چو اشکی کز سرِ مژگانت افتاد دلم در چاه نخلستانت افتاد
میان نخل ها امشب طنین صدای خواندن قرآنت افتاد
دوباره تازه شد داغِ دلِ یاس به یاد گریه ی پنهانت افتاد
دلم آتش گرفت از غربتِ تو به یادِ شهرِ بی انسانت افتاد
شنیدم طعنه های کوفیان را که همچون آتشی بر جانت افتاد
به عدلت که سلامی هم نکردند جوابت نیز چون تاوانت افتاد
سرانجامِ ای سراپا پاک رفتی ندا آمد، هُدی!، ارکانت افتاد
تو یک "فُزتُ و ربِّ الکعبه" گفتی هزاران آه در حِرمانت افتاد
سحر، اشکِ یتیمِ بی پناهی به روی کیسه های نانت افتاد
سبویِ شیر، از دستان طفلی که شد مأیوس از درمانت افتاد
نمی گردد علیّ، نورِ تو خاموش شروعی تازه در پایانت افتاد
لطیفی گفت "ثارُ الله"، یا رَبّ به جریان در رگِ تبیانت افتاد
دلم باهر تپش گوید علی جان خوش آن دستی که در دامانت افتاد
به یادِ ماهِ رویت، باز امشب رضا که باد او قربانت افتاد
26/3/1396 / 21 رمضان 1438
رضا