وقتی که آتش دور می شد از گذرگاه
گلهایِ گردانِ دلم در ناله وآه
افتاده در رازِ قنوتِ آرزوها
ای کاش هایم پرپرو افتاده در چاه
در یک رکوعِ منتظر سربر زمینند
شایدخجالت می کشند از جلوه ی ماه
گل های روزم مست از باد غرورند
با آخرین پرتاب سربرزیردر راه
آن صفحه ی دل حامل نقش چراغی ست
نوری که بر تکرار می آیدسحر گاه
گل هاگهی مغرور وگاهی در تواضع
تسلیم این تکوین هستن(د) خواه ناخواه