bg
اطلاعات کاربری احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)

تاریخ عضویت :
1393/05/23
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/06/18
436

نقاب ها

             بر سنگ ها

چون پته ها

             بر آب ها .

 

آری

که مرگ

            شایبه ای روا نمی داند .

 

 

 

این روزها را دیده ام

و بر دوشِ ناله ای کوتاه

این مرگ ها را مرده ام .

 

 

بر شاخِ پچپچه

اگر اینگونه بیفزایم

و گر  به کوتاهی زنجیرها

                                      زنجیر

باز

     این فریادی ست

بر خاک

           نبخشودنی :

                               من از تو می ترسم

                               آری

                               من از تو می رنجم

                               من از تو زودتر می میرم

                               اما

                               چنین به همزایی

                               تو پیش تر می ترسی

                               تو پیش تر می رنجی

                               تو پیش تر می میری .

 

_________________

خرداد93

 

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/05/17
461

شانه ها را حصاری نرُسته بود

وبر سرها

               خارهای آذینی .

 

خویش را بخشیدیم

از ندارایی

و آنها

        به دریغ

سوگپاره هاشان را

                            سرودها بردند .

 

 

 

برهنه ای

               به میانه دوید

و برهنه از میانه گذشت .

 

ما بی گمان

               چشم بربستیم

مگر حجاب

                از آسمان

                              فرود آید .

 

که ابرِ سیاه

                  افسوس

جز خشم

             بارانِ دیگری نداشت .

                                                                     

                                                                       خشم بوییدیم

                                                                       خشم بوسیدیم .

 

 

 

آه فرزندان !

هیچیک از شما را

                          دوست نمی دانم 

وخویشانِ من !

هیچیک از شما را

                         خویش نمی دانم .

 

                                                              بگذار صبورانه واژه را بافم

                                                              بگذار غیورانه زخم بشکافم .

 

 

 

 

به عرصه ی خالی

سربازهای لاغر جیبی

لباس های وزیری را

بر تن

       چنان دوخته اند

گویی

         که میش زاده ای

                                  پشمی .

 

 

 

اینجاستم

اینجاستم

              در شطِّ رنج ها

 

صدایم کن

صدایم کن

                                                   بگذار سرود تو باشم

                                                   بگذار به رودِ تو باشم .

 

 

 

خروس ها

به تردید

بارها خواندند

و من

در انکار 

              چاره ای نجوییدم 

                                            که تو را برگزیده ام ای عشق

                                            که تو را برگزیده ام ای عشق .

 

