کنار پنجره بودم
کنار شیشه ی غم
همان که پنجه ی تو
به ناله می سایید .
گلوی بغض دریدم
به گونه ام از رنج
چنان که گریه تو را تا سحر می بارید .
چه روزها که سپردی
چه مرگ ها که نمردم .
شب از چراغ گذشته ست
اجاق از آتش .
فسونه های فساد
یکان یکان از رشک
ستاره نوشیده ست
و صبحِ بی خبران
لباس پوشیده ست .
نَه گرگ نَه
نَه میش نَه
کنون به سرچشمه
شغالِ زاده ی مکر است
شغالِ شب چَرِ مست
که پوزه ی خون را
به التیامِ شقاوت
به جوی می نوشد
به جویِ پاکیِ ما .
در این بساطِ غریب،
بر آسمانِ مردد
به رسمِ کهنه ی خویش
_ همیشه های قرار _
تو باز می رخشی
به سینه ی انگار
و من به بالِ خیال
قرار می گیرم
رهایِ زمزمه ای :
دلم نشست به عشق
و پای من به سفر
چه گویم از دیگر ؟
شکسته کاسه ی صبرم
کنار کاسه ی در
مرا که خسته ی راهم
بیا به خانه ببر .
________________________
خرداد 96