bg
لحظه ی خاموشی
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1392/03/07
تعداد نمایش :‌ 290

عاقبت در یک شب تاریک و تار عمر بی حاصل به پایان میرسد روح من پر میکشد در آسمان فصل خاموشی چه آسان میرسد صوت قرآن و دعا در خانه ام رخت مشکی بر تن یاران من شیون و اشک است وفریاد است و آه در کنار پیکر بی جان من خون رگها میشود خشک و سیاه یک کفن پیچیده اطراف تنم تا ابد یک قبر تاریک و سیاه میشود تا روز محشر مدفنم واژه ی عشق ومحبت در جهان قصه بود و حرف بی مفهوم بود جای اشعار پر از احساس وعشق در فضا آواز جغدی شوم بود زندگی روی خوشی برمن نداشت در جوانی شد همه مویم سپید عمر من در خواب غفلت طی شده تا زمان مرگ وخاموشی رسید بر مزارم حک شده نام پدر غصه و افسردگی و ماتم است اسم مادر حک شده در آن طرف نام او هم غصه، یا شاید غم است در میان قبر تاریک و سیاه میشود در عاقبت جسمم غبار یادم اما بین یاران زنده است قطعه ی شعرم بماند یادگار

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
رعنا
0
0

سلام آقا مجید عزیز و گرانقدر.. یک لحظه تنم لرزید. یک واقعیت سخت رو در شعرزیبایتان آوردید دست مریزاد انشااله صدسال زنده باشید

user image
اکبر شیرازی
0
0

سلام بر دوست عزیز و کم پیدا

شعر بسیار زیبایی بود

که امیدوارم سالهای طولانی بگذرد و چنین اتفاقی رخ ندهد

و شما شادتر از همیشه بسرائید

زنده و سلامت و شاد باشید

user image
رضا کریمی
0
0

سلام و درود بر شما ؛
سروده ی زیبا و آموزنده ای است. احسنت.

در پناه  خداوند متعال باشید.