در انتظار تو بیدارو خسته ام٬به کنار...
و در تلاطم دردی نشسته ام٬به کنار...
و پلک پرغم خود را نبسته ام٬به کنار...
شبیه کوزه ی آبی شکسته ام٬به کنار...
چه بغض ها که شکستم به روی شعر وهنوز...
صدای گریه ی مادر...وَ اشک من شب و روز...
وَ شعر های دلم گریه دار مانده و باز-
چه بیت ها که در این گیرودار مانده و باز-
چه چشم ها که به شب بی قرار مانده و باز-
به انتظار کسی...در مزار مانده و باز-
از آن شبی که تو رفتی چه روزها که گذشت!
از آن قرار که گفتی چه روزها که گذشت...!
نیامدی و ندیدی که مادرم به تب است
در این سکوت عجیبی که باز هم به شب است...
نیامدی و ندیدی که جان من به لب است!
وهرکسی که مرا دیده است درعجب است...!
ولی پلاک تو هرشب به دست من و هنوز...
به راه آمدنت خسته مانده تن و هنوز-
کمی نگاه تو را این دلم بهانه گرفت
و بوی عطر خوشت را تمام خانه گرفت
و باز بار غمی شعر من به شانه گرفت
و رعد و برق شبم بغض را نشانه گرفت
دوباره بارش ابری...نمی برای ابد
و دختری که به شعرش غمی برای ابد...