در مطفّف یک دل وصد کاش بود
تا صدای انشقاقش فاش بود
ازبروج واز فروغِ طارقش
وعده های غاشیه شد لایقش
فجر شاهد گشت بر هذالبَلَد
شمس برلیلش ببارد تا ابد
در ضحایش آیه ای امید بخش
بَه چه زیبا صورتی رابسته نقش
ازاَلَم نَشرح همان صدرِ رسول
شد شکوفا تینش از بدرِ رسول
گر علق را مایه ی عزت نمود
قدر را همراز آن هجرت نمود
بینه با آن دلایل می رسد
زلزله با صد شمایل می رسد
صحنه ی شب عادیاتش را بخوان
روز جانسوز، قارعه آمد بدان
با تکاثر دور شو از حرص وآز
راز دارد آن مقابر، چشم باز
عصر زیبایش مرا سیراب کرد
هامزش سویی مراپرتاب کرد
فیل در پیکار بودش با قریش
منکر ماعون نه در نوش وعیش
آب کوثر شد حرام کافران
بی نصیب نصر گشتندفاجران
در مسد شد قصه ی آن بولهب
تیر اخلاصش بکشت آن بی ادب
در فضای صبح ودر نور فلق
در پناه از شر ناس وماخَلَق
ختم شد با ناس این دفتر ولی
همچنان مفتوح می ماند بلی
تا که ازبرنامه هایش مستفید
گشته بازآن نامه ها،برگِ سفید