سیمرغ صفت از سر افسانه گذشتیم از آتش معشوق چو پروانه گذشتیم
صد بار رسیدیم و گذشتیم ز مقصود بیهوده از این مقصد صدگانه گذشتیم
هر بار گذشتیم و گذشتیم و گذشتیم ما در پی دُرّ باز ز دُرّدانه گذشتیم
چون عقل به ما گفت بیآموز ره عشق از مَدرَس هر عارف و فرزانه گذشتیم
دیوانه شدیم از اثر کثرت فکرت گفتند به ما عاقل و دیوانه گذشتیم
فرقی چو ندارند دلِ بی دل و بی جان از هر دو ی آن پُردل و جانانه گذشتیم
از خویش گذشتیم و بسی درد کشیدیم از آتش افروخته حنّانه گذشتیم
هرجا که گذر کرد از آنجا سخن ما چون دلبرِ شورشگر و فتّانه گذشتیم
هر دوست غریبی شد و از خانه ی ما رفت از دوستِ نزدیک چو بیگانه گذشتیم
چون مرغک دلخسته ی دلبسته به پرواز پرواز نمودیم چو از لانه گذشتیم
آغوش گشودیم چو دیدیم رخ یار بر سینه رسیدیم چو از شانه گذشتیم
سیراب شده از لب چون باده ی نابش سرمست شده از می و میخانه گذشتیم
از خیر "گذشتیم" ولی ما نگذشتیم با نام غزل از لب پیمانه گذشتیم
بگذشت رضا از همه چون صائب(1) و حاکی(2) چون فیض(3) و چو عرفیّ(4) و چو دیوانه(5) گذشتیم
13/1/1393 / 2 جمادی الثانی 1435
رضا
- صائب تبریزی
- عباس حاکی
- فیض کاشانی
- عرفی شیرازی
- ولی الله شیخی مهر آبادی
صائب تبریزی:
از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم از کثرت خار از گل بی خار گذشتیم
این باده زیاد از دهن ساغر ما بود مخمور ز لعل لب دلدار گذشتیم
جایی که سخن سبز نگردد، نتوان گفت چون طوطی از آن آینه رخسار گذشتیم
خاری نشد آزرده به زیر قدم ما چون سایه ی ابر از سر گلزار گذشتیم
از خرقه ی تزویر نچیدیم دکانی مردانه ازین پرده ی پندار گذشتیم
شد دست دعا خار به زیر قدم ما از بس که ازین مرحله هموار گذشتیم
صائب چو گران بود به رنجور عیادت از دیدن آن نرگس بیمار گذشتیم
صائب تبریزی:
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم
چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم
چون سایه ی مرغان هوا در سفر خاک آزار به موری نرساندیم و گذشتیم
گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم
کردیم عنانداری دل تا دم آخر گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم
هر چند که در دیده ی ما خار شکستند خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم
فریاد که از کوتهی بازوی اقبال دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم
صد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائب تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم
فیض کاشانی:
بکوی یار بیپروا گذشتیم دل آنجا ماند و ما ز آنجا گذشتیم
غلط کی میتوان ز آنجا گذشتن مگر ما بیخود و بی ما گذشتیم
نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند هم از ما هم ز سر هم پا گذشتیم
چو از یار حقیقی بوی بردیم ز هر گلدسته ی رعنا گذشتیم
عیان دیدیم خورشید ازل را ز هر مه طلعت زیبا گذشتیم
حدیث از شاهد و ساقی مگوئید که این را خط زدیم، آنرا گذشتیم
بجان و دل غم مولی گزیدیم هم از دنیا هم از عقبا گذشتیم
نمیپیچیم در زهاد و عباد هم از اینها هم از آنها گذشتیم
نه از دنیا و عقبا طرف بستیم بماندیم این دو را برجا گذشتیم
چو در اقلیم بیجانی رسیدیم ز راه و منزل و ماوا گذشتیم
بخلوت خانه ی توحید رفتیم هم از لا و هم از الا گذشتیم
دل و جانرا بحق دادیم چون فیض ز گفت و گو و از غوغا گذشتیم
عرفی شیرازی:
بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم
یاران بستادند که این جلوه گه کیست ما سرمه گرفتیم ز گردی و گذشتیم
هر گه که ره ما به یکی راه رو افتاد دیدیم چو خود (یکی)، بیهده گردی و گذشتیم
چون باد صبا، روی به هر سو که نهادیم چیدیم غبار ره مردی و گذشتیم
آن درد که پای دل ما داشت به زنجیر گفتیم به دیوانه ی فردی و گذشتیم
هر گه که گذار من و عرفی به هم افتاد دادیم به هم تحفه ی دردی و گذشتیم
عباس حاکی (12/6/88):
از وادی ی عشاق غم انگیز گذشتیم یعنی که از این دشت بلا خیز گذشتیم
در مرحله عشق ندیدیم بجز درد رنجور از این وادی خون ریز گذشتیم
انگیزه به دیدار کسی در دل ما نیست از هر چه تماشا ی دل انگیز گذشتیم
بیم از پل چون موی و چو شمشیر نداریم شاید که از این رهگذر تیز گذشتیم
سر نیست اگر مایه ی قابل که ببازیم ما نیز ز سرمایه ی ناچیز گذشتیم
ارباب خرد خرده نگیرند به نا اهل بگذر تو ز تقصیر که ما نیز گذشتیم
در بازی پیمانه کشان قاعده ای نیست حاکی قدحی بیش ، ز پرهیز گذشتیم
ولی الله شیخی مهرآبادی (5/12/92):
جُز عکس خزان، هیچ ندیدیم و گذشتیم یک غنچه ی لبخند، نچیدیم و گذشتیم
بُغضی به گلو مانده زِ حسرت، همه ی عمر بیگاه شبی، نعره کشیدیم و گذشتیم
آنگه که به دریای دِلم، موج غزل بود تا ساحلِ عشقت، نرسیدیم و گذشتیم
بَر طوفِ حریمت، چو رَهم هیچ ندادند از سعیِ صفا، دیده بُریدیم و گذشتیم
بی یادِ رُخت یکدم اگر رفت، خطا رفت مستانه شبی، جامه دَریدیم و گذشتیم
تاری زِ محبت ،نه که از جنسِ غم و دَرد بَر پودِ دِلِ خویش، تنیدیم و گذشتیم
با توشه ای از آه، سحرگاه زِ کویت آهسته چنان باد، وزیدیم و گذشتیم
گفتی تو که (دیوانه) کجا و سخن از عشق افسوس که این طعنه، شنیدیم و گذشتیم