کنار پنجره ای می نشینم و با انگشت
به روی شیشه تو را می کشم ولی پرپر
نفس که هیچ ولی آه سرد تنی بی روح
تمام بوی تورا می دهد وَ نگاهم تر...
قدم قدم شب تاریک را به سحر دادیم
درست وقت نمازت٬خدای تو می دید
صدای توپ همان لحظه آمد و غوغا شد
بهار شد دل صحرا که لاله ی تو رویید!
□
از آن به بعد شبی نیست خواب شوم٬شاید
سحر شود تو بیایی مرا ببری با خود
بزرگ شد گل پرپر ولی دل من پژمرد
بیا که خاطره ها از نبودن تو پُر شد!