______________________

تیر 96                               

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/05/03
369

موضوع گفتار ما اینجا «زبان شعر» است. شاید این عنوان برای بعضی از شنوندگان موجب تعجب بشموضوع گفتار ما اینجا «زبان شعر» است. شاید این عنوان زبان شعر _ پرویز ناتل خانلری گرفته شده از سایت تبیان . قسمت اول : موضوع گفتار ما اینجا «زبان شعر» است. شاید این عنوان برای بعضی از شنوندگان موجب تعجب بشود و این پرسش از ذهنشان بگذرد که مگر زبان شعر بجز همین زبان عادی است؟ برای آنکه به این سؤال جواب بدهیم باید ابتدا به دو جنبه، یا دو مورد استعمال زبان، که با هم مختلف و از هم جدا هستند توجه کنیم. زبان گفتار ابزاری است برای ایجاد رابطه میان افراد یک جامعه، به وسیله ی کلمه و جمله است که یک فرد می تواند اندیشه ها و معانی گوناگونی را که در ذهن دارد به ذهن دیگری منتقل کند. این اندیشه ها گاهی خبری است از امری که روی داده یا روی می دهد، یا کاری که گوینده اجرای آن را قصد دارد، یا دعوت به همکاری، یا فرمانی برای انجام یافتن کاری، یا پرسشی از امری، یا شگفتی از انجام یافتن یا نیافتن امری. در همه ی این موارد تنها یک علت یا یک غرض در میان است و آن برآوردن حاجتی اجتماعی است که همان ایجاد رابطه میان گوینده و شنونده باشد. زبان نوشتن نیز، با همه ی اختلافی که با زبان گفتار دارد، جز ثبت همین زبان گفتار، یا به عبارت دیگر، تبدیل نشانه های شنیدنی به نشان های دیدنی، چیزی نیست. اما زبان یک مورد استعمال دیگری نیز دارد و آن در مقام ماده ی یکی از انواع هنر، یعنی شاعری است. در هنر شاعری کلمات همان وظیفه را دارند که اصوات در موسیقی، خط و رنگ در نقاشی، و جسم در پیکرسازی و معماری. اینجا نیز، مانند موسیقی، ماده ی هنر صوت است، اما سلسله ی اصواتی که نشانه ی معانی معینی نیز هستند و بنابراین هنرمند آزاد نیست که اصوات ملفوظ را به دلخواه خود ترکیب و تألیف کند، بلکه آزادی او محدود و منحصر است به تألیف مجموعه هائی از اصوات ملفوظ (کلمات) که بر حسب عرف یا وضع در یک جامعه ی همزبان، بر معانی معینی دلالت می کنند، و تغییر این رابطه، یعنی رابطه ی لفظ با معنی، در اختیار هنرمند نیست. در یکی از شیوه های ادبی بیست سی ساله ی اخیر گروهی خواستند قید معنی را از شعر بردارند تا شاعر بتواند صوتهای ملفوظ را به ذوق و سلیقه ی خود تألیف کند؛ و شعر تنها موسیقی الفاظ باشد. اما البته این کوشش به جائی نرسید. پس در هنر شاعری ناچار با کلماتی سر و کار داریم که دارای دو جنبه ی مختلف هستند: یکی لفظ، یا صوت های ملفوظ، و دیگری معنی و مفهومی که این صوت ها بر آن دلالت می کند. شاعر برعهده دارد که برای ایجاد هنر از این دو جنبه استفاده کند. در اینجا تنها با کلمه ها سروکار داریم که جز دلالت ساده بر معنی معین وظیفه ای برعهده ندارند یا از عهده ی آن بر نمی آیند. از اینجاست که دشواری کار شاعر آغاز می شود. شاعر باید این نقص، یعنی این کمبود وسایل القای عواطف را که در زبان نوشتن وجود دارد با وسایل و تدابیر دیگر جبران کند. در زبان گفتار و زبان نثر (تا آنجا که با زبان شعر اختلاف دارد) غرض تنها انتقال معانی از ذهنی به ذهن دیگر است. لفظ تنها نشانه و علامتی برای دلالت بر معنی است و جز این وظیفه واثری ندارد. لازمه ی آن که امر دلالت درست انجام بگیرد این است که ذهن هر چه زودتر از صورت به معنی منتقل شود. کوچک ترین توجه ذهن به صورت از کامل بودن امر دلالت می کاهد. در گفتار عادی گوینده یک سلسله اصوات ایجاد می کند، بی آنکه به چگونگی و دقت در آرایش و زیبایی ادای آنها توجهی داشته باشد، و شنونده نیز در همان آن، این نشانه های صوتی را در ذهن خود به معانی تبدیل می کند. و آنها را در می یابد. هر چه این عمل تبدیل دال به مدلول سریع تر انجام بگیرد و هر چه توجه ذهن دو طرف به صورت خارجی لفظ که دال است کمتر باشد غرض از گفتن و شنیدن بهتر حاصل شده است. زبان گفتار زبان عقل و منطق است، وسیله ی رفع یک احتیاج اجتماعی است، ابزار کار است برای یک فایده ی آنی معین. خود ابزار در اینجا شأنی ندارد جز اینکه غرض و فایده ی منظور را بهتر حاصل کند. اما شعر هنر است. غرض رفع احتیاجهای نخستین و آنی نیست؛ بلکه اینجا حاجات ثانوی، حاجات عالیتر و لطیفتر در کار است. انسان به بیان عواطف، یعنی حالات نفسانی خود، نیز حاجت دارد. و همچنین حاجت دارد که این عواطف را با دیگران نیز در میان بگذارد، و ایشان را در این حالات با خود شریک کند. اصل و منشاء همه ی انواع هنر همین حاجت است. شاعری نیز دارای چنین غرضی است؛ و زبان شعر برای اجرای این غرض به کار می رود. پس زبان شعر تنها وسیله و ابزار انتقال معانی نیست، بلکه وسیله ی القای حالات نفسانی است. نخستین تعریفی که از شعر کرده اند این است که: «شعر سخنی خیال انگیز است» و مراد از