ماده شیری در زمانهای قدیم پادشاه جنگلی سبز و بزرگ نامه ای بر چوب افرایی نوشت متنِ دستوری خطابِ نامه گرگ گرگ وحشی کلِ دنیا را بگرد بین حیوانات هر شهر و دیار هر کسی در زشتیش همتا نداشت با فریب و حیله نزد من بیار گرگ یاغی رفت و هر جا سر کشید جنگل و دشت و میان کوه و باغ هفته ها گشت و میان بیشه دید روی سروِ استواری یک کلاغ با کلک او را به دنبالش کشید تا رسیدن هر دو نزد پادشاه بوسه زد بر دست شیر و گفت به او مرغکی آورده ام زشت و سیاه با هزاران خوش زبانی و فریب در میان دام مکرم شد اسیر پس بده فرمان ببرم گردنش جان این حیوان نادان را بگیر تا کلاغ ساده دل این را شنید ترس سنگینی به قلب او نشست در دلش با حسرت و با ناله گفت شیشه ی عمرم به نادانی شکست رو به سلطان کردو گفت ای شاه من جوجه ام در لانه چشمش بر در است شیر رعنا، جان شیرین را نگیر من نباشم جوجه ام بی مادر است در جوابش شیر پر آوازه گفت زحمتی دارم برایت جان من بعد آن آزادیت تضمین شود پس اطاعت کن از این فرمان من ای کلاغ زشت و بد رنگ و سیاه بین حیوانات دنیا را بگرد از جنوبِ گرم و خط استوا تا شمال و برف و یخبندانِ سرد هر کجا دیدی تو یک جنبنده ای کودکش خوش چهره و زیباتر است بین حیوانات زیبا در جهان کودکش خوش قامت و رعناتر است ساکت و بی سر صدا نزدش برو مثل یک افعی بدون قار و قار ناگهان جستی بزن او را بگیر دست و پا بسته، برای من بیار آن کلاغ از قصر سلطان پر گرفت رفت و بعد از هفته ها سعی و تلاش جوجه اش را با خودش آورد و گفت مژده دارم سرورم غمگین نباش جوجه ای زیبا به پشتم بسته ام دارد او منقار زیبا و دو بال هر چه از زیباییش گویم کم است رنگ پرهایش سیاه و چون زغال شیر جنگل غرق بهتی گشته بود با تبسم نعره زد گفت بر کلاغ این کریه اجرای فرمان من است؟ جوجه آوردی برایم از اجاق؟ تو گرفتی بر تمسخر شاه خویش پس جزای کارت اکنون مردن است گرگ وحشی را ببین در قصر من حاضر و آماده ی بلعیدن است در جواب شیر پر آوازه گفت سروم، گشتم میان آسمان در میان دشت و صحرا و کویر پر زدم در هر کجای این جهان عمق دریاها و روی برکه ها در شمال و در جنوب و استوا هر کجا رفتم ندیدم کودکی مثل این جوجه قشنگ و دلربا مهر مادر مهر بی آلایش است تا ابد هرگز نبیند مادری در جهان زیباتر از فرزند خویش کودک خوش چهره و زیباتری بهار1390