شاید همیشه شعر نوشتن برایتان
باشد بهانه ای که بیفتم به پایتان
هر روز می پرد دل من در هوایتان
این بار میزنم همه از دل صدایتان
دستم دراز میکنم آقای من بگیر
اینجا پرنده ای شده ام در قفس اسیر
اینجا نفس به زور برایم خریده اند
این بغض ها ولی نفسم را بریده اند
مردم همیشه وصف غمم را شنیده اند...
اما شبی نگاه ترم را ندیده اند
تنها شما همیشه به دادم رسیده اید...
ای وای باز٬اشک قلم بی صدا چکید-
آری فقط قلم شده غمخوار و زار من
او می نویسد از دل در انتظار من
دیگر نفس نمی شود انگار یار من
امشب تمام می شود از بغض کار من!
ای کاش یک نفر به عزایم بیاورند...
اما گمان کنم که فقط شمع می خرند!
دستم دراز می کنم از این عبورتان-
آقا بگیر... تا بشوم غرق نورتان
من مرده ام که زنده شوم با ظهورتان...
ای کاش نوکری بشوم در حضورتان...
ای کاش لا اقل نفسم را دوا کنید
تا اینکه ذاکرت بشوم...ذاکری شهید...!