امشب غزل گفتم ولی عنوان ندارد چون واژه در احساس ان جولان ندارد امشب خیالم را به سویت کوچ دادم احساس کردم کوچه عطر افشان ندارد بایک سبد گل امدم با اه و افسوس رفتم من از شهری که دل ارزان ندارد رفتم من از دنیای بی احساس سردت گاهی نجابت ارزش عصیان ندارد درتنگنای سینه جنگ عقل واحساس دیگرصدایی خفته و پنهان ندارد وقتی که عاشق میشوی بارگناهی ازبرکت تفسیر المیزان ندارد هی ازمودم ،ازمودم ،ازمودم! دیدم که شهری زیره ی کرمان ندارد وقتی که خنجر بر رگ دستم کشیدی تبریز وتهران فرق با کاشان ندارد شاید تو هم فهمیده ای بانوی شعرم هی ازتو گفتن بیش ازاین امکان ندارد