bg
اطلاعات کاربری علی آهنی

تاریخ عضویت :
1391/09/04
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
علی آهنی
علی آهنی
1395/12/30
432

بادا که به روز نو بهاران بشویم از حسن خصال چون گلستان بشویم از مشرق دل شعاع حق سربزند آراسته جان به نور یزدان بشویم
علی آهنی
1395/06/06
483

قلم به دست می‌شوم، غزل فرار می‌کند واژه به واژه رخ نهان پشت غبار می‌کند قلم به صفحه رانده‌ام، سپاه واژه از پی‌اش به بند وزن و قافیه مرا مهار می‌کند کمان شعر چون کشم، لرزه به دستم افکند به حیرت و گمان و شک مرا دچار می‌کند فصل بهار چون که دل، هوای شعر تر کند همچو خزان، شعر مرا زرد و نزار می‌کند نسیم مهر چون وزد، شعر خزان هوس کنم شعر شکوفه سر دهد، میل بهار می‌کند چو از نگار دم زنم، چهره به من دژم کند گمانم این ستیزه‌جو حسد به یار می‌کند نخواهمش بخواندم، بخوانمش ابا کند هزار و یک فسونگری بر این مدار می‌کند دور جهان بجویمش، روی ز من نهان کند شهر به شهر و کو به کو ترک دیار می‌کند نفس‌زنان دوان‌دوان کشد مرا به هر طرف برای چند مصرعی، ببین چه کار می‌کند
علی آهنی
1395/04/10
424

آن کس که به زر کردن مس می‌نازد پیش بت ما عِرض و هنر می‌بازد یک جلوه ز کیمیای یارم کافی است کز بغض شکسته درّ اشکی سازد
علی آهنی
1395/04/04
408

به سنگ سخت دل من بیا و تیشه بزن ز برگ و ساقه گذشته به عمق ریشه بزن همه وجودم از علف‌های هرز پوشیده است کنون چو آتش سوزان به جان بیشه بزن فسانه است بلخ و ششتر، آهنگر و مسگر ز بیخ گردن این نفس خویش‌پیشه بزن دل شکسته گران‌تر به بازار شیدایی بیا و سنگ گران را به قلب شیشه بزن تو میهمان گاه به گاه مباش ای یار به نام خود این خانه را تا همیشه بزن
علی آهنی
1395/03/02
448

در فرقت تو اگرچه رنجی است مرا مهر تو به دل چو طرفه گنجی است مرا تا سر زدن طلعت رخشان رخت دل بر کفم و تیغ و ترنجی است مرا
علی آهنی
1395/03/01
435

با یادش اگر سینه‌ی تنگی دارم اما به دلم چه شور چنگی دارم بر قد کمان و روی زردم منگر تُنگم که به اندرون نهنگی دارم
علی آهنی
1393/01/18
346

بهشت بوی وایتکس* می‌دهد یا وایتکس بوی بهشت، نمی‌دانم. بهشت بوی تاید* می‌دهد یا تاید بوی بهشت، نمی‌دانم. بهشت بوی ریکا* می‌دهد یا ریکا بوی بهشت، نمی‌دانم. بوی بهشت، بوی دستان مادر است، می‌دانم. این مسوّده شعر است یا که نیست، نمی‌دانم. سپید است یا که نیست، نمی‌دانم. ولی روسیاه نیست، می‌دانم که مادر شعر خوب خداست. ----------------------------------------------------- *نام‌های تجاری محصولات شوینده؛ اولی مربوط به مایع سفید کننده، دومی پودر رختشویی و سومی مایع ظرفشویی که به اعتبار آن که احتمالا در زمان خود از نخستین‌ها در ایران بودند، نوع این مواد شوینده تا مدت‌ها به همین نام‌ها خوانده می‌شد.
علی آهنی
1393/01/15
326

