bg
خانمها هرگز به زشت بودن اعتراف نمیکنند
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1392/04/03
تعداد نمایش :‌ 293

در دل بیشه زار انبوهی ماده شیری قوی و زیبابود گرگ وحشی وزیراو گردید چون به کارش بسی توانا بود روزگاری کلاغ قاصد گفت لشگری ماده شیر ِ خوش اندام بین راهند و فکر مهمانی پس بیفکن غذایشان در دام گرگ وحشی به هر کجا سر زد گوشه ای روبهی به بازی دید مشکلش حل شد آن زمانی که روبه ِ رند و حقه بازی دید روبهک را گرفت و راهی شد تا رسیداو به بیشه ی ارباب گفت شاها ببین شکارم را نیست حتی نظیر او در خواب شب که شد آمدن همه آنجا ماده شیران به جشن مهمانی لحظه ی مر گ روبهک آمد باغم و غصه و پریشانی ماده شیران به روبهک گفتند لحظه ی مردنت کنون آمد پس بگو آرزوی آخرچیست چشم روبه به اشک و خون آمد نا گهان فکر حقه ای افتاد گفت با خود که چاره انبوه است حیله اکنون به یاری ام آید چاره ای کن ، چه وقت اندوه است آرزورا به ماده شیران گفت شیر زشتی به جمعیت باشد چنگ اول زند به من شاید او شروعی به معصیت باشد چنگ تیزش زند چو بر قلبم مردنم گرچه سخت وغمگین است گربمیرم به دست شیری زشت روح من را شفا و تسکین است در جوابش به روبهک گفتند شیر زشتی میان شیران نیست ما همه مهربان و زیباییم بد سرشتی میان شیران نیست شهرت ِ ما به چهره ای زیبا در زمین و به کهربا هستیم شیر زشتی ندیده ایم اینجا ما همه ناز و دلربا هستیم از هم اکنون دگر تو آزادی بشنو پس این کلام ما مکار شیر زشتی میان دنیا نیست شیر زیبا فقط بود در کار بهار1390

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
اکبر شیرازی
0
0

سلام مجید جان

بازم مثل همیشه

خوب و قشنگ و زیبا

مجیدِ قصه گو گفت

قصه ی شیر و روبا :)

زنده باشی و سلامت

user image
علی بیانی
0
0

سلام مجید عزیز زیبا بود دوست خواندم و لذت بردم مجید عزیز من که شما را میشناسم من و یادت میاد ؟ میگن آدم به آدم میرسه ................ باشی و بتابی دوست

user image
رعنا
0
0

سلام آقای شاکری گرانمایه... شعر زیبا و پر محتوایتان را خواندم البته همه خانمها که نه.. من اعتراف می کنم.. واقعا موفق باشید