آن این است که باید حالتی در شنونده یا خواننده ایجاد کند. شاعر برای این منظور ناچار است که از همه ی وسایلی که در اختیار دارد استفاده کند. لفظ در شعر، دیگر تنها علامت و نشانه ی معنی صریح و معین نیست، بلکه صورت آن،صورت شنیدنی ، نیز برای القای حالات به کار می آید. صوت ملفوظ گذشته از دلالت بر معنی، مانند موسیقی، ارزش مستقل و جداگانه دارد و هنر شاعری عبارت از آن است که از همه ی خواص کلمه ی ، چه لفظی و چه معنوی، برای انگیختن خیال، یعنی ایجاد حالتی نفسانی در ذهن شنونده استفاده شود. پس، همچنان که زبان شعر با زبان گفتار در غرض و هدف اختلاف دارد، در استفاده از اجزاء و موارد، و در شیوه ی ترکیب و تألیف آنها نیز این دو با هم متفاوت هستند. لفظ در شعر، دیگر تنها علامت و نشانه ی معنی صریح و معین نیست، بلکه صورت آن،صورت شنیدنی ، نیز برای القای حالات به کار می آید. صوت ملفوظ گذشته از دلالت بر معنی، مانند موسیقی، ارزش مستقل و جداگانه دارد و هنر شاعری عبارت از آن است که از همه ی خواص کلمه ی ، چه لفظی و چه معنوی، برای انگیختن خیال، یعنی ایجاد حالتی نفسانی در ذهن شنونده استفاده شود. نخستین نکته ای که در مقایسه ی زبان گفتار، یا زبان نثر، با زبان شعر به ذهن ما می گذرد قید و تکلفی است که در زبان شعر می بینیم. همه جا شاعر در مرحله ی اول گرفتار این قیدهاست: تساوی مصراعها، نظم معین هجاهای کوتاه و بلند، یا شدید و خفیف؛ قافیه با مشکلات متعدد آن، مراعات روابط صوتی الفاظ، و انواع دقایقی که در ادبیات ما به آنها عنوان «صنایع بدیعی» داده اند و خود این اصطلاح از قید و تکلف و تصنع حکایت می کند. رابرت فراست شاعر بزرگ امریکائی در خطابه های خود راجع به شاعری قیدهائی را که بر دست و پای شاعر است شرح می دهد. قید نخستین اختیار وزن آنست که شاعر را در انتخاب کلمات آزاد نمی گذار. سپس هر کلمه ای که به کار می رود شماره ی کلماتی را که در پی آن می آیند محدودتر می کند تا آنجا که دایره ی این اختیار و آزادی سخت تنگ می شود. حتی آنچه شعر آزاد خوانده می شود تابع قواعد و قیودی بسیار بیش از نثر است. تی . اس. الیوت می گوید: «برای شاعری که می خواهد کار درست و دقیقی انجام بدهد شعر هرگز آزاد نیست» عجب آنکه خود شاعران غالباً این قید و تکلف را به جان می پذیرند و این محدودیت آزادی بجای آنکه موجب زحمت شود خود مایه ی قدرت ایشان است. اما منشأ و سرچشمه ی این قیود چیست؟ گفتیم که زبان شعر زبان عاطفی است در زبان گفتار برای بیان یا القای عواطف وسایل متعدد و مختلفی داریم که غیر از لفظ و جمله است. در گفتار، آهنگ کلی کلام بر حسب حالات گوناگون تفاوت می کند، لحن جمه ای که متضمن خبری باشد با لحن همان جمله که دریغ و افسوسی را در بر دارد یکسان نیست. اجزاء کلام یعنی الفاظ و هجاها به حسب اغراض و حالات عاطفی با شدت بیشتر یا کمتری ادا می شوند. بعضی از صوت های ملفوظ را بیشتر یا کمتر امتداد می دهیم و همین اختلاف امتداد، گاهی نه تنها حالات، بلکه حتی معانی مختلفی را بیان می کند. در فارسی محاوره ی امروز کلمه ی «بله» را به خاطر بیاورید که با اختلاف آهنگ و اختلاف امتداد هر یک از دو هجای آن، بر معانی و حالات متعددی از قبیل پرسش، جواب مثبت، تأکید، بی تابی. بی اعتنائی و جز اینها دلالت می کند. حتی وقف و سکوت میان اجزاء گفتار غالباً بیان کننده ی حالات و اغراض عاطفی است. ادای هر یک از صوت های ملفوظ، چه مصوت و چه صامت، نیز به حسب فشار بیشتر یا کمتر یا فواصلی که میان آنها با صوت های دیگر قرار می گیرد خود مبین حالات مختلفی مانند خشم، شادی، اندوه، بی اعتنائی یا نگرانی است. گذشته از همه ی اینها حرکات چهره و اندامها نیز در حین گفتار یکی از وسایل مهم برای القاء حالات عاطفی است. زبان نوشتن از همه ی این وسایل بی بهره است. در اینجا تنها با کلمه ها سروکار داریم که جز دلالت ساده بر معنی معین وظیفه ای برعهده ندارند یا از عهده ی آن بر نمی آیند. از اینجاست که دشواری کار شاعر آغاز می شود. شاعر باید این نقص، یعنی این کمبود وسایل القای عواطف را که در زبان نوشتن وجود دارد با وسایل و تدابیر دیگر جبران کند. یک قرن پیش از میلاد مسیح، «دنیس هالیکار ناسی» نوشته است: «کلمات شعر تنها برای اشاره به اشیاء و امور به کار نمی روند، بلکه باید حالت ها و خیال هائی را به ذهن القاء کنند» از آن زمان تا امروز دانشوران و اندیشمندان و سخنوران کشورهای مختلف اگر چه در شیوه ی تفکر و روش فلسفی با یکدیگر تفاوت های کلی داشته اند همه در این نکته با «دینس» هم رأی بوده اند. _____________________________________ با سلام خدمت استادان و دوستان عزیز . این مقاله شامل چهار قسمت می باشد که سه قسمت باقیمانده (زبان، نغمه حروف و نحو) با اجازه و تأیید عزیزان تقدیم خواهد شد .
احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/04/03
394

