bg
اکبر شیرازی
طنز
1402/07/21
59

قوانین نیوتن
————

گشتم برای تفریح ، از خانه ام روانه
در دشت و باغ  و بستان  ، گیرم ز گل نشانه

زیر درخت سیبی ، با حال خوش نشستم
زد سوژه های شعری ، در ذهن من جوانه 

به به عجب فضایی ، در باغ باصفایی
رفتم به شعر گویی ، با حال شاعرانه 

غرق خیال بودم ، شعر خوشی درآید
شعری که خوانده گردد ، با ساز و با ترانه

در این خیال و رویا ، بادی وزید ناگه
یک چند سیب کالی ، افتاد دانه دانه

هوش و حواس من بود ، در آن فضای شعری
ناگه به فرق من خورد ، سیبی از این میانه

تا مغزاستخوان خورد !! مغزم ز جا تکان خورد
 یارب چرا چنین شد؟ ای قادر یگانه

اعصاب من بهم ریخت ، از شوربختی خود
مارا نباشد اینجا ، هم یار و پشتوانه ؟

در حال شعر بودم ، آخر چرا چنین شد
گویا زدند بر من ، با خشم تازیانه

آن سیب اگر که می خورد ، آن روز فرق اسحاق
کشفی نمی شد انجام ، هرگز در آن زمانه

لازم نبود باشیم ، در فکر حفظ قانون
آن هم نیوتن اش را ، مجموعه ی سه گانه

#اکبرشیرازی 
۱۴۰۲/۶/۳

@shirazy
.
فريدون نوروززاده
1399/04/13
486

درياي شرابه روي اَوْ ميبيني 

حوراي ِ بهشتي ره ده تَوْ ميبيني

روزه ره ده خَوْ تير كدي، حاجي جان!

باور كو، ثوابشم ده خَوْ ميبيني

#فريدون_نوروززاده 

#رباعي

#زبان_گفتاري_كابلي

شرابه= شراب را

اَو= آب

ره=را

ده=در / به

تَو= تب 

خَو= خواب

تير كدي= سپري كردي

باور كو= باور كن

ثوابشم= ثوابش را هم

https://t.me/FraidonNawrozzade

اکبر شیرازی
مناسبتی
1399/03/13
485

شوخی کرونایی با تعدادی از ابیات معروف شعرای بزرگ
=======

"توانا بود هر که دانا بود"
همه حرف مردم کرونا بود!!

"گفتم غم تو دارم - گفتا غمت سر آید"
گفتم کرونا دارم  - گفتا جونت در آید

شد کل جهان از کرونا مثل قیامت !!
"یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت!!"

"ای که دستت می رسد کاری بکن"
خُل شدیم در خانه ها ، یاری بکن !!

"با ما  به از این باش که با خلق جهانی"
گفتند که بایست که در خانه بمانی !!

"الا یا ایهاالساقی ادر کاساً و ناولها"
کرونا ساده بود اول ولی افتاد مشکلها!!

"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا"
بی وفا حالا که من افتادم از کرونا چرا !؟

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
#اکبرشیرازی
کانال اشعار
 (http://t.me/shirazy)@shirazy
طاهر قاسمی
1399/02/15
596

زندگی در گذر است و گذرد بد چه کنم؟
مثـل دریای روان صــبر ندارد چه کنم؟

(باز آمــد رمضـان, وقت نذورات رسید
وای اگر دخـــتر همسـایه بیاید چه کنم؟)

پیش از اینــکه چه کـنم یا نکنم او برسد
ناگــهان زنگ درم را بفشــارد چه کنم؟

تا کـــنم باز که مهتاب درخشــان محل..
از ســر لطف ســـلامی برساند چه کنم؟

بشــوم محو تماشــای دو چشــــم شب او
و زبانـم که بگـــیرد به مشـــدد چه کنم؟

(کاســـه آش به دســـتم بدهد خــیره شود
گر بلرزم, شکــند کاسه, بخندد چه کنم؟)

تحت تاثــیر سوالات، شوم غــرق عرق
اتــــفاق دگــری باز بیافــــتد چه کـــــنم؟

طاهر قاسمی

پ ن: دوبیت داخل قوس و  از من نیست و اسم شاعرش را نمیدانکم اگر دوستان میدانند, محبت کنید در کامنت بنویسید

