bg
حکایت زن حسود
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1392/02/14
تعداد نمایش :‌ 387

مرد خوش قلبی زمانهای قدیم در جنوبِ کشورِ اسپانیا دختر زشت و حسودی همسرش با دلی لبریز نیرنگ و ریا آن جوان یک دلخوشی درخانه داشت بلبلی زیبا همیشه نغمه خوان مرغ کوچک مونس تنهاییش همدم و همراز مرد مهربان کعبه اش آن مرغ زیبا گشته بود روز و شب میشد برای او فدا در خیال و خواب و رویاهای او ذکرِ بلبل بود و مرغ خوش صدا هفته ها طی میشد و در کشورش عشق او بر بلبلش مشهور شد تا که شد بلبل هووی همسرش از حسادت چشم دختر کورشد زن میان خلوت و تنهاییش با دلی خون، فکرِ راهِ چاره بود روز و شب در ذهن بیمار خودش فکر مرگِ بلبلِ بیچاره بود تا که یک شب همسرش شد غرق خواب آن زنِ زشت و حسود و بی خدا از حسادت بلبلش را میکشد گردنش را میکند از تن جدا صبح فردا همسرش بعد از سحر پر کشید از شهر پر سودای خواب شد جهان در پیش چشمانش سیاه شهررویا های عشقش شد خراب با دو چشم غرق در اندوه و اشک ضجه زد با ناله گفت بر آن حسود سرنوشتم شد شب تاریک و تار این حسد در زندگی دارد چه سود؟ ای زن نادان تو با این کار خود در جوانی مرگ خود را ساختی با حسادت داده ای عمرت به باد زندگی را سهل و آسان باختی قبل از آن روزی که من عاشق شوم عابدی، مرتاضِ پاک و چیره دست طالعم را دید و گفت از عشق تو از خطرهایی که در آینده هست گفته بر من بلبلی در دشت سرخ لانه اش در تک درخت سرو پیر شیشه ی عمر زنت آن بلبل است یک قفس بردار و حیوان را بگیر مشکلت خیلی بزرگ است ای جوان عشقِ تو دارد طلسمی شیشه ای شاید او را افعی ِ سمی گرفت تا زمان داری بکن اندیشه ای ای زن نادان، حسود بدترین عشق من بر شیشه ی عمر تو بود هستی من عشق پاک من تویی عاشقم من با تمام تار پود روز بعد از مرگ بلبل میروی فرصتی دیگر نمانده همسرم بعد مرگت خانه، پر غم میشود بعد تو با اشک و غم هم بسترم تا که دختر حرف همسر را شنید شد پشیمان و فراری شد به غار با دلی پر خون و چشمی غرق اشک با غمی سنگین و با آن حال زار صبح فردا شد به هنگام سحر غار، ریزش کرد و مرگ او رسید با حسادت شیشه ی عمرش شکست روح او بر آسمانها پر کشید

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
رعنا
0
0

سلام آقا مجید بزرگوار خیلی جایتان خالی بود آقا همیشه باید برای اومدن به خونه خودتون کارت دعوت بفرستم دنبالت؟ شعر خیلی عالی و تامل برانگیزی سروده اید واقعا دست مریزاد

user image
مجید شاکری حسین آباد
0
0

سلام خانم امیریان گرامی اختیار دارین منم دلم واسه دوستان تنگ شده  این چاپ کتابم امونمو بریده وقت هیچی برام نزاشته به روی چشم برای من کنار دوستان بودن افتخاره اما متوجه نشدم اینجا منظورتون بود یا سیمین ساق واسه همین هر دو جا اومدم چون تو پیام ننوشته بودید بازم تشکر میکنم ازتون ممنون

user image
رعنا امیریان
0
0

سلام خیلی خوش اومدین

من منظورم کلبه ی خودمون بود

اما خب ..دیدن شما در هر کجا مایه افتخار بنده ست

user image
اکبر شیرازی
0
0

آقا مجید سلام

قربان خواندن اشعار زیبا و پر مغز و ناب شما علاوه بر لذتی که به آدم میده میبره آدمو تو فکر

دست مریزاد به این طبع روان و قلم توانا

هزاران آفرین

کتاب شما رو از کجا میشه خرید آقا مجید؟

تا هروقت سرت شلوغ بود و نرسیدی سری به کلبه بزنی از دلتنگیمون کم کنه؟

قصه ی زیبات پندآموز بود

کس نمی گیرد ولی عبرت چه سود؟

پیرمردان و بزرگان از قدیم

گفته بودند الحسودُ لایسود

------

شاد و سربلند باشی

user image
مجید شاکری حسین آباد
0
0

سلام استاد ممنون از لطف همیشگی شما همیشه به خاطره گرفتاری شرمنده دوستانم چشم چاپ شد خودم یک جلد به عنوان هدیه تقدیم میکنم فکر کنم ماه آینده چاپ بشه سپاس گرامی

user image
شهرام زارعی
0
0

سلام امیدوارم  موفق باشید و چاپ کتابتان را پیشاپیش تبریک می گویم