کنار پنجره بودم

کنار شیشه ی غم

همان که پنجه ی تو

به ناله می سایید .

 

گلوی بغض دریدم

به گونه ام از رنج

چنان که گریه تو را تا سحر می بارید .

 

چه روزها که سپردی

چه مرگ ها که نمردم .

 

 

 

شب از چراغ گذشته ست

اجاق از آتش .

فسونه های فساد

یکان یکان از رشک

ستاره نوشیده ست

و صبحِ بی خبران

لباس پوشیده ست .

 

نَه گرگ نَه

نَه میش نَه

کنون به سرچشمه

شغالِ زاده ی مکر است

شغالِ شب چَرِ مست

که پوزه ی خون را

به التیامِ شقاوت

به جوی می نوشد

                  به جویِ پاکیِ ما .

 

 

در این بساطِ غریب،

بر آسمانِ مردد

به رسمِ کهنه ی خویش

          _ همیشه های قرار _

تو باز می رخشی

به سینه ی انگار

و من به بالِ خیال

قرار می گیرم

رهایِ زمزمه ای :

                      دلم نشست به عشق

                      و پای من به سفر

                      چه گویم از دیگر ؟

                      شکسته کاسه ی صبرم

                      کنار کاسه ی در

                      مرا که خسته ی راهم

                     بیا به خانه ببر .

 

________________________

خرداد 96

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/04/03
388

کنار پنجره بودم

کنار شیشه ی غم،

همان که پنجه ی تو

به ناله می سایید .

 

گلوی بغض دریدم

به گونه ام از رنج

چنان که گریه تو را تا سحر می بارید .

 

چه روزها که سپردی

چه مرگ ها  که نمردم .

 

 

 

شب از چراغ گذشته ست

اجاق از آتش .

فسونه های فساد

یکان یکان از رشک

ستاره نوشیده ست

و صبحِ بی خبران

لباس پوشیده ست .

 

نه گرگ نه

نه میش نه

کنون به سرچشمه

شغال زاده ی مکر اسا

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/03/18
318

گفتند

و ما

خاموش ماندیم .

رنج می بریم

و آنان

می خندند .

 

آه ! شعر !

کاش تنها تو گویی و تو

و  زمان شعله ای یابد

از کرختی نیرنگ .

 

آه! عشق !

کاش تنها تو رویی و تو

و جهان فرصتَت یابد

به گوشوارگی اش .

 

*

پرنده ی کوچک !

از کدامین صلح می گویی

با چنین چنگال خون آلود ؟

 

مرا

از کدام دریچه می خوانی؟

که هرگز

    هرگز

    هرگز

           نیازم نبوده است .

 

مرا

از کدام آستانه می رانی؟

که هرگز

    هرگز

    هرگز

           نمازم نبوده است .