رسول رشیدی راد
متفاوت
1398/07/29
366

اشک جلبک

 

کم واسطه کن قاصدک را، باد بادک را.
در، آسمانم در نیاور دادِ اردک را.
از بچه بازی دست برداری اگر روزی.
در دست خود می بینی آرام این عروسک را.
تندی مکن جانم، کمی با من سیاست کن.
در دست خود با رُز عوض کن جای میخک را.
احساس، در زندانِ رویت منجمد گشته.
وقتی نمودی رو سفید از خویش تلخک را.
در پای تو دل، مرغِ بسمل شد، نمی بینی.
بگذار بر بینی کمی انصافِ عینک را.
جز من کسی خواهانِ چشمت نیست، عاقل باش.
کم در بیاور اشک هر لبخندِ جلبک را.
بر بخت تاریکت کمی کمتر لگد بنداز.
آخر تو کی آموختی فرهنگ جفتک را.
این پچ پچِ در گوشی ات با دیگران، در باغ.
رنجیده خاطر کرده حتی جیر جیرک را.
پَر دِه زِ دورت این کلاغانِ مزاحم را.
سیمرغ گیر از سینما نقش مترسک را.
یخ در بهشتی از تب گرمای عشق تو.
از قاب چشمم می پراند نبضِ برفک را.
بر نسیه دادی نقدیِ حلوای عشقم را.
محتاج بودی می شکستم حرصِ قلک را.
دم دم مزاجی کز جدایی دم زدی، بردار.
از روی فکرم سایه ی سنگین بختک را.
هنگام کوچم بدرقه لازم ندارم که.
بر بام عشقت کرده ای وابسته لک لک را.

گرچه اهل سرودن اشعار عاشقانه نیستم اما گاهی شعر بی آنکه خبر کند از راه می رسد

غزلی عاشقانه با درون مایه طنز
رسول رشیدی راد(مجتبی) 1398/05/05

 

عباس حاکی
1395/12/19
367

 

مُطایِبِه *

(بمناسبت 8مارچ- روز جهانی زن)

 

همسر، مرا گمان ، به کمک بود عقل را

همدم ، شریک و همره من بی درنگ و رنگ.

اما که در نهایت از این اشتراکِ عمر

هم سر، به عقل شد کم و، هم دَم ، به سینه تنگ.

 

  • *شوخی و مزاح کردن=معین

 

 

علی آهنی
1395/06/06
483

قلم به دست می‌شوم، غزل فرار می‌کند واژه به واژه رخ نهان پشت غبار می‌کند قلم به صفحه رانده‌ام، سپاه واژه از پی‌اش به بند وزن و قافیه مرا مهار می‌کند کمان شعر چون کشم، لرزه به دستم افکند به حیرت و گمان و شک مرا دچار می‌کند فصل بهار چون که دل، هوای شعر تر کند همچو خزان، شعر مرا زرد و نزار می‌کند نسیم مهر چون وزد، شعر خزان هوس کنم شعر شکوفه سر دهد، میل بهار می‌کند چو از نگار دم زنم، چهره به من دژم کند گمانم این ستیزه‌جو حسد به یار می‌کند نخواهمش بخواندم، بخوانمش ابا کند هزار و یک فسونگری بر این مدار می‌کند دور جهان بجویمش، روی ز من نهان کند شهر به شهر و کو به کو ترک دیار می‌کند نفس‌زنان دوان‌دوان کشد مرا به هر طرف برای چند مصرعی، ببین چه کار می‌کند
سجاد صادقي ابوزيدآبادي
1394/09/16
427

دلتنگی دانشکده پایان ندارد وقتی که جان دارد ولی جانان ندارد وقتی که جای یاسمن خالیست هرروز وقتی که در تنهاییش باران ندارد از هر طرف درد و غم و حسرت ولی نه اینجا برای زخم ها درمان ندارد هی سخت میگیرد به روی عاشق زار مثل کسی که مرتد و ایمان ندارد او نیست و عطر تنش را باد برده مثل گلابی که دگر کاشان ندارد دانشکده جای عجیبی نیست بی او اما تحمل کردنش امکان ندارد
سجاد صادقي ابوزيدآبادي
1394/09/16
479

