امروز دوباره یاد تو افتادم . دیدار نخستمان به یادم آمد . دیدار نخستمان در باران . لعنت به تو و به آن پیشامد ... افسوس که عشق تو به من واهی بود . روزیکه به بوسه های تو بوسه زدم ... روزیکه لبت طعم پرستش میداد ... بعد از تو تمام شهر را پرسه زدم . این عشق چه بی مقدمه پایان یافت . رفتی به کنار من نماندی. آری ... رفتی و پس از تو این دل پژمرد . من ماندم و یک غم تکراری . بدکاره خطا بود به تو دل دادن . حیف از دل من که دست تو پر پر شد . حیف از دل من . چقدر شد بازیچه . در آن دو سه سالی که به پایت سر شد . لعنت به تو و ذات تو اهریمن پست . از حس خیانت و هوس لبریزی . از حس بدی که با خودت داری . انگار غروب جمعه ی پاییزی . آتش به دلم زدی . نگو بی خبری . لعنت به تو باد . بی کسی من را خورد ... لعنت به من و به این دل خوش باور . از دست تو قلب خسته ی من هم مرد . بعد از تو دگر عشق حرام است به من . رفتم که دگر تو را فراموش کنم . رفتم که به در کنم خیالت از سر . هرگز نه دگر هوای آغوش کنم . --- « محمد فلاح »