گرچه با درد غریبی آشنایت ساختند
توتیای عشق را از خاک پایت ساختند
بعد از آن درجای جای وسعت این سرزمین
بعد هر منزل قدمگاهی برایت ساختند
در حقیقت مثل اعجازی درون عشق بود
عاشقان چیزی شبیه کودتایت ساختند
مهربانیت تمام شهرها را می گرفت
در حکایت هایشان مشکل گشایت ساختند
وحشتی از شیعیان در سینه ی حکام بود
مثل ابری از علفزاران جدایت ساختند
رنج و بیماری عزیز دل امانت را گرفت
کافران درگیر با آب و هوایت ساختند
می شناسد خاک ایران رد پای عشق را
کاخ دل را مردمانش با بهایت ساختند
آن مسیری را که رفتی بس که گرما بخش بود
عامل ترسیم خط استوا یت ساختند
بس که گفتند از کراماتت میان مردمان
بر جهان فرمانده کل قوایت ساختند
ماهها مامون گمان می کرد تنهایی و رنج
در حصار تنگشان بی محتوایت ساختند
با چنان زهری که در کام مبارک ریختند
یک جهان اندیشه در جغرافیایت ساختند