خار بودم خواستم تا گل کنم خوشبو شوم درس خواندم تا که شاید با کسان همسو شوم جوجه اردک بودم و زشت شبیه قصه ها آرزو میداشتم تا لحظه ای یک قو شوم دختر همسایه مان کارش درست و بیست بود غبطه میخوردم به حالش خواستم چون او شوم من دلم میخواست پیش این و آن پیچیده و ... مثل یک مجهول در مجهول ، تو در تو شوم من شب و روزم همه صرف کتاب و درس شد این دلیلی شد که من دور از همه کم رو شوم پیش چشم این و آن من بارها جای کباب !! رد شدم از امتحان تا کتلت و کوکو شوم چشم هایم را دو دستی دادم و اما سرم فسفرش را سوخت تا من عالمی بی مو شوم این غزل حرفش همین است که در عمر گران من چقدر زجر کشیدم تا که دانشجو شوم پ ن : روز دانشجو مبارک
علی اکبر مجدراد
1393/11/25
393

عصر شب اندیش ما را هاله ای از نور نیست! شرح شک از ریش ها را ماله ای مستور نیست! چند آشپز دارد ایران، لیک آشش شور است! هست آزادی، ولی آزاد بوف کور نیست! کوروش از تو یادگاری ابلهان را گور است! هست قانون اساسی، حیف که منشور نیست! شهر، شهر هرت، پول و پارتی و زور است! حال گویا، شهر آرمانی تهران دور نیست! دولت ما دولت تدبیر، هم جمهور است! دولت زوری دربارو شهان شاپور نیست! حکم هایی که به مهر رهبری ممهور است! گوید ایران دوست با هر کشور مزدور نیست! چه کسی گفته سلام گرگ بی منظور است؟! گاه چوپان هست، امّا راهِ کوهِ طور نیست! انگلستان، روسیه، چین لانه ی زنبور است! لانه جاسوسی اخ است و لانه ی مزبور نیست! سازش اصلاً، باج نه، تحریم ها منفور است! قصد ما از این سیاست دادن یک سور نیست! عشق شهرت کشته ما را، گوجه هم مشهور است! نام صیفی جات بر ما وصله ای ناجور نیست! جرم هامان جملگی زیر سر بافور است! گشت ارشادِ گلم، ایراد از رویِ حور نیست! راد روزی بردنت بر پشت کم چون مور است! خشک دریا، مرده ماهی، آشِکارا تور نیست!
غلامرضا هاشمي
1393/06/09
555

امان از این گرانی

به فصل گـــــــل میان بوستانی

بدیدم بلـــــبلی با مهــــــــــربانی

به گل گوید به صد شیرین زبانی

الا ای آنکه اندر قلــــــب و جانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

گل از اندوه بلبل دل غمین شد

ز خجلت رنگ رویش آتشین شد

نگاه نازنیـــــنش بر زمیـــــــن شد

به سرو بـــــوستان گفــــتا نهانی

                                       امان و صد فغان از این گرانی

بهاران خوش بود دامان صحرا

بساط و سفره ی عشرت مهیا

به روی آتــــش گــــلرنگ و زیبا

کباب و جــــوجه های زعــفرانی

                                      امان و صد فغان از این گرانی

نسیم صبــــــحدم آنجا گذر کرد

به روی آتشین گـــــل نظر کرد

ز غصه گام خود آهسته تر کرد

به خود پیچید از این درد نهانی   

                                        امان و صد فغان از این گرانی

کلاغ ناشـــــتا روی صنـــــــــوبر

همی نوک می زند بر بال و بر پر

به قار و قار می گـــوید سراسر

کجائــــی ای پنـــــیر لیــــــقوانی

                                         امان و صد فغان از این گرانی

هماندم بره آهـــــویی گــــذر کرد

به سرعت اهل بستان را خبر کرد

که باید چاره و فــــــــکر دیگر کرد

شده کمــــــــیاب لیــــموی عمانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

