رضا فرینام (فلاح)
1398/07/25
337

توی اوج بی کسی ، تو بهم دادی نفس
عشق تو برای من ، شد همه چیز و همه کس ...

خسته از زمونه بودم ، به تو وابسته شدم
 تموم حرفای ما از عشق و احساس بود و بس

آرزو داشتم کنارم بمونی واسه همیشه
ولی خوب بعد سه سال تلخ شد اون حس ملس

تا تو ترکم کردی عین پرنده ای شدم ...
که شب و روزش شده تنهایی و کنج قفس

خیلیا بهم میگن ( دیگه به فکر اون نباش
تو جوونی و باید پیدا کنی یه همنفس )

منی که اهل هوس نبودم اون وقتا ... حالا
بعدِ تو دنیا برام اینقده پوچه و عبث

که اگه کسی بیاد توی مسیر زندگیم
ایندفعه دیگه پی عشق نمی رم! ففط هوس

ترانه سرا : رضا فرینام (فلاح)
@rezafarinam

رضا فرینام (فلاح)
1395/08/29
546

من مرکز این شهرو دوست دارم
از گوشه گوشش خاطره دارم
این ساعت و این روز ، هر هفته
ثانیه ها رو خوووب می شمارم

تو هم هر از گاهی بیا رد شو
از کارگر از انقلاب از من ...
وقتی دلت یاد قدیما کرد
دوتایی میریم سینما بهمن

دستات هنوز انگار تو دستامه
از کوی دانشگا که رد میشم
بانوی رویاهای من برگرد
با یاد اون روزا بیا پیشم

برگرد دستای منو ها کن
بازم امیر اباد پر از برفه
سیگار بهمن می کشیم اینبار
کاپتن بلک اگه نمی صرفه

( شیرینی - فرانسه ) مارو کم داره
اون کافه حالا رنگ عوض کرده
یادش بخیر . اسپرسو با چیز کیک ... (Espresso & Cheese Cake)
اون روزها کاشکی که برگرده

سر میکشی روح منو مثله
نسکافه ی تلخ توی فنجون
پر میکشه روحم به سمت تو
هر هفته من اینجام : تووو این میدون

پیاده میرم پارک دانشجو
تو دستمه چندتا رز قرمز
مثله همیشه خاص و شیک پوشی
چقد بهت میاد روژ قرمز

باز چهارشنبه اس چشم براتم من
گپ میزنم با تو توو افکارم
ساعت شیش چهار راه ولیعصرم
منتظرم بیای به دیدارم

بگو تو هم به یاد من هستی
به یاد اون روزهای زیبایی
مطمئنن میبینمت اینبار
بگو تو هم امروز اینجایی

حتمن تو رو امروز می بینم
تو از تئاتر شهر رد می شی
آره ... تو هم عین منی امروز
یاد قرار ساعت شیشی

950829-farance

رضا فرینام (فلاح)
1394/01/01
419

چه آشناست رفتنت و دل ز من بریدنت به قهر خو گرفته ای و من به قهر کردنت به ذره ذره مردنم و مرگ را سرودنم به دل ربودنت ز من و دل به تو سپردنم مرا اسیر کردنت ز غصه پیر کردنت و خلف وعده های تو ... (همیشه دیر کردنت) به سرنوشت تلخ خود که هر چه خواستم نشد به بی تفاوتی تو خیانتی که بود مد چقدر گفتم آن زمان تو را قسم به عشقمان نرو مرا رها مکن بمان. به پیش من بمان که از غم ندیدنت ز خانه پر کشیدنت مدام غرق دود بود اتاق ِ بی عطر تنت. پس از تو با سرابها طعم گس شرابها آب گذشته از سرم میان منجلابها چه سخت بی تو زیستم؟ بگو پس از تو کیستم؟ چرا هنوز زنده ام؟ منی که جز تو نیستم؟
رضا فرینام (فلاح)
1393/08/16
460