 

 

کورسوی پیرزا

چراغی به کهنگی خانه

و آیینه ای به نکبتِ آیین،

فریاد فراموشم

بر ناشنیدنِ اصرار ،

حرف های تازه 

                     نه

دردهایی کهنه دارم .

______________________

خرداد 96

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1396/02/07
283

شکوفه را با خود بُرد

بادی که به لب نغمه ی زمستان داشت .

ساقِ سیب

کبودِ شرمندگی ست

و صنوبر

هر شب

تال تال

یأس

به خاک می ریزد .

 

من نیز چون تو ام

گردوی پیر !

مرا بهار

تنها

پیرهنِ سبزیست

نوارپوشِ خاموشی .

 

-----------------------------

96/1/11

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/12/29
299

ابری سیاه به دندان گرفته بود

این آفتاب

این آفتاب .

 

 

در کوی شهرور که دگر بانگ پر کشید

صد جام تازه از پیِ ناب سرکشید .

رخشنده چون عروس

با عشوه های نازکِ غمناک

بر حجله های سرخ

دردِ مرا

پیرانه سر  کشید .

 

 

نوروز می رسد،

روبی مرا که فتنه ی آفاق گشته ام .

همچون غبار، امیدم نشسته است

با آتشی ز یأس  نبودانه می دوم .

 

من خوانِ آخرم

دیگر مگوی ز دستانِ حیله ساز

تهمینه ام که از پیِ سهراب می روم .

____________________

اسفند 95

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/11/29
326

غروبت را

ابرینه تاج !

به نظر بسته ام

در شکوهمندی و یأس .

 

آفتاب

در کدامین دیار خواهد رُست

چون چشم بگشایم ؟

 

 

سرودِ سرد

منتهای این عجز است

و  هم سپاس

که موهبتی .

 

_ « آری آری

     آنچه می باید

                      باید .

 

    آب

    از چشمه بنوش

    و خاک

    از کوهِ بلند

    که رهگذار

                به هیاهوی هوچیان بگذشت .»

 

 

سوگوارِ سرودن مباش

که در بسترِ رود

شعر واره ی تو

کوهپاره ای ست

میانِ ماسه های عبور .

_____________________

بهمن 1395   

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/11/12
282

خطوطِ تأثر

و داغ های فریب

تا سیمای فرزندانشان نیز دویده بود

و فریادهای پُر از یبوستِ شادیشان

                                                      تا آسمان .

 

 

-------------------------

94/1/4

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/09/14
289

سستی از کجا آمد ؟

از کدام سلولِ بیهودگی ؟

که گاهِ من شد

                       گاهِ دیروز و امروز و هیچ .

 

افراشته چون همه افراشتنی های افراشته ام .

چه راست و چه کج

                          افراشته باد همه افراشتنی ها

تا غرورِ انسان و انسانی

نانِ سفره و اسباب بازی کودکان باشد .

 

قله ها

مجنونِ بوسیدنِ پای فاتحانِ حریص .

قله ها

چه خاموش

چه آتشبار .

 

__________________________

تابستان 85

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/09/07
296

   -  «خالی ام، از هرآنچه گویی هست .

خالی ام،  همچنان که گویی نیست .

چون سکوتی پَسانِ فریادم

صبحِ بیست و نهِ مردادم . »

 

 

                                                      - « با سلامی بهار می آید

                                                          با سلامی بهار می میرد .

                                                          راهیِ نا کجای آبادم 

                                                          عصرِ بیست و نه مردادم .»

 

--------------------------------------------

آذر 95

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/08/21
318

اندوه دیگری دارم

در زبانه کِشِ این شب .

 

راستی را نهاده ام

و مشقّت را پیشه .

 

از آب لبخند می گیرم

و بر بند

          اشک می ریزم .

 

مرا عاجزانه می کاود

و من

شرمگینانه چشم می بندم .

 

گیره ها

به تکلیف ایستاده اند

با رِقّتی در میانه ی چشم

و ما

تلخکامانه می خندیم .

***

باد از گلوگاه می خیزد

 در

 فریاد می کشد

و دریچه ها

حریصانه می پایند .

 

می میریم

آرام

آرام

و نبودن را

در قاب ها

نشانه می گیریم .

_____________________

95/7/30

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/08/02
297

  ... هرچه می خواهد دل تنگت بگو

__________________________

دیگرافسانه ام

دیگر از هرچه بند آزادم .

 

 

دیگر از «ترتیب» دلگیرم

دیگر از «آداب» بیزارم .

