از سکوت می ترسم باسروصدا حیران
در میان این دو من می شوم چرا قربان؟
آسمان بسی خوشنود،چون سبک شود روزی
کی شود دل غمگین،چون هوای پُر باران
یک صدا نمی آید از سکوت بیزارم
یک سکوت زیباتر از هزار تا فرمان
با صدا هماغوشم مثل باد در هوهو
بی سکوت می میرم ، با سکوتها درمان
می شوم؛ چرا اینجا خرمن صدا برپاست؟
در کنارِ این خرمن، صد سکوت آویزان
می رود قطارِ من در مسیرِ پُرپیچش
با سکوت، گاهی هم با صدای نامیزان