باید که در بهار شکوفه دمد به باغ زیبنده بر سما ستاره چو چلچراغ تا تار و بی‌بهار نمانی دلا بیار سوزی ز یاد یار، نه از داغ او فراغ
علی آهنی
1391/10/14
303

از باده ی نام خویش مستم زندانی نفس خود پرستم دردا که چه روسیاه و پستم در دام هوی چو پای بستم من عین الف نه، همچو دالم * هر چند که غرق در گناهم تاریک درون و روسیاهم آن دم که کشم ز سینه آهم دریاب که بی تو بی پناهم حاشا که به پیش جز تو نالم * هر بار به لب رسیده جانم در هر نفسی که ره ندانم نام تو نشسته بر زبانم غیر از تو دگر که را بخوانم هرگز نبود به جز تو قالم * از گردش دهر سخت زارم سرگشته ز جور روزگارم گردد به مراد، چرخ کارم هر دم که تویی رفیق و یارم فارغ ز گذار ماه و سالم * یاری که ز خاکم آفریدی روحی که به پیکرم دمیدی آلوده امش به صد پلیدی زین بنده به جز بدی چه دیدی ای احسن خالقین عالم * مرغی که پریدنش بباید دلبسته ی دانه ها نشاید یارا نظری که پر گشاید در کنج قفس دگر نپاید دریاب که مرغ خسته بالم * در ذکر تو گرچه گنگ و لالم گر دم نزنم رسد زوالم با یاد تو چون خوش است حالم نیک اختر و بس خجسته فالم گاهی بنمای زلف و خالم
علی آهنی
1391/10/12
481

«بسم الله الرّحمن الرّحیم» ------------------------ تبر بردار ابراهیم قدم بردار ابراهیم مصافی سخت در راه است بزرگ بتکده در پیش روی توست و فرصت سخت کوتاه است که این بار از پس بشکستن بت های کوچک تر بباید سوختن ققنوس را در آتش وزان پس خاستن از تل خاکستر نلغزد پایت ابراهیم نلرزد دستت ابراهیم همچون شاخسار بید مبادا لحظه ای غافل شوی از دل که همچون دزد شبگردی فرود آید ز دیوار دلت تردید و بازت دارد از رفتن که این ره را سرانجامی است که باید رفت و باید دید نبردت ای خلیل این بار، نبردی سخت و دشوار است تبر را سخت در دستان خود بفشار حریفت مرد پیکار است و دانا اندر این میدان، به هر زیر و بم کار است و تو خود خوب می دانی که این آن هول میدانی است که غیر بت شکن در آن بت و بتخانه ی آنی تبر را پس فراز آور، اگر که مرد میدانی بزن این ضربت آخر، بسوز این پرده ی آخر میان عاشق و دلدار و ازین آتش تو پربگشا، روان شو مست سوی یار به عشق یار، چون بنشینی اندر نار به هر سو بنگری بینی، حبیب و گلشن و گلزار برآور دست و پا بفشار تبر بر خود بزن این بار و خنجر بر گلوی خویشتن بگذار خدایا دست ابراهیم را نیرو بده این بار، توانا دار بر این کار که آتش را اگرچه شعله های سخت و سوزانی است طلای ناب می داند که آتش چون گلستانی است تو خود را از میان بردار ابراهیم تبر بردار ابراهیم ----------------------- مرداد 1391
علی آهنی
1391/10/12
309

از یاد تو لحظه ای بریدن ننگ است مهرت تپش دل مرا آهنگ است از بس که بزرگی و دل من کوچک در دوری و نزدیکی تو، دل تنگ است تیر ماه 1391
علی آهنی
1391/10/10
295