امروز دوباره یاد تو افتادم . دیدار نخستمان به یادم آمد . دیدار نخستمان در باران . لعنت به تو و به آن پیشامد ... افسوس که عشق تو به من واهی بود . روزیکه به بوسه های تو بوسه زدم ... روزیکه لبت طعم پرستش میداد ... بعد از تو تمام شهر را پرسه زدم . این عشق چه بی مقدمه پایان یافت . رفتی به کنار من نماندی. آری ... رفتی و پس از تو این دل پژمرد . من ماندم و یک غم تکراری . بدکاره خطا بود به تو دل دادن . حیف از دل من که دست تو پر پر شد . حیف از دل من . چقدر شد بازیچه . در آن دو سه سالی که به پایت سر شد . لعنت به تو و ذات تو اهریمن پست . از حس خیانت و هوس لبریزی . از حس بدی که با خودت داری . انگار غروب جمعه ی پاییزی . آتش به دلم زدی . نگو بی خبری . لعنت به تو باد . بی کسی من را خورد ... لعنت به من و به این دل خوش باور . از دست تو قلب خسته ی من هم مرد . بعد از تو دگر عشق حرام است به من . رفتم که دگر تو را فراموش کنم . رفتم که به در کنم خیالت از سر . هرگز نه دگر هوای آغوش کنم . --- « محمد فلاح »
رضا فرینام (فلاح)
1393/02/26
479

به بند می کشی مرا
دوباره با گناه سیب
وای پناه بر خدا
از این نگاه دلفریب

چه رذل بود روزگار
و من چقدر خسته ام
سرم چه درد میکند
چه بیصدا شکسته ام

به شهر من سری بزن
ببین چه خون شده دلم
بیا و شاد کن مرا
سر آمده تحملم

بیا که تازه می شود
هوای خانه با شما
بیا و بوسه ای بده
دوباره زنده کن مرا

بیا به آشیانه ام.
بیا و تا ابد بمان
کنار من بمان. نرو
تو را قسم به آسمان ...

ولی اگر که خواستی
از این خرابه رد شوی
و مثل آن سراب ها
تو هم دو رو و بد شوی

اگر دوباره سهم من
به غصه دل سپردن است
هنوز راه و رسم تو
شکستن و گذشتن است

مرا نمانده طاقتی
دگر به دیدنم نیا
که این وداع آخرین
به خاک می کشد مرا

« محمد فلاح »

home

رضا فرینام (فلاح)
1393/01/17
408

بغضی درون سینه ام من را فرو خورد
افسوس سردی در وجودم باز پژمرد

مجنون به خاک افتاد و این افسانه طی شد
لیلی جدال عشق را اینبار هم برد

« محمد فلاح »

covernew4

در هوایی که سرد بود شدید
روز قبل از شروع سال جدید

دختر هشت ساله ای زیبا
داشت در خواب ناز می خندید

یک پدر خوانده ... بی شرف ... دلسنگ ...
داد میزد : برخیز صبح رسید

داد می زد بلند شو دختر
تو و کبریــتهایت... شب عید

گفت برخیز مفتخور از خواب
گفت برخیز وگر نه ... (تهدید)

خواب راحت غریبه با او بود
دخترک مثل بید می لرزید

بستر مندرس و نازک او
یادگار غم مادری فقید ...

دخت بدبخت در دلش می گفت
بد و بیراه و لعن با خورشید

با شبی که دوباره فردا شد
(کاش دیگر زمین نمی چرخید)

دختربی نوا ز جا برخواست
کهنه رختی که داشت را پوشید

راهی کوچه و خیابان شد
گفت کبریـــــتها پول شوید

ور نه یخ می زنم من از سرما
چون پدرخوانده ی بیرحم پلید

گفته پول است کلید برگشت
(در همین اوهام ... در فکر کلید ...

سیر می کرد دخترک) ناگاه
کل کبریتها زمین پاشید

و تصادف نمود با گاری
صاحب چرخ سرش داد کشید.