میان گله بــــــین ســـــبزه زاران

شروع شد غر و لندی زیر باران

که جو و یونجه کی میگردد ارزان

الاغــــی گفت با جــــفتک پـــرانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

خروس قـــــرمزی بالای دیــــوار

که در دل داشت فکر یار و دلدار

بزد بالی و با آن صوت سرشار

بگفتا مـــــرغ شــــد درّ  نـــهانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

شنیدم گفت دانشـــــجو به استاد

که کردم من پژوهش ، اصل و بنیاد

تمام  مشــــــکلات  آدمیـــــــــــــزاد

بود زیر ســــــــر بانـــــــــک جــــهانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

نخود با لوبیا چون لعـــل و یاقوت

به روی مخمل کاشان و ماهوت

ز نرخش دل شده انـــــبار باروت

گران چون پســـته های دامغانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

شنیدم خانمـــی با پای لنگان

بگفتا چون کرایه نیست ارزان

ز ترمینال میــــــدان فـــــراهان

پیــــاده می روم تا طـــــالقانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

کمر دولا و زانو گشـــــته رنــــــجور

دو چشمانم شده کم سو و کم نور

به گوشم وز وز تار است و تنـــــبور

به خود گفتم کجـــــائی ای جــــوانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

کمر خم شد ز نرخ شیر و خامه

مهیا وصله شــــــد از بهر جامه

و ریشم گشـــــته مانند اسامه

شده کفشم به شکل آنچنانی

                                        امان و صد فغان از این گرانی

گرانی خم نموده قامت ما

ربوده صبـــر ما و طاقت ما

شده بی اعتمادی عادت ما

عجب گشته بلای آسمانی

 

                                        امان و صد فغان از این گرانی

شعر از  غلامرضا هاشمی 1392

 

علی اکبر مجدراد
1393/05/29
388

(مناسب دو خبر حاشیه ساز ولی در متن کشور) ایران شده آن شیر که نامند جهانی! با شیرِ پر از پالم و امراضِ نهانی سر پنجه ی شیران ندرندت پسر اینجا باپنجه ی بکسی بکشندت یه زمانی ای شاعرِ بیچاره خفه باش که شاید در بند شوی جرمِ تو گویند روانی
اکبر شیرازی
1393/05/26
339

يک لطیفه را که في البداهه تبديل به شعرش کردم تقديم مي کنم

..........

يه کوچه بود يه لونه مورچه توش بود

يه عالمه مورچه به جنب و جوش بود

يه روز يه فيل خونه خرابشون کرد

با يک لگد سوخت و کبابشون کرد

مورچه ها با هم يه قرار گذاشتند

قراري تو فصل بهار گذاشتند

جمع شدند هزار هزار تا مورچه

سياه کنند هيکل فيل با مورچه

وقتي که فيل اينهمه مورچه رو ديد

خودش رو محکم بتکوند مثل بيد

مورچه ها ريختن رو زمين خيلي زود

يکي فقط رو گردنش مونده بود

مورچه ها تا اون رو ديدن داد زدن

خفش بکن خفش بکن جان من

اکبرشيرازي- 21 مرداد 93

علی اکبر مجدراد
1393/05/06
381

به مناسبت تولد رضا رفیع شاعر و نویسنده و منتقدطنز پرداز، که رفتارش پر از متانت و ادب است و اگر با او برخورد کرده باشی میبینی حکمت در او نمایان است... هرچنددر حد دقایقی با او سعادت هم کلامی داشتم. و لی در قلبم ماندگار و ابدیست... قبلش از ایشان عذر میخواهم به زبان ایشان شعر را گفتم... نان از ادب در آرم، این خود ضمانِ کارم من که سکه ندارم، زن از کجا بیارم لنگا درازو شاید، جودی به پا بیاید گر پا نبود جودی، اشتون رو صف بزارم من که رضام باید، راضی کنم ظریف و می خوای جاش مورو، سطحِ سرت بکارم امروز زاد روزم، فوتم نکن بسوزم گر تو وزیر هستی، من رهبرِ شعارم
سیدعلیرضا رئیسی گرگانی
1393/02/03
428

