bg
نارفیق
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1391/12/23
تعداد نمایش :‌ 304

خسته از دست غریب آشنا در میان این شب تاریک و سرد مانده ام تنها کنار پنجره سینه ام لبریز از اندوه و درد پشت من از نارفیقی ها شکست از خیانت خسته و آزرده ام سادگی کردم و یک بار دگر خنجری از مکر یاران خورده ام خسته ام از گردش این روزگار خسته از اندوه و رنج و دردها خسته از این مردم روبه صفت خسته ام از حیله ی نامردها قلب من از دست یاران خون شده کوه غمها بر سرم آوار شد این جهان را نارفیقی ها گرفت شیر جنگل طعمه ی کفتار شد مرده دیگر در جهان مردانگی ای قلم ای مونس شیرین من روی دفتر حک نما درد مرا شاید اشعارم شود تسکین من

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
رعنا امیریان
0
0

قصه ی محن گفتی

از زبان من گفتی

خیلی زیبا بود آقای شاکری دست مریزاد

user image
عبدالقادر صالحی طبس
0
0

سلام ...... قلب من از دست یاران خون شده کوه غمها بر سرم آوار شد این جهان را نارفیقی ها گرفت شیر جنگل طعمه ی کفتار شد ..... بسیارخوب درود برشما موفق باشید

user image
اکبر شیرازی
0
0

سلام مجید جان

در گفتی و گل گفتی

-------------------------

در جهان مردانگی بی ارزش است

پله های راستی در لرزش است

مرد و زن در جنب و جوش و در تلاش

باز هم پای همه در لغزش است

------------

سلامت و شاد باشی

user image
شهرام زارعی
0
0

سلام امیدوارم که  موفق باشید

user image
محمد محسن خادم پور
0
0

سلام برای باردوم هم زیبا بود

user image
فرشته محمدی
0
0

سلام عرض معذرت بابت تاخیر شعر زیبایی بود یه پیشنهاد واسه مصرع اول: خسته از دست غریبی آشنا((در ضمن پارادوکس زیبایی توی این مصرع به کار بردید)) و یه مورد دیگه اینکه توی بند سوم تکرار "خسته" به کار ضربه میزنه...و به نظرم بایک بار استفاده کردن مقصود رو به خوبی میرسونه... جسارتم رو میبخشید در پناه حق باشید