نم و خیس و شکسته و سالم
جملگی را ز برفها بر چید

باز فریاد می زند (کبریــــــــــــت)
آی مردم تو رو خدا بخرید

هرزه دیوارهای بی احساس
شهروندان دنی تر از یزید

بیتفاوت عبور می کردند
طعنه هاشان به عقده انجامید

پشت ویترین لباس قرمز رنگ
تار و پودش حریر و مروارید

دخترک غرق در توهم بود
از فروش کبریتها نومید

چند ساعت گذشت از سر شب
طفل بیچاره هی کنایه شنید

هر که از این مثلا آدم ها
تنه میزد . و . تنش را درید

گوشه ی جاده او ولو شده بود...
زیر سقف شیروانی که خزید

ناگهان چهره اش مصمم شد
یک جرقه ... یک کورسو ... امید ...

تکه ی آجری که خیس نبود
چند کبریت را به آن سایید

عمر هر شعله چند ثانیه بود
دخترک مست و گیج و خواب آلود

مست از درد ، درد بی فرجام
گیج این زندگی درد آلود

بار اول توهمش این بود
(یک بخاری ...) چه جای گرمی بود ...

دفعه دومی که رویا دید
میز میوه ... شراب ... کاش خواب نبود

یک درخت کریسمس زیبا
آخرین وهم ، اخرین رویا

گفت مادر بزرگ جان برگرد
و . مرا با خودت ببر بالا

و . مرا با خودت ببر به بهشت
جز جهنم نبود این دنیا

گل یخ ... گوشه ی کوچه ... شب سرد
گفت بدرود ... رفت سوی خدا

بین یک عده مردم بیدرد
دختری نان شب گدایی کرد

توی سرما وفقر و بدبختی
باز نامیده می شود ولگرد

باز در خواب ناز می خندد
نو عروسی که مرد زیر درد ...
---
محمد فلاح / زمستان 1392

با سپاس ویژه از مدیر سایت نوستالژیک تی وی nostalgiktv که با اقدام فوق العاده خود در پخش این کارتون خاطره انگیز برای اولین بار بعد از حدود سه دهه (که از تلویزیون ایران پخش شده بود) ، انگیزه ی سرودن این شعر را در من ایجاد کرد
( لینک دانلود این کارتون در آدرس زیر موجود می باشد http://nostalgiktv.com/?p=3326 )

dokhtarak kebrit foroosh

لینک همین شعر در وبلاگ شخصی محمد فلاح

رضا فرینام (فلاح)
1392/10/13
477

او دختر زیبا و خوشپوشیست. عاشق شدم اورا پرستیدم. حسی که بیش از یک همآغوشیست. باور نمیکردم که می دیدم با آن نگاه هرزه اش میچید از قامت دیوارها بوسه. از عشق بیش از این نمیفهمید. بی تابی و بیخوابی و خلسه ... لذت ، هوسبازی ، ولنگاری از عشق تکراری گریزان بود. عاشق شدن ممنوع بود. آری. عاشق سزایش طرد و هجران بود. آن روزها من صید او بودم با طعم تلخ بوسه های ریز. آن زن که بعد از او نیاسودم یک سنگدل با چشمهای هیز. او رفت. با او رفت خوشبختی. رفت و پیامی داشت ویرانگر : عاشق اگر باشی ، نگون بختی. گفتم مدارا کن نرو دیگر... یا محو کن از روی لبهایت لبخند زیبا و ملوست را. یا میهمانم کن به شبهایت دوستت دارم های لوست را. هم باعث مستی و تسکینی. شیرین ترین لیلی تویی امشب. لیلاترین امشب که شیرینی می نوشم احساس تو را از لب. لبخند را هرچند مصنوعى ترسیم کن بر روی لبهایم. لطفا بیا هرچند ممنوعی یکبار دیگر توی شبهایم... از شعرهای خط خطی بگذر حالا که از شهرم سفر کردی. بعد از تو عشق و بوسه و آغوش تحریم شد. ای کاش برگردی ...
رضا فرینام (فلاح)
1392/02/31
300

جسد عشق که سلاخی شد
سیب سرخی که تو بودی
هدیه دادی خلسه را با بوس
هی به من خندیدی
لوس شد این کابوس
طرح یک حبس ابد ریخته شد
که ندایی آمد
بوسه های خشک و خالی کافیست
زود آرامم کن ...
عشق آویخته شد
می کشاندی تو مرا تا دوزخ
تو همان گندم فردوس برینی
درد من بودن بود
من کجا آمده ام؟
زندگی تجربه ی تلخی بود ...