«بسم الله الرّحمن الرّحیم» ای خسرو خوبان که تو را چشم به راهیم نادیده بینگار اگر غرق گناهیم در راه تو باید که سبکبار قدم زد ما گام نه برداشته و خسته ی راهیم در خواب و خیالیم به پرواز به سویت خود، غافل از آنیم که اندر بن چاهیم خاک ره تو کارگشای همه خلق است ما بی خبران در پی نام خود و جاهیم هر لحظه به رنگی و خیالی روی از یاد ما مدعیان طلب گاه به گاهیم گوییم که سرباز تو و طالب عدلیم ترسم چو بیایی تو، نباشیم و نخواهیم نوری به درون دلمان راه نیابد از بس که بداندیش و پلیدیم و تباهیم ما عذر نداریم به درگاه تو آقا ما لشکر غفلت زده ی روی سیاهیم طوفان حوادث چو نهد روی به سومان سرگشته و حیرت زده، دنبال پناهیم گر دیده ی دل باز شود سوی حقیقت چون چشمه ی اشکیم و برآرنده ی آهیم تا چون ید بیضا بدرخشد حرم دل محتاج نگاهی از آن روی چو ماهیم تا پای برآریم ز گل بهر پریدن دریاب نگارا که به دنبال نگاهیم اسفند 1390
علی آهنی
1391/10/10
307

بدا به حال من اگر که عمر من تباه شد بدا به حال من اگر که نامه ام سیاه شد بدا به حال من اگر خراب شد حصار دل اگر تمام پاکی ام، فدای یک نگاه شد دا به حال من اگر دلم تهی ز یار شد همان که در مصائبم برای من پناه شد بدا به حال من اگر رفت ز قلب من حیا بدا به حال آن دلی که طالب گناه شد بدا به حال من اگر که دل به هیچ داده ام که عزت و شرافتم به پای نام و جاه شد بدا به حال من اگر دلم ز این و آن پر است بدا به حال آن دژی که جای این سپاه شد بدا به حال من اگر که بی وفا و خس شدم که یاور همیشه ام، رفیق گاه گاه شد بدا به حال من اگر چراغ را بکشته ام که گام های خسته ام به سوی کوره راه شد بدا به حال من اگر که جام می دهم ز کف بدا به حال لحظه ای که یوسفم به چاه شد چو اشک گوهری گران ندیده ام در این جهان خوشا به حال قسمتم کزین نوشته آه شد دی ماه 1390
علی آهنی
1391/10/10
387

باز آی آدما و برآور تو کام ما زان باده ی ازل، برافروز جام ما خورشیدوار ز رخ بربکش نقاب ابر تا رنگ خون بگیرد این رخ زردفام ما ما را اشارتی کن از آن ذکر کیمیا تا پاک گردد از گنه رخ تیره فام ما زان نفخ آتشین بر ارواح ما بدم که باز خوش نغمه ای بنوازد این نای خام ما گویند سالکان، چو خواهیم وصل دوست بال و پری بباید، نه این خسته گام ما بهر رضایت دل، پی ننگ و نام گشته ایم راضی نشد دل عاقبت از ننگ و نام ما گر خانه ای ز نو نسازیم بهر دل ترسم که بر سر آیدش این کهنه بام ما حیران بمانده ایم در این ظلمت مهیب شاید صبا به یار رساند پیام ما هر چند سرد و سیه روی و خسته ایم بازآ که تیغ نور برون آید از نیام ما دی ماه 1390
علی آهنی
1391/10/10
318

کاروان بار دگر عشق فشان آمد و رفت بی خبر ماند دلم، بار دگر آمد و رفت عهد کردم ننهم تا گذرش چشم به هم خواب بر دیده زد و دولت عشق آمد و رفت گوش سنگین و گران هیچ نوایی نشنید زین غریوی که به بیداری دل آمد و رفت نگرفت این دل سرد و سیه ام هیچ ثمر زآتش معرکه ی شور خدا کامد و رفت طالب مدعی آن می صافی بودم قدحم ماند تهی، ساقی جان آمد و رفت گفته بودم نرود ساده ز دستم این بار فرصت مغتنمم، قدر ندانستم و رفت نیست در جان و دلم یادی از آن شب خوش تر که اشکی از چشم ترم پرده دران آمد و رفت آذر 1390 - محرم 1433
علی آهنی
1391/10/09
415

