قصه ی لیلی ست و آشی که پخت .
تکیه به مسلخ زده قلبی زمخت .
آش برای چه کسی ریخت او ؟
آخر قصه با که آمیخت او ؟
کاسه ی مجنون به چه علت شکست ؟
به جرم اینکه شده لیلی پرست ؟
لیلی در آن لحظه کجا خیره شد ؟
چگونه عشق بر جنون چیره شد ؟
ظرف شکست . دست مجنون برید .
و عشق ، ظالمانه او را درید .
لیلی ما ، میل به مجنون نداشت .
رفت . به روی قلب او پا گذاشت .
فروخت . بی مقدمه . مفت . مفت .
در دل این سکوت ، مجنون چه گفت ؟
رزل وُ جفا پیشه شدن عشق نیست .
هرزه وُ بی ریشه شدن عشق نیست .
لذت ِ سادیسم ، چو اندیشه شد .
قلب تو سنگ و دل من شیشه شد .
میل ندارد به تو لیلی دگر .
ساده نشو گاف نده ای پسر .
هر که در این بزم مقرب ترست .
مست شد از جام بلا. مست ِ مست .
ظرف به لیلی نده . آشی که نیست .
این همه بی میلی و اکراه چیست ؟
میلش اگر بود سر ِ سوزنی .
با تو چرا داشت سر ِ دشمنی ؟
دو روز همخانه ی لیلی شدن .
رسید دوران ِ طفیلی شدن .
قصه ی لیلی ، بخدا راست بود .
نگاه ِ فرهاد ، از او دل ربود ...
«محمد فلاح»
این شعر پاسخی به دو شعر بسیار معروف ادبیات فارسی می باشد که در زیر می خوانید :
هر که در این دهر مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
دیوان ِ حافظ
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
هفت اورنگ ِ جامی
که به صورتهای زیر هم گفته شده اند :
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
اگر با من نبودش هیچ میلی سبوی من چرا بشکست لیلی؟