مرا با خودم تاخت میزنی سرم داد میزنی تنهایی ام را نمی بینی آن وقت هی جارمیزنی مرا باخودم مقایسه میکنی تنهاتر ازاینکه نخواهم شد میخواهی تنهایم کنی؟؟ مرا باخودم نگاه نمی کنی آن وقت میخواهی عاشقی کنی از خودت می ترسی اما می خواهی بامن بازی کنی ترس تورا وجود من می فهمد می گرید ، می سوزد ترس تو خودت را باخودت تنها می گذارد ... ه _ ف