در میان رود زیبا و عمیق ریزه سنگی بود در سدی قطور خسته بود از زندگی تا اینکه گفت درد خود را بر خداوند شکور بارالهی تکه سنگی خسته ام چشم من ابر بهاری گشته است در جهان بی ارزشم یا رب بگو من چرا هستم فقط یک ریگ پست آرزو دارم که آهویی شوم یا عقابی در میان آسمان یاکه طاووسی پُر از پرهای ناز بلبلی زیبا همیشه نغمه خوان این همه موجود زیبا در جهان سهم من از زندگی ناچیز بود اعتبار و ارزشم از لطف تو در دل سد تکه سنگی ریز بود خسته ام از این جهانت ای خدا مرگ من شیرینتر از این زندگیست این جهان روی خوشی بر من نداشت مردنم بهتر از این بیهودگیست میکُشم خود را،که راه چاره است از دل این سد اگر گردم جدا جان دهم در عمق این رود بزرگ روح من پر میکشد سوی خدا تکه سنگ از قلب سد بیرون پرید در کف رود خروشان جا گرفت منتظر شد تا که مرگ آید پدید حکمتی با رفتنش معنا گرفت جای خالیش میان قلب سد روزنه افکند و سد درهم شکست تکه سنگ افسرده شد از مرگ سد کوه ماتم در وجود او نشست بر خدا با ناسزا و شکوه گفت سد برایم بوده مانند پدر جهل من شد علت ویرانی اش در فراغش خاک عالم شد به سر ای خدا ظالمترین ظالم تویی کرده ای با ظلم خود سد را خراب کوه غمها در دل زار من است شد وجودم غرق در رنج و عذاب شکوه اش آن لحظه بر آخر رسید بغض سنگین، در دل او ریشه داشت خاطرات و مهر زیبای پدر در دل و در ذهن و در اندیشه داشت ناگهان آمد صدایی خوش نوا در فضا با عطر خوش آمد طنین یک صدا و یک سخن از آسمان آمد و شد، رعشه در قلب زمین ناسزا بر خالق یکتا نگو گرچه کردم سدِ محکم را خراب نیتم هرگز نبود آزار تو حکمتی دارد همین رنج و عذاب مرد شیادی کنار رود ژرف سالیانی قبل، سد را ساخته آب مردم را در اینجا بسته بود بر ستم با آب سد پرداخته مردمان از تشنگی گشتن هلاک من تو را کردم به شدت غصه دار تا که افتادی به فکر خودکشی آمدی آن لحظه بیرون از جدار سد شکست و جوی آبی شد روان گشته ای اکنون تو نزد مردمان ناجی این سرزمین از ظلم او مثل رستم مثل زال قهرمان چون مصیبت یا بلا نازل شود یا دلت خون شد ز دست روزگار بعد غمها شادمانی میرسد عاقبت باحکمت پروردگار