رضا فرینام (فلاح)
1392/02/30
317

روح پاکت تن رنجور مرا
باز در بند کشیده حوا

زندگی دختر مشکی پوشیست
با دماغ قرمز دلقکها ...

رضا فرینام (فلاح)
1392/01/24
315

امشب که قصد دارم سراپا هوس شوم.
با من بمان... نکند بروی عبث شوم.

قلبم برای توست. کاش سرای من شود دلت.
حبس کن مرا. بگذار اسیر قفس شوم.

پروانه ام تویی. نه هر شبپری که می رسد.
دود می شوم به پای تو. که شمع مقدس شوم.

آن باده نوش که شرابش شدی و خراب توست...
خوکرده ی تو ام ، هم پیاله ی چه کس شوم؟

به بوسه میهمان شوم. به سه پیمانه از لبت.
سرخ است و آبدار... فدای آن طعم گس شوم.

از عشق ناله می کنی ، من آه می شوم تو را.
آتش بزن مرا. که بسوزم. با تو همنفس شوم.

با هر نفس زدن هزار بار می کشی مرا.
ناگاه به اوج میرسی و من... دلواپس شوم.

خوب است لحظه ها صرف شود به پای تو.
تا جای یأس ، در گیر یک زندگی ملس شوم.

باور بکن وقتیکه تو نبودی کنار من.
صد بار بریدم و آمدم که بس شوم...

« محمد فلاح »

رضا فرینام (فلاح)
1392/01/14
505

پیرمرد عالمی در بادیه.
شش نفر اعضای اتحادیه.

اتحاد دزدهای کاروان.
می کشاندش سوی چادر بی امان.

تا که آن سر دسته ی دزدان دشت.
گفت ما را چاره کن نیکو سرشت.

سرقت ما طی یک سال اخیر.
صد عدد سکه ز افراد فقیر.

صد به شش تقسیم ناگردد چرا؟
داد گستر باش یاری کن مرا.

با تعجب سوی آنها خیره شد.
ناکسان را شرط کرد و چیره شد :

هر چه من گفتم به سان حکم بود.
بی تامل قانع اید با سهم خود؟

نا شنوده رای ، گفتندش بلی.
گفت مشکل نوع آن باشد ولی.

عدل را باشد دوگونه در جهان.
اولی : نوع زمین. دو : آسمان.

جمله دزدان آسمانی خواستند.
عدل و قسط آن چنانی خواستند.

تکیه زد بر خیمه. حکم آغاز شد.
بعد چمدان جواهر باز شد.

بهر سردسته ، چهل تا سکه داد.
دزد بعدی بیست، بعدی ارتداد.

بیخبر شمشیر آوردی چو تیر.
کله اش افکند در دم بر حصیر.  

دزد چارم سوی صحرا شد ز ترس.
پنجمی فریاد زد او را : نترس.

خنجرش را سوی پیرِ دِیر برد.
تیغ خنجر بر گلوی او فشرد.

گفت حکم باقی چل سکه چیست؟
عدل جاری کن بدانیم سهم کیست؟

بیست سکه داد او را دادگر.
ده و ده سهم دو تا دزد دگر.

برخروشیدند بر وی جملگی.
چیست این بی عقلی و این لودگی؟

بی خرد گشتی؟ عدالت نیست این.
عین ظلم است و قساوت. چیست این؟

گفت طبق عدل باشد ای فلان.
این چنین بوده همیشه آسمان.

حکمتی دارد تمام این حدود.
در پس این حکم صدها راز بود.

امر شد پوشیده باشد تا لحد.
بر اساس مصلحت او می دهد.

چون که شاهد باشد او از آسمان.
بر همه با یک نگاه مهربان.

بایدت هر شوربایی می دهد.
گرچه زهر آگین، بنوشی مثل شهد. 

رضا فرینام (فلاح)
1391/11/07
323

صفحه ای از درد دور از شان نام فقرها.
می رسد صبحِ سپیدِ التیامِ فقرها؟

از زبان دختری زیبا ولی حسرت به دل.
تا شود یک ثانیه دنیا به کام فقرها.

