چه آشناست رفتنت و دل ز من بریدنت به قهر خو گرفته ای و من به قهر کردنت به ذره ذره مردنم و مرگ را سرودنم به دل ربودنت ز من و دل به تو سپردنم مرا اسیر کردنت ز غصه پیر کردنت و خلف وعده های تو ... (همیشه دیر کردنت) به سرنوشت تلخ خود که هر چه خواستم نشد به بی تفاوتی تو خیانتی که بود مد چقدر گفتم آن زمان تو را قسم به عشقمان نرو مرا رها مکن بمان. به پیش من بمان که از غم ندیدنت ز خانه پر کشیدنت مدام غرق دود بود اتاق ِ بی عطر تنت. پس از تو با سرابها طعم گس شرابها آب گذشته از سرم میان منجلابها چه سخت بی تو زیستم؟ بگو پس از تو کیستم؟ چرا هنوز زنده ام؟ منی که جز تو نیستم؟