بگذار امشب زندگی پایان بگیرد یکبار دیگر داغ دل جولان بگیرد بگذار در این باور فرسوده امشب یک لحظه درمن بیکسی پایان بگیرد میترسم از روزی که کم کم چشمهایم شب گریه ها را درد بی درمان بگیرد میترسم از وقتی که پای لنگ لنگم یک شب سراغ خانه ی سلطان بگیرد میترسم از روزی که دیگر درهوایت این دردهای کهنه ازمن جان بگیرد وقتی نباشی ،عاشقی سخت است هرشب بگذار مرگم قصه را اسان بگیرد شعری سرودم گرچه دانم بی فروغست ایکاش شعرم در غزل عنوان بگیرد ................... دوستان عزیز اساتید گرانقدر مدتی سعادت حضور نداشتم خواستم دستم خالی نباشم واین شعر تنها بهانه ای بود......مثل همیشه نیازمند راهنمایی شما عزیزانم