کاخهای ظلم تا ویران شد از کوخ ستم.
گفت بابایش  همیشه همکلام فقرها.

ارث اجدادیشان آری پدر اندر پدر.
وانهند از بهر فرزندان دوام فقرها.

گاهگاهی مادرش همخوابه ی اهریمنی
.
عشق نه. بیم سقوط از پشت بام فقرها.

آرزویش سالها قبل اینکه : بعد از مادرش.
شغل او را پیشه سازد. نفت خام فقرها.

فقر بس کن. ریشه کن شو از درون خانه اش.
دور شو. گمشو. بترس از انتقام فقرها.

ذهن بی پروایش اما  نقشه ی خوبی کشید.
خط آغازی به سوی انهدام فقرها.

گفت فرزندی ندارم فقر پایان می رسد.
بست تا راه دلش را وقف عام فقرها.

جای دوران مرد شد. احساس را وا/زک/تو/می... .
بی خیال شرم... رسوا... والسلام فقرها...

«محمد فلاح»

* va.sec.to.my

رضا فرینام (فلاح)
1391/11/03
1579

قصه ی  لیلی ست و آشی که پخت .
تکیه به مسلخ زده قلبی زمخت .

آش برای چه کسی ریخت او ؟
آخر قصه با که آمیخت او ؟

کاسه ی مجنون به چه علت شکست ؟
به جرم اینکه شده لیلی پرست ؟

لیلی در آن لحظه کجا خیره شد ؟
چگونه عشق بر جنون چیره شد ؟

ظرف شکست . دست مجنون برید .
و عشق ، ظالمانه او را درید .

لیلی ما ، میل به مجنون نداشت .
رفت . به روی قلب او پا گذاشت .

فروخت . بی مقدمه . مفت . مفت .
در دل این سکوت ، مجنون چه گفت ؟

رزل وُ جفا پیشه شدن عشق نیست .
هرزه وُ بی ریشه شدن عشق نیست .

لذت ِ سادیسم ، چو اندیشه شد .
قلب تو سنگ و دل من شیشه شد .

میل ندارد به تو لیلی دگر .
ساده نشو گاف نده ای پسر .

هر که در این بزم مقرب ترست .
مست شد از جام بلا. مست ِ مست .

ظرف به لیلی نده . آشی که نیست .
این همه بی میلی و اکراه چیست ؟

میلش اگر بود سر ِ سوزنی .
با تو چرا داشت سر ِ دشمنی ؟

دو روز همخانه ی لیلی شدن .
رسید دوران ِ طفیلی شدن .

قصه ی لیلی ، بخدا راست بود .
نگاه ِ فرهاد ، از او دل ربود ...

«محمد فلاح»

این شعر پاسخی به دو شعر بسیار معروف ادبیات فارسی می باشد که در زیر می خوانید :

هر که در این دهر مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
دیوان ِ حافظ

اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
هفت اورنگ ِ جامی

که به صورتهای زیر هم گفته شده اند :

هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.

اگر با من نبودش هیچ میلی سبوی من چرا بشکست لیلی؟

رضا فرینام (فلاح)
1391/10/29
402

تو باز عاشق شدی امشب و من مفتون و شیدایت
تداعی می کند طعم عسل را شهد لبهایت

مرا دیوانه می سازد نگاه گرم و مشتاقت
و می بوسم رخ ماهت، نشاید بیش از این طاقت

صدایم می کنی، ناگه سکوت خانه می میرد
غرورت رنگ می بازد نفسها اوج می گیرد

دلم را بردی و نوشَت، بیا این لحظه را دریاب
فدای عطر آغوشت مرا بیتاب کن بیتاب

الهی جان دهم بین دو بازوی وفادارت
و تکرار صدای قلب از احساس سرشارت

تو باید مال من باشی و با من تا ته دنیا
مباد از خواب برخیزم که شیرین است این رویا

به خوبیها قسم هرگز فراموشم نخواهی شد
خودم را می کشم! امشب اگر صبح جدایی شد

“محمد فلاح“