ای حضرت پسته لب لبخند ندارم

لبخند توئی با تو که پیوند ندارم

از تخم کدو ، فندق و بادام زمینی

یک روز خوشی از زن و فرزند ندارم

زنبور عسل ، نیش زند جای عسل هم

آگاه چو گردد که پشه بند ندارم

والله اگر همسرمن این شب عیدی

چیزی طلبد باب و خوش آیند ندارم

هر اول اسفند شود زار بگریم

چون حوصله ی آخر اسفند ندارم

هر چند که جیبم تهی از سیم وزر اما

سوگند که من جز تو خداوند ندارم

*  درود به همه شما عزیزان

بنا به درخواست پدرم به دلیل عمل جراحی تا بهبود کامل ایشان اشعار را من در سایت قرارمیدهم و پس از بهبودی خود ایشان این کار را انجام میدهند با توجه به عمل موفقیت آمیز در روز 4 شنبه هفته قبل در بیمارستان دکتر موسوی شهرستان گرگان فعلا حال ایشان خوب است . همواره ایشان یاد همه ی شما عزیزان میباشد. سید محمدتقی رئیسی

حمید میرمعزی
1393/01/13
344

اين روزهـا ديگر كسي، درفـــــكر شاليزار نيست

جنـــگل بكُلي مُرده ‌است،انديشه‌اي هشيار نيست

اين روزها ترديد را، هــرشب گــــزارش مي‌كنـيم

بيــگانه‌ها را دوستي، با هيــچـكس اصـرار نيست

اين روزها تا چلــــــچله، راه درازي مانــده است

حسّ پرســـتو گُُـم شده، درآســــمان‌ها سار نيست

اين روزها نــوروز در، فـــصل زمســتان مي‌رسد

بر هفت‌ســين خانه‌ها، جـــــز حسرت ديدار نيست

اين روزها آهنـــگري، پُتكي به شمـشيري نكوفت

برسيـــنه مــردان ز زخــم، يك ذرّه هم آثـار نيست

اين روزها دركـوچه‌ها، شور فضــيلت مُـرده‌ است

كوچك‌ شدن‌ را هيچـكس، ديگر برايش عار نيست

اين روزها افـــــكار ما طـــعم گـــــــياهان مي‌دهــد

ما مرگ ‌مغـزي‌گــشته‌ايم، لازم ‌‌به‌هيچ ‌اقرار نيست

اين روزها را بهـــتر است، ناديـــده انــــگاريم ما

گويا كـه مارا قســــمتي، از زندگـــي انـگار نيست...

سیدعلیرضا رئیسی گرگانی
1392/12/09
393

در نزد سحر فقط صــــــفا باید کرد


الحــّق و النصـــاف ثنا باید کرد


از اول شب چو شیر و قهوه تا صبح


مخلـــــوط شد درآن شنا باید کرد

سیدعلیرضا رئیسی گرگانی
1392/12/09
438

دل سرد نکـــــــن بیا لبی شاد بده

 

یک ماچ کمه ؟ درک ،تو تعداد بده

 

امشب پکـــرم بیا بیـا حضرت ماه

 

حال خفنــــــی بــــــدون ایراد بده

 

 

 

