سوزان تر از آتش، شد آه یک بیمار چون آه مظلومی، بین در و دیوار
از کربلا آمد، با خاطراتی تلخ انگار امشب هم، او می دود بر خار
شد فاتح عالَم، عالِم به علم ناب یک مرد می خواهد، عمری پر از پیکار
آسوده شد امشب، از دردها شیری شد زهر، شمشیری، در دست یک کفتار
یک خائن و اسبی، با زینِ زهرآلود کشتند با حیله، سردار را بی دار
سر در گریبان شد، امشب مدینه باز شد شهر غمباری، از اهل خود بیزار
سلطانِ کفرستان، گسترده ابر از جهل در شب پرستی ها، پوشیده شد اسرار
اما نمی ماند، در ماورایِ اَبر خورشید جا دارد، در قلبِ هر بیدار
فرزندِ او مهدی، یک روز در میقات بر هر دل پاکی، می تابد ای هشیار
یا اَیُّهَا الباقر، اَدرِ کنیَ ادرِکنی این روزه ی هجران، را کِی کنم افطار
امشب رضا را هم، در کوی خود دریاب یک پرتو از نورت، در قلب من بگذار
7/6/1396 / 7 ذی الحجه 1438
رضا