کوه گردی یک شب تاریک وتار درمیان رشته کوهی بی کران ناگهان لغزید پایش روی سنگ شدمعلق در زمین و آسمان اوطنابی را به دورش بسته بود مانع افتادنش شد آن طناب پیچ میزد دور خود با هرنسیم دروجودش ماتم و ترس وعذاب زجه ميزد ای خداوند بزرگ یاریم کن، مرگ را حس کرده ام ای تو شاه آسمانها و زمین هر چه راگویی غلام و برده ام بارالهی دین و ایمانم تویی این طناب از من اگر گردد جدا جان دهم در این شب سرد و سیاه میکنم اکنون توکل بر خدا ناگهان آمد صدا از آسمان در فضا با عطرخوش بويی طنين از میان کهکشانها آن صدا آمد و شدرعشه بر قلب زمین من شنیدم حاجتت را ای جوان ناجيت امشب فقط ايمان توست در دلت ایمان اگر داری بدان حرف من تنها نجات جان توست پاره کن اکنون طنابت را جوان ميکنم لطفی به جان توعطا بشنو حرفم را طنابت را ببر من نجاتت میدهم از این بلا وقت سختیها اگر نام مرا زينت ذکر و دعايت مينهی پاره کن اکنون طنابت را،بدان اعتمادت را نشانم میدهی مرد بی ایمان دوباره نعره زد نیست انسانی مرا یاری کند یک مسلمان نیست در این نیمه شب از من بی کس پرستاری کند صبح فردا در میان نشریات تیتر سرخط را نوشتن اینچنین یخ زده مردی معلق در هوا فاصله یک متر، تا سطح زمین