واقف تبریزی
1392/12/06
398

مخلوقون لاپ یازیقی, بی کس و تنها کیشیدیر

   تز اولن,چوخ قارالان,مرگده اولی کیشیدیر

نچه منزلده گوز آتیم که گورم کیمسه اولوپ

 طاقچادا عکس گوروپ گوشه سی قارا کیشیدیر

کیشی یوخ بلکه تراختور آدی گویسان بهتر

 صبح سحره دن,گجیه فعله و بنا کیشیدیر

آت اولوپدور اوشاقا,گه غول الوپ آروادینا

 رخش و رستم اویونون نقش ده اجرا کیشیدیر

فکر اله بایرام اولوپ هامی خرید فیکرینده

بیر نفر آلماسا بیرزاد , او دا تنها کیشیدیر

فی المثل روز زنه آرواد آلیپدیر قیزیلین

 روز مردین جورابین قیشدا تماشا کیشیدیر

بولمورم کیم کیشیه ظالمی القاب الدی

 آروادین حقینی آلماقدا توانا کیشیدیر

جهانی سیر الدیم تجربه گلدی الیمه

سی سی یو مشتریسی تکجه و تنها کیشیدیر

آروادین هر نظرینده کیشینین فامیلی اَخ

آما آروات طرفه خدمتی اعلا کیشیدیر

فیکریمه بیر ظارافات گلدی گویون شرح وریم

 اوشاقا سوت ورن و قاب یوان حتی کیشیدیر

هر کیشی پولدار اولا ارج و مقامی چوخ اولار

آروادین گوزلرینه یوسف دنیا کیشیدیر

وردوروپدور باجاناق ملکینی آروات آدینا

  آروادیم غیض الیپ باعث دعوا کیشیدیر

واقفا مصرع آخر قان ادیپدی کونولی

یازیرام هامی بولون عاقل و دانا کیشیدیر

                        واقف تبریزی

ترجمه:

بی کس ترین و مظلوم ترین مخلوق عالم مرد است

کسی که زود  فرتوت میشود و زود اجلش می رسد مرد است

در چند خانه نگریستم تا بدانم از میان رفته شان چه کسی است

بر روی طاقچه منزلشان عکس مردی دیدم با رو بان سیاه

مرد نه بلکه اسم تراکتور بر او نهی اغراق نکردی

از صبح سپیده تا شب سیاه پوش مانند کارگری کار میکند و آن مرد است

برای فرزندش مانند اسبی میشود و سواری اش میدهد و برای زنش مانند یل و تکیه گاه

کسی که نقش رخش و رستم را به خوبی اجرا میکند مرد است

فکر کن عید شده و همه در فکر خرید لباس نو هستند

تنها کسی که چیزی نمیخرد و همان کهنه های قدیم را میپوشید مرد است

فی المثل در روز زن ؛زن تحفه ی طلایش را از مرد میگیرد

و در روز مرد کسی که به جوراب های نو اش نگاه میکند آن مرد است

نمیدانم چه کسی مرد را ظالم لقب داد

مرد تنها موجودی است که میتواند حق زن را از ظالم بگیرد

بسیار در دنیا گشتم و تجربه ها اندوختم

و فهمیدم که سی سی یو بیمارستان فقط یک نوع مشتری دارد و آن هم مرد است

از نظر زن فامیل شوهر اخ و بد است

اما مرد به فامیل زن خدمتی اعلا و نکو میکند

یک واقعیت طنز وار به ذهنم رسید بگذارید شرحش دهم

کسی که به بچه شیر میدهد!!! و حتی ظرفها را میشوید آن فقط مرد است

مردی که پولدار باشد ارج و مقام و منزلتش در خانه فراوان است

به چشمان زن همسرش مانند یوسف میماند

باجناقم سند خانه ش را به نام زنش زده

زنم غیض کرده و باعث دعوای ما یک مرداست(از ماست که بر ماست)

واقفا مصرع آخر خون به جگر همه زده است

مینویسم همه بدانید همه ی مردان عاقل ودانا هستند

اکبر شیرازی
1392/11/24
376

فلونی خوش بحالت به گوشه ی جمالت دوسِت دارن بعضیا دلاریا ارزیا فلونی بابکت کو داریه و دنبکت کو رحیم جونت کجا رفت دلقک و تلخکت کو اون همه ورکت !! چی شد؟ پس نیویورکت چی شد ؟ هلال نور کجارفت؟ اون همه زور کجارفت؟ یادش بخیر اوایل با اون شکل و شمایل گردشای هیئتی سوقاتیِ قیمتی برای رای مردم سیب زمینی با گندم عجب تراولایی کیک و کوکاکولایی هر گوشه ای فسادبود چون کسب و کار کسادبود اون همه خالی بندی به ریش ما می خندی؟! چشم به چه چیزی دوختی؟ ملت و چند فروختی؟ چند ملیارد و اندی؟ بازم گلایه مندی؟ پاکترین رو داشتی یک ملتی رو کاشتی با اون همه افتضاح گندزدی بر اون جناح بسِّتِه یا باز بگم از اون همه راز بگم معجزه ی هزاره میخواد بیاد دوباره