نه صدای بهار می آمد نه هوا معطربود
نه پرستو غزل می خواند
خبری از نسیم اینجانه
سقف خانه ماتم زده بود
آخراین باغ در سکوت
منتظر برای سقفی نو
در همین گیرودار رسید ازراه
چشم خون آلود با جوانه ای غمگین
به نظرباد زبان نفهم پاییزی
خانه اش را کنده بود از جا
پس از آن دربدری وناچاری
وازاین بی کسی وهرجایی
نقش بست جوانه برچشمی
که اونیز بود تنها
دوست می داشت از او جدا نشود
آخر او حل شده بود درآب
چشم این وضعیت را دید
این شرایط غمبار
غم او سنگین تر از دیروز
وزمین بحال آن دو به شوق
با جاذبه ای برتر
بکشید قطره را سویش
قطره افتادبا محلول
نوک کشید جوانه اززمین
وبهاربا اشکی به کمک زمین
ارمغان طبیعت شد