با توام ماهیگیر، دیده از من برگیر تور بردار از این چاله ی مانداب و برو برو تا دور برو تا دریا که در این جرعه ی آبی که فرومانده به گودی، در راه شاه ماهی که تو هر دم به خیال بینی اش رقص کنان نگرفته است پناه و نخفته است به بند انگشت عمق این چاله ی آب هیچ دریاپری سیمین تن که تو بینیش همه شب در خواب آی مرد غواص این تنک آب نه میدان تو است نیست اندر دل من گوهر رخشنده و نابی که به رؤیا دیدی و فرا چنگ نخواهی آورد، هیچ مرواریدی زین مداوم به قفس کردن باد زین خیال موهوم،زین فزاینده جنون عبث گوهر و دُر دست بردار و برو کاندرین سفره ی درویشی من نیست هرگز صدفی، خواه خالی یا پر شاه ماهی و پری و صدف و گوهر را میزبان نیست دلم بختم ار یار بود ور نکند لکه ابریش سیاه امشب اما به دلم مهمان است عکسی از روی درخشنده ی ماه و به فردا چو رسم دلم از تابش خورشید درخشش گیرد و از این آتش تنسوز و دل انگیز و عزیز این تن رو به زوال، از میان برخیزد سوی او پر گیرد می روم رقص کنان، چرخ زنان تا به فلک اوج می گیرم مست، بی سر و پا، بی دست و به روزی دیگر شاید آیم به دگربار فرود و اگر باز نمانم ز سفر در هیاهو و خروش یک رود بروم تا دریا و بدان روز ندا خواهم داد: با توام ماهیگیر، تور بردار و بیا آی مرد غواص ...
علی آهنی
1391/10/05
330

سر که بر می گردانم ناگهان به جز آن تویی که بیرون است، دو تا توی دیگر پرتاب می شوند در چشمانم درست در همان لحظه که من دوست دارم، ثانیه ها و دقیقه ها کش بیایند و دوست دارم طولانی ترین زمان زندگی ام باشد و بیش تر، می خواهم زمانی نباشد و بایستد برای همیشه ثانیه شمار دلم تند می زند به شدت تند می زند می آیی یا می آیم نزدیک، تند، تند، تند سلام ... و تمام تند، تند، کم تر تند کم تر تند تو دورتر می شوی آرام، آرام آن دو تا توی دیگر غرق می شوند و ثانیه شمار، کم تر تند، کم تر تند کند آرام، آرام، آرام تر و آنجا که نیستی نزدیک است که بایستد
علی آهنی
1391/09/07
384

 

بیچاره آب!

که تا لبت آمد و

تشنه بازگشت

دلداده ی آن دو لبِ ز ادب غرق ناز گشت

آن گه که بر دو کف مردانه ات نشست

از قدر و غیرت آن نازنین دو دست

وز آرزوی وصال لب های تشنه ات

شد بی قرار و مست

اما از ارتفاع حیا و ادبت چون هبوط کرد

رؤیای عاشقانه اش

ناگه فروشکست

در لحظه ای دگر اما

چون مشک و دست یار

در پیش روی دید

از خانه دل برید

از پا و سر گسست

در جام حق نشست

اما چه سود که از دنائت آن مردمان پست

وز غدر بی حساب آن لعینان زرپرست

باران تیغ و تیر فرود آمد از هر طرف

بر پیکر رشید و ساغر ساقی عطشان مست

در ساعتی که خورشید به بالین تو نشست،

«و در کنار درک تو،

کوه از کمر شکست»*،

آب را تا ابد

داغی به دل نشست

داغی برای همیشه بر دل این آب باقی است

او تا همیشه تشنه ی لب های ساقی است

دریاب ساقیا دل بی تاب آب را

ساقی به لب فرونشان داغ دل آب را

 

*عبارت داخل گیومه از یکی از شعرهای مرحوم سید حسن حسینی وام گرفته شده است.