صفحه ای از درد دور از شان نام فقرها.
می رسد صبحِ سپیدِ التیامِ فقرها؟
از زبان دختری زیبا ولی حسرت به دل.
تا شود یک ثانیه دنیا به کام فقرها.
کاخهای ظلم تا ویران شد از کوخ ستم.
گفت بابایش همیشه همکلام فقرها.
ارث اجدادیشان آری پدر اندر پدر.
وانهند از بهر فرزندان دوام فقرها.
گاهگاهی مادرش همخوابه ی اهریمنی.
عشق نه. بیم سقوط از پشت بام فقرها.
آرزویش سالها قبل اینکه : بعد از مادرش.
شغل او را پیشه سازد. نفت خام فقرها.
فقر بس کن. ریشه کن شو از درون خانه اش.
دور شو. گمشو. بترس از انتقام فقرها.
ذهن بی پروایش اما نقشه ی خوبی کشید.
خط آغازی به سوی انهدام فقرها.
گفت فرزندی ندارم فقر پایان می رسد.
بست تا راه دلش را وقف عام فقرها.
جای دوران مرد شد. احساس را وا/زک/تو/می... .
بی خیال شرم... رسوا... والسلام فقرها...
«محمد فلاح»
* va.sec.to.my