صبح تا  صبح بی تو درخواب و

شام  تا شام باتو بیدارم .

 

شاعرا

         ای بزرگ هم آوا

واژه را از تو می انگیزم

خط به خط ، هِجیِ کلامت را

درنفس های شعر می ریزم .

 

______________________________

اسفند 93

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/07/26
291

به نیم غَلتِ هر روزم

می گویند :

                « بیدار است

                   بیدار است . »

اما

من

چنان خوابم

چنان خوابم

که حتی

بوی بیداری

نمی روید 

به خونسردینه رگهایم .

__________________

اریبهشت 93

 

 

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/07/18
298

سرد بود و آتشش افسرده بود

آه! دیگر چشم هایش مرده بود

پیشِ رویم بود  اما  کینه ها

طرح هایش را ز یادم برده بود .

-----------------------------------------------------

قراولان

از میانه گذشتند

و کبوتران

دانه ها را

یکی

یکی

       چیدند .

 

دریا

        به موج

                    شادباشِ دوباره ای فرمود

و باد

شمدها را با خود بُرد .

 

بوسه ای

به تمنای سال ها پیچید

و  نا

آسمان را برداشت .

 

صندلی

به احتضار ایستاد

خواب های زمستانی شکافت

و میل های بافتنی

                           دست بر دوشِ هم

                                                        قهقاهه سر دادند .

 

 

صِرب ها از آینده

پنجه هایم را بُریدند

و تو از دیروز

                   مژه هایت را .

 

----------------------------------------

شهریور95

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/07/02
285

این جراحی

بُردِ چشمانِ مرا

کوتاه تر  کرد

همچنان که نوکِ بینی ام را .

--------------------------------------------

زمستان92

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/06/17
500

تأثیری از « رهگذار عمر» سروده ی استاد حاکی

-------------------------------------------------------------

ترانه را نمی فهمم

اشک را نمی فهمم .

روز

فروغی نمی پاید

و شب

سکوتِ گیرایی .

 

 

 

جویی به گودِ فراموشِ دره ام

با چرچره ای کوچک

و کوه

        اندیشناک

                          به تصورِ دریا نشسته است .

 

 

شریکِ زوزه ی تو ام ای گرگِ پا به ماه

شریکِ زوزه ی تو ام

و کُرکی به قامتِ کوتاهِ فرداها .

   - « کَل ها به قله اند و سنگ ها گریز پا . »

 

شریکِ حالِ تو ام ای دالِ تیره حال

شریکِ حالِ تو ام .

  - « لاشه ها

                  مسمومِ خرافاتند

      پیشتر

                     که کشته ی زهر . »

 

 

مرگ

در قابِ ستایش است

و آسمان

در آیینه ی دریغ .

 

مردادِ کینه سوز

هراسم  نمی بارد

نه شوق

به پابوسِ آبانی .

 

پوزِ خونبار

آنگونه است

که آهوی مستمند 

            - زبانی به تلخی ِ حاجت -

 

 

شعر

به افسونِ خویش می راند

ومن

به زمزمه ای :

                   « راهی از من مجو که گمراه می شوم

                      اشکی از من مَپو که بی آه می شوم »

 

تنها نگاه

تنها

      چرچره ای کوچک .

--------------------------------------

مرداد95

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/05/26
277

تزئوس با کلافِ «آریادنی» از هزارتوی مینوتور گذشت

اما چیزی را که یاد برد، افراشتنِ بادبان های سفیدش بود .

----------------------------------------------------------------------

تن رها بر خاکِ تفتان

خاکِ خشکِ

                  آتش افشانْ آفتابش بی امان

خاکِ بی مغزِ رویش ناپسند،

سَر نهاده پای تنها بوته ی اصرار وَرزِ خودنما،

بی چراغی رَه گُشا....

سرخوشم از شعله های واپسین .

 

----------------------------------

93/1/7

احمدرضا خانمحمدی(الف-راهی)
1395/05/23
409

طاقِ طلا

            به توپ نشست

و شهر

           در تصرف .

نان را

به غنیمت و غرور

به کوه ها بردیم

و مادرانِ به جا

در رختِ نو

روی پای سربازهای روس

با عشوه های شرقیِ ممتاز

آهنگ های فرانسوی خواندند .

 

کدام هرزه تریم ؟

من ؟

تو ؟

یا  او ؟

----------------------------

تیر  95