هلال ماه شوّال و دو چشم گشته دریا من کمان ابرُوی یار و اسیر چشم زیبا من
وداعی سخت می بارد به خاک روسیاه من گلستانی ز نیکی او، کویری از بدی ها من
چگونه ترک آغوشش نمایم در سحرگاهان که جز او کس نمی خواند حدیث عاشقی با من
که گوید غیر از او هردم که بازآ بی وفا بازآ؟ پس از آنکه شکستم بی مهابا توبه ها را من
دلم می خواهد امشب فاش گویم راز خود با او زنم فریاد نامش را بگویم نیست الاّ من
منم مهمان تو یا میزبانی کرده ای از خود من از سردرگمی دیگر نمی دانم تویی یا من
چنان پیچیده ای در من بسان روح در پیکر که نتوان دید مرزی را میان هست تو تا من
مخواه ای جان شیرینم پس از عمری جدا ماندن نگاری را رها سازم که دارم دست در دامن
تمام ماه افطار از شراب کام تو کردم چگونه سال طیّ گردد چو گشتم باده پیما من
رضا را هم ببر با خود، رضا دور از تو می میرد رضا دیگر نمی گوید به جای گفتن ما من
18/5/1392 / 1 شوّال 1434
رضا