bg
نزاع تکه سنگ با خدا
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1392/02/19
تعداد نمایش :‌ 360

در میان رود زیبا و عمیق ریزه سنگی بود در سدی قطور خسته بود از زندگی تا اینکه گفت درد خود را بر خداوند شکور بارالهی تکه سنگی خسته ام چشم من ابر بهاری گشته است در جهان بی ارزشم یا رب بگو من چرا هستم فقط یک ریگ پست آرزو دارم که آهویی شوم یا عقابی در میان آسمان یاکه طاووسی پُر از پرهای ناز بلبلی زیبا همیشه نغمه خوان این همه موجود زیبا در جهان سهم من از زندگی ناچیز بود اعتبار و ارزشم از لطف تو در دل سد تکه سنگی ریز بود خسته ام از این جهانت ای خدا مرگ من شیرینتر از این زندگیست این جهان روی خوشی بر من نداشت مردنم بهتر از این بیهودگیست میکُشم خود را،که راه چاره است از دل این سد اگر گردم جدا جان دهم در عمق این رود بزرگ روح من پر میکشد سوی خدا تکه سنگ از قلب سد بیرون پرید در کف رود خروشان جا گرفت منتظر شد تا که مرگ آید پدید حکمتی با رفتنش معنا گرفت جای خالیش میان قلب سد روزنه افکند و سد درهم شکست تکه سنگ افسرده شد از مرگ سد کوه ماتم در وجود او نشست بر خدا با ناسزا و شکوه گفت سد برایم بوده مانند پدر جهل من شد علت ویرانی اش در فراغش خاک عالم شد به سر ای خدا ظالمترین ظالم تویی کرده ای با ظلم خود سد را خراب کوه غمها در دل زار من است شد وجودم غرق در رنج و عذاب شکوه اش آن لحظه بر آخر رسید بغض سنگین، در دل او ریشه داشت خاطرات و مهر زیبای پدر در دل و در ذهن و در اندیشه داشت ناگهان آمد صدایی خوش نوا در فضا با عطر خوش آمد طنین یک صدا و یک سخن از آسمان آمد و شد، رعشه در قلب زمین ناسزا بر خالق یکتا نگو گرچه کردم سدِ محکم را خراب نیتم هرگز نبود آزار تو حکمتی دارد همین رنج و عذاب مرد شیادی کنار رود ژرف سالیانی قبل، سد را ساخته آب مردم را در اینجا بسته بود بر ستم با آب سد پرداخته مردمان از تشنگی گشتن هلاک من تو را کردم به شدت غصه دار تا که افتادی به فکر خودکشی آمدی آن لحظه بیرون از جدار سد شکست و جوی آبی شد روان گشته ای اکنون تو نزد مردمان ناجی این سرزمین از ظلم او مثل رستم مثل زال قهرمان چون مصیبت یا بلا نازل شود یا دلت خون شد ز دست روزگار بعد غمها شادمانی میرسد عاقبت باحکمت پروردگار

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
مجید شاکری حسین آباد
0
0

درود استاد بزرگ مصرع پیشنهادیت خیلی عالی بود کاش قبل اینکه کتابم زیر چاپ بره  میشد که عوضش کنم... داستان این شعر مال من نیست مال یکی از دوستان به نام اقای علیزاده بود در مورد ضعفش باهاتون موافقم اما نویسنده من نبودم و فقط راوی بودم تو این شعر داستانهایی که مال من باشه تشخیصش سادس...ادم بده خانومه داخلش که معروفترینش حکایت زن زناکار و سگ باوفاست...که روی این سایتم هست...اما از دقت و نظر شما استاد عزیز سپاسگزارم.

user image
تابان
0
0

با سلام شعر بسیار زیبایی بود داستانی به صورت شعر روایت شده بود وبه نظر من این گونه شعرها اثر مثبتی بر خواننده دارند موفق باشیید

user image
رعنا امیریان
0
0

سلام آقای شاکری

خیلی عالی بود

انشااله یک جلد از کتاب باارزشتان به دست ما برسد

موفق باشی برادر خوبم

user image
شهرام زارعی
0
0

سلام جناب شاکری روایت خوبی دارد اما می شود روی زبان این شعر کارهایی کرد مثلا در چارپاره ی اول در را بر خدا نمی گویند، که این می شود ضعف تالیف می توان یک کلمه یا حرف اضافه ی مناسب را  جایگزین کرد مثلا " به" درد را به خداگفتن یا با استفاده از کلمه ی "نزد" و تغییراتی در کلمات مصرع درد خود را نزد یزدان صبور موفق باشید