شانه ها را حصاری نرُسته بود
وبر سرها
خارهای آذینی .
خویش را بخشیدیم
از ندارایی
و آنها
به دریغ
سوگپاره هاشان را
سرودها بردند .
برهنه ای
به میانه دوید
و برهنه از میانه گذشت .
ما بی گمان
چشم بربستیم
مگر حجاب
از آسمان
فرود آید .
که ابرِ سیاه
افسوس
جز خشم
بارانِ دیگری نداشت .
خشم بوییدیم
خشم بوسیدیم .
آه فرزندان !
هیچیک از شما را
دوست نمی دانم
وخویشانِ من !
هیچیک از شما را
خویش نمی دانم .
بگذار صبورانه واژه را بافم
بگذار غیورانه زخم بشکافم .
به عرصه ی خالی
سربازهای لاغر جیبی
لباس های وزیری را
بر تن
چنان دوخته اند
گویی
که میش زاده ای
پشمی .
اینجاستم
اینجاستم
در شطِّ رنج ها
صدایم کن
صدایم کن
بگذار سرود تو باشم
بگذار به رودِ تو باشم .
خروس ها
به تردید
بارها خواندند
و من
در انکار
چاره ای نجوییدم
که تو را برگزیده ام ای عشق
که تو را برگزیده ام ای عشق .
______________________
تیر 96