و من مسافر شب در قطار خاطره ها
نمی رسی تو به آنجا٬قرار خاطره ها
و خسته مانده دلم بی تو در سکوت کویر
به دوش می کشم این کوله بار خاطره ها
نگفتن از دل تنگم برای من سخت است
تو ساده رد شده ای از کنار خاطره ها!
ببین بدون تو اینجا منم که می رنجم
نشسته ام همه شب در جوار خاطره ها
و آخرش که من از راه می رسم به شبی
که باید ابر شوم در مزار خاطره ها
و باید اشک بریزم به روی هرچه که بود
دوباره بارش من بر غبار خاطره ها...!
چه شمع ها که شبانه کنار قبرت سوخت
چه چشم ها که به عکست نگاه خود را دوخت!