در میانِ پهلوانان این زمان
این تو بودی بس درخشان در جهان
در جهان گویم نه در شهر کرج
ای تو که پنهان شدی وقتِ فرج
ای تو که پنهان شدی گو کیستی؟
تو همانی، روحِ ا... نیستی؟
من یقین دارم تویی روحِ خدا
ای تو که ما را ز خود کردی جدا
این جدایی زخم زد بر قلبِ ما
این چه زخمیست وارهان آن را ز ما
وارهان ما را از این دردِ فراق
ای گُلِ چیده شده از کوچه باغ
تو گُلی بودی که حالا نیستی
ای تو کز نام آورانِ لیستی
تختی و داداشی اند بر روی لیست
ای تویی که آسمان بهرت گریست
آسمان هم از فراقت رفت به زیر
ابرها گریان شدند در ماه تیر
کِی کرج در ماهِ تیر باران بدید؟
کِی چنین بر چهره ها اشکان دوید؟
ماه تیر بود و شبِ عیدِ ظهور
کوچه ها آذین شده غرقِ به نور
نور کشور ناگهان خاموش شد
وقتی آن اخبارِ تلخ در گوش شد
تلخ بود از زهر هم سوزنده تر
خاطراتت در دلان کوبنده تر
خاطراتت جز نکونامی نبود
لیک دیگر غیرِ تو جامی نبود
بس سزاوار تو بود جامِ جهان
ای تو که قد قامتت بود پهلوان
پهلوانی پَر زدن مشکل بوَد
داغِ او تا عاقبت در دل بوَد
او که پروانه شد و دامن تکاند
پرزنان خود را به روحِ خود رساند
بی وداع او آسمانی شد برفت
بی خبر ما را گذاشت اندر شگفت
نوجوان ای قاتلِ نادان ردا
گو چرا کُشتی تو او را بی صدا؟
او تو را با مردی اش کاری نبود!
قصدِ او جز رفعِ اِشکالی نبود!
من اگر بودم به جایت آن زمان
می گرفتم دست خط، امضا از آن
تو دلت آمد رگِ شاهِ گلویش را زنی؟
خنجرت را ناگهان بر قلب و بازویش زنی؟
مردمان خواهند تو باشی تا ابد خوار و ذلیل
چون تو کشتی پهلوان این جهان را بی دلیل
او که بایست مایه فخرِ تو می بود آن زمان
تو پشیمانی که نشناختی به جان آن پهلوان
این پشیمانی خودت گویی که او حرفی نداشت
دودِ آتش او نبود سوی دگر بود رویداشت
پهلوانا اندر این دعوا نبودی کاره ای
تو شدی ناگه فدایی که نداشتی چاره ای
تو شدی قربانی این ناکِسانِ عقده ای
ما نبودیم لایقت تا هستند این عده ای
او که مالک بودنش فریادِ هر بیگانه بود
کس به من گوید چرا تبلیغِ او محکم نبود؟
تا که میگفتش امانا ای ضمیر
قَم(قَمه) فکن وز پهلوانی جان مگیر!
کاش رستم بود می زد او تو را میدانِ داد
تا نمی دانند تو را در غفلت و ناگه به باد
رستم و شاهنامه و سهراب گفتن را چه سود؟
وان همه اندوه و آه، سیلاب رُفتن را چه سود؟
وصفِ تو چون وصف مولایم علیست
کو روند و راهش اندر تو جلیست
کاندر این شب های ضربت خوردنش ( مراسم چهلم داداشی مصادف با شب های قدر بود)
صبر خواهم از خدا گیرد دست و دامنش ( مرجع ضمیر َش: برادر روح ا... به اسم علی داداشی که در بیت بعد به او اشاره خواهد شد)
آن برادر کو ز هجرانت بسوخت نامش علی
هم برادر بوده است هم چون پدر هم چون ولی( علی داداشی برادر روح ا... بعد فوت پدر سرپرستی او را بر عهده گرفتند)
تو به خوابِ یار گفتی تا به او گریان مباش( یار: ورزشکار معروف انگوتی دوست روحا... که یک شب در میان شب های عزاداری پهلوان به خواب او آمده و به او گفته که به برادرش بگوید ناراحت نباشد، چون خودش مادرش در آن دنیا هوادرش است)
مادرت باشد هوادارت در آن جاه و فراش
عکس هایت در تسلّی دادنت در کوچه ها
حرف و گفتار برَت شایع میانِ بچه ها
این بیان دارد که گر نیست عمر تو در این جهان
پهلوان هرگز نمیرد، نامِ او هست جاودان
شعری از ناهید صادقی چهارده- از حصارک کرج- سروده شده در روزهای